شهید علی خوشاوی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۰۴ توسط Mirdadi9705 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

نام : خوشاوی / علی


نام پدر : محمود


تاریخ تولد : ۱۳۴۲-۱۲-۳


محل تولد : نجف آباد


تاریخ شهادت : ۱۳۶۴-۶-۲۰


محل شهادت : عملیات قادر


شهرستان : نجف آباد


یگان :


مسئولیت : رزمی تبلیغی


تحصیلات :


محل تحصیل :


گلزار : جنت الشهدای نجف آباد



زندگی نامه


بسم الله الرحمن الرحیم نگاهت که می کنم تو را سرفراز تر از هر زمان می بینم. می بینمت در شکوهی عارفانه در حریم دلدادگان راه یافتی. بر خود می بالم که نامت زیبنده ی کوچه شده است. می خواهم راهت را در امتداد همان افقی که تو پرواز کرده ای ادامه دهم. پس تو معلّم من باش در کلاس عشق. مشق اول همان است که تو می خواندی: «پرستش به مستی است در کیش مهر» ای معلم همیشه جاودان، اکنون این منم، که راه زندگی را به غلط نگاشته ام. اکنون این منم میان های هوی الفاظ گیر افتاده ام. درمانده از رفتن، به سراغ تو آمدم می دانم مشق هایی که بعدتو نوشته ام، نمرة خوبی نمی گیرند. امّا آمده ام تا دوباره تو سرمشق بدهی و من آن را در دفتر زندگی ام تکرار کنم. راست گفتی مشق هر شب من تکرار حماسة توست. تکرار سطرهای زندگی توست. و من می خوانم قصّة زندگی تو را. تودر زیباترین تجلّی آفرینش به سال 1342 به دنیا آمدی، خانه ای که در آن به دنیا آمدی مملو از عطر صداقت بود و اهل آن خانه همگی ساکنان بهشت. نامت را علی نهادند. علی خوشاوی فرزند محمود. همان پدری که با زحمت فراوان روزی حلال به خانه می آورد و مادر که کانون مهر بود و تکیه گاهی برای عاطفه هایت، پاسخی به حجم نیازت و چه خوب قدر مادر را دانستی وقتی بر دست هایش بوسه زدی. هفت ساله که شدی هم پای کودکان در زیر باران مهر به مدرسه رفتی. و تا سال دوم دبیرستان درس خواندی. به ناگاه تحولّی شگرف سرنوشت تو را به آسمانیان پیوند داد. به حوزه رفتی همان جایی که برای رفتن به آن ‌ جا لحظه شماری می کردی. بیشتر از همیشه ساکت بودی و در ورای این سکوت به هیچ خیر جز حضرت عشق فکر نمی کردی. آن روزها دوست داشتی به حوزه علمیة قم بروی. امّا زمان، زمان جنگ بود و تو در تکاپو برای ماندن و عالم شدن و رفتن و فانی شدن، فنا را انتخاب کردی، چرا که سر فنا در بقاء است. به جبهه رفتی در مناطق «موسیان دهلران، مهران»، با دشمن جنگیدی. آن شب در آن معبر راهی ساختی تا خدا، برادرت بود و دوستانت، امّا نتوانستند پیکرت را به عقب بر گردانند. شاید خواسته تو این بود که آن قدر فانی شوی که حتّی جسمت هم نماند. اگر دعای مادر نبود تو می ‌ ماندی و آن ملائکی که هر شب به زیارت تو می آمدند دعای مادر بود که تو را به شهر باز گرداند.



وصیت نامه


بسم الله الرحمن الرحیم نگاهت که می کنم تو را سرفراز تر از هر زمان می بینم. می بینمت در شکوهی عارفانه در حریم دلدادگان راه یافتی. بر خود می بالم که نامت زیبنده ی کوچه شده است. می خواهم راهت را در امتداد همان افقی که تو پرواز کرده ای ادامه دهم. پس تو معلم من باش در کلاس عشق. مشق اول همانست که تو می خواندی: «پرستش به مستی است در کیش مهر» ای معلم همیشه جاودان، اکنون این منم، که راه زندگی را به غلط نگاشته ام. اکنون این منم میان های هوی الفاظ گیر افتاده ام. درمانده از رفتن، به سراغ تو آمدم می دانم مشقهایی که بعدتو نوشته ام، نمره ای خوبی نمی گیرند. اما آمده ام تا دوباره تو سرمشق برهی و من آن را در دفتر زندگیم تکرار کنم. راست گفتی مشق هر شب من ترار حماسه توست. تکرار سطرهای زندگی توست. و من می خوانم قصه زندگی تو را. تودر زیباترین تجلی آفرینش به سال 1342 به دنیا آمدی، خانه ای که در آن به دنیا آمدی مملو از عطر صداقت بود و اهلی آن خانه همی ساکنان بهشت. نامت را علی نهادند. علی خوشاوی فرزند محمود. همان پدری که با زحمت فراوان روزی حلال به خانه می آورد و مادر که کانون مهر بود و تکیه گاهی برای عاطفه هایت، پاسخی به حجم نیازت و چه خوب قدر مادر را دانستی وقتی بر دست هایش بوسه زدی. 7ساله که شدی هم پای کودکان د رزیر باران مهر به مدرسه رفتی. و تا سال دوم دبیرستان درس خواندی. به ناگاه تحولی شگرف سر نوشت تو را به آسمانیان پیوند داد. به حوزه رفتی همان جایی که برای رفتن به آن جا لحظه شماری می کردی. بیشتر از همیشه ساکت بودی و در ورای این سکوت به هیچ خیر جز حضرت عشق فکر نمی کردی. آن روزها دوست داشتی به حوزه علمیه قم بروی. اما زمان، زمان جنگ بود و تو در تکاپو برای ماندن و عالم شدن و رفتن و فانی شدن، فنا را انتخاب کردی چرا که سر فیا در بقاء است. به جبهه رفتی در مناطق «موسیان در دهلران، مهران، با دشمن جنگیدی. آن شب در ان معبر راهی ساختی تا خدا، برادرت بود و دوستانت، اما نتوانستند پیکرت را به عقب بر گردانند. شاید خواسته تو این بود که آن قدر فانی شوی حتی جسمت هم نماند. اگر دعای مادر نبود تو می ماندی و آن ملائکی که هر شب به زیارت تو می آمدند دعای مادر بود که تو را به شهر باز گرداند

منبع سایت شهدای خین

http://khayyen.ir/shahid/211