شهید یوسف فدایی
شهید یوسف فدایی تاریخ تولد :1345/05/02تاریخ شهادت : 1365/07/28 محل شهادت : نامشخصمحل آرامگاه :گیلان - رودبار - لوشان
زندگینامه
شهید یوسف فدایی در یکی از روستاهای استان اردبیل چشم به جهان گشود، او سومین فرزند از هشت فرزند خانواده به حساب می آمد، پدر او کارگر معدن ذغال سنگ سنگرود لوشان، در استان گیلان بود. به همین دلیل خانواده ی او کوچ کرده و در شهر لوشان که نزدیک به محل کارپدر بود ساکن شدند. شهید یوسف تحصیلات ابتدایی را در شهر لوشان گذرانید ولی بنا به دلایلی قادر به ادامه ی تحصیل نشد و به همین دلیل وارد بازار کار گردید تا به این وسیله کمک خرج خانواده ی پر جمعیت باشد. شهید یوسف تا زمان خدمت سربازی مشغول به کار و بیشتر به فکر کمک به خانواده بود و همیشه بار خانواده را به دوش خود احساس می کرد. شهید یوسف فدایی به همراه پسرخاله ی خود (شهید علی شهبازی) پس از گذراندن دوره ی آموزشی راهی جبهه های جنگ حق علیه باطل گردیدند. شهید یوسف به منطقه ی سومار اعزام شدند و در همان منطقه از ناحیه ی سر بر اثر اصابت ترکش خمپاره مجروح شدند و مدتی را بدون اینکه خانواده اش در جریان باشند در بیمارستان بستری شدند و پس از مرخصی از بیمارستان و جهت استراحت پزشکی به بیمارستان بازگشتند. شهید یوسف در مدت استراحت مدام از جبهه و جنگ صحبت می کردند. از خواب های خود در مورد همسنگرش که مدتی قبل از مجروح شدن او شهید شده بود تعریف می کرد. می گفت: شب خواب دوستم که شهید شده را می بینم، او دائم به من می گوید منتظرت هستم، ما یکدیگر را به زودی ملاقات خواهیم کرد... یک روز همراه دوستان و شهید یوسف جهت زیارت به امام زاده حمزه (ع) لوشان رفتیم، پس از زیارت جهت فاتحه خوانی به مزار شهدا رفتیم. یکی یکی فاتحه دادیم تا رسیدیم بر سر مزار شهید یوسف ارشاد (شهید ارشاد از استان اردبیل ساکن لوشان بودند) که ما پس از فاتحه خوانی قصد دور شدن از مزار شهدا را داشتیم که متوجه شدیم شهید در کنار مزار شهید ارشاد مانده و عمیقاً به فکر فرو رفته است. برگشتم و در کنارش قرار گرفتم و آرام پرسیدم: چیزی شده؟ شهید در حالی که با دست به کنار مزار شهید یوسف ارشاد اشاره می کرد گفت: این جا جایی است که باید مرا دفن کنید. گفتم: شوخی می کنی. گفت: نه، شوخی نمی کنم و خیلی هم جدی می گویم این جا محلی است که باید دفن شوم. شهید یوسف همسایه ی ما بود هم اسم من است و همشهری هم می باشیم، پس بگذارید به محلی که باید مزارم باشد خوب نگاه کنم. به شوخی گفتم: حتماً می خواهی برایت فاتحه هم بخوانیم: گفت: بعدها وقتش را زیاد خواهید داشت، هر چقدر خواستید برایم فاتحه بخوانید، الان اجازه دهید مزار خودم را مجسم کنم. گفتم: اگر قبل از تو کس دیگری را دفن کنند تکلیف ما چیست؟ گفت: فرصت خیلی کم است، این جا کس دیگری دفن نخواهد شد. اگر من این جا دفن نشوم مطمئن باشید جنازه ام را هم نخواهید دید. ما حرفهایش را زیاد جدی نگرفتیم، گفتم حتماً از روی احساسات حرف می زند و... زمان استراحت پزشکی شهید کم کم داشت به اتمام می رسید، بنده و خانواده ام به ایشان پیشنهاد دادیم چند روزی را از مرخصی خود، با اطلاع به پزشک تمدید کند تا حالش بهتر شود، ولی او به هیچ عنوان قبول نکرد و گفت: دیشب خواب دوستم را دیدم، دیدم در سنگر نشسته و دائم مرا صدا می زند. من حتماً باید بروم ولی خواهش می کنم منتظر زنده برگشتنم نباشید. شهید پس از خداحافظی از اعضای خانواده راهی جبهه جنگ شد و طولی نکشید که خبر شهادتش را آوردند و شهید یوسف فدایی را درست در جایی که خودش انتخاب کرده بود و در کنار مزار شهید یوسف ارشاد دفن کردند.
وصیت نامه
نام: یوسف نام خانوادگى: فدایى نام پدر: یعقوب تاریختولد: 1345/05/02 ش.ش: 60 محلصدورشناسنامه: اردبیل تاریخ شهادت: 1365/07/28 شرح حادثه: حوادث ناشى ازدرگیرى مستقیم بادشمن-توسط دشمندرجبهه استان: بنیادشهیداستانگیلان شهر: ادارهبنیادشهیدرودبار بسم الله الرحمن الرحیم وصیت نامه من این است به خدمت پدر و مادر عزیزو مهربانم سلام پس از تقدیم عرض سلام، سلامتى شمار را از درگاه خداوند منان خواستارام و امیدوارم كه بعد از مرگ من در زندگى خودتان هیچگونه ناراحتى نداشته باشید. اى پدر عزیزم و سلام اى محب دارى پایان پدرجان شهادت آرزویى كه داشتم هم این سعادت بود كه به آن آرزوى خود رسیدم تنها آرزوى كه من دارم در مرگ من هیچ گریه نكنید چون میدانم جاى من اینجا بهتر است ارزوى من شهید شدن است دیگر از این زندگى راحت شوم كه تمام جوانان را از خانه و زندگى خارج كرده است دیگر نمىخواهم به این زندگى سخت كه تمام ما را از زندگى بیرون كرده است. سلام اى مادر عزیز و مهربان سلام مادر جان نمىدانم كه بعد از مرگ من پیر و دور افتاده خود چون یوسف میباشى چه خواهم كر نمىدانم فقط این را مىدانم كه گریه خواهم كرد ولى گریه چه اثرى دارد بر من دارد مادر جان اگر پسرى بى سر خود را دوست دارد بر مرگ من هیچ گریه نكنید براى اینكه تنها آرزوى من شهادت بود كه رسیدم؟؟؟ در این دنیا هیچ خوبى خوشى؟؟؟ نخواهم دید. مادر چرا نگذاشتى هم اینك؟؟؟ بر مرگ رسیدم. دیگ این همه سمت را نىدادیدم. سلام اى برادر ها ى عزیزم و سلام اى خواهرها عزیزم و سلام اى زن داداش عزیزم سلام بر شما باد كه بعد از مرگ من نگذارید كه مادر عزیزم سختى یا ناراحتى و یا گریه كند چون كه براى من شهادت از این زندگى بهتر بود یا نه براى من كه از این شهادت بهتر بود كه شهید شدم.؟ آرزوى بعدى من كه داشتم هم این زلیخا بود ولى افسرى كه نتوانستم كه به آن آرزوى خود برسم از طرف من سلام مرا به زلیخا برسانید بگو به او یك آتشى بر قلبم زده هیچ وقت نخواهم فراموش كرد دیگر وقت شما را نمىگیرم شما را به خداى بزرگ مىسپارم، سلام مرا به دایى و زن دایى هر دو = سلام مرا به عمه با بچه هایش و عموزن با بچه هایش سلام خالى مرا به تك تك آشنایان و دوستان برسانید در ضمن این عكس را براى بالاى سر قبرم بگذارید و السلام دوستار شما یوسف فدایى بود. در موخه 1365/07/10 در ساعت 30 / 8 خدایا خدایا تا انقلاب مهدى حتى كنار مهدى خمینى را نگهدار
خاطرات
قبل از سوم شهید نزدیک غروب بود که پسر خاله اش که با هم اعزام شده بودند ولی منطقه ی خدمتشان جدا از هم بودجهت احوالپرسی به منزل ما آمدند و خبر از شهادت شهید یوسف نداشتند. آن روز ما پرچمی را بر سر درب منزل آویزان کرده بودیم و در کنار منزل ما، منزل شهید بهرامعلی ساغری نیز پرچمی را آویزان کرده بودیم و چند اعلامیه بر سر درب آنان نصب بود. پرسیدم: علی آقا از جبهه و جنگ چه خبر؟ گفت: حقیقتش این که من از ناحیه ی دست چپم مجروح شدم ولی منزل خودمان نرفتم گفتم اول بیایم این جا، چون دائم خواب یوسف را می دیدم، مدام مرا می دید و خنده می کرد به خاطر همین گفتم شاید او هم آمده باشد مرخصی و من بتوانم او را نیز ببینم. گفتم: نه. او مرخصی نیامده است؟ او اشاره به پرچم روی درب ورودی کرد و گفت: چرا پرچم زده اید؟ گفتم: به خاطر همسایه مان که شهید شده است. و اشاره کردم به پرچم منزل همسایه مان. من چیزی در مورد شهادت یوسف به او نگفتم و او نیز چیز دیگری نپرسید، ولی احساس کردم متوجه کل جریانات شده بود ولی سکوت کرده بود. او پس از مزخصی و استراحت پزشکی خود مجدداً عازم جبهه ها شدند و طولی نکشید که خبر شهادت او را نیز آوردند.
منبع: سایت شهدای ارتش http://www.ajashohada.ir/home/martyrdetails/20020