شهید مصطفی اکرامی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۳۷ توسط Vahedi9711 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

تاریخ تولد : 1340/12/20

نام : مصطفی محل تولد : مشهد

نام خانوادگی : اکرمی تاریخ شهادت : 1362/01/23

نام پدر : اکبر مکان شهادت : شرهانی

تحصیلات : دیپلم منطقه شهادت : منطقه عملیاتی والفجر یک

شغل : پاسدار انقلاب اسلامی یگان خدمتی : لشکر 5 نصر - تیپ جواد‌الائمه لشکر 5 - گردان یدالله

گروه مربوط : فرماندهان شهید خراسان

نوع عضویت : فرمانده هان رده دو مسئولیت : فرمانده‌گردان‌

گلزار : بهشت‌رضا ( ع ) مشهد مقدس

rId5



زندگینامه

ﻣﺼﻄﻔﻰ اﻛﺮﻣﻰ ﻓﺮزﻧﺪ اﻛﺒﺮ،در ﺑﻴﺴﺘﻢ اﺳﻔﻨﺪﻣﺎه ﺳﺎل 1340 در ﻣﺸﻬﺪ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪ . ﻣﺎدرش درﺑﺎره ﺗﻮﻟﺪ او ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ : در ﺧﻮاب ﺳﻴ ﺪى را دﻳﺪم ﻛﻪ ﺳﻴﺐ ﻗﺮﻣﺰ ﺧﻮشرﻧﮕﻰ را ﺑﻪ ﻣـﻦ داد و ﮔﻔﺖ : اﻳﻦ را ﻧﻴﻜﻮ ﻧﮕﻪدار . ﺑﻌﺪ از اﻳﻦ ﺧـﻮاب ﻣﺘﻮﺟ ـﻪ ﺷـﺪم ﻣـﺼﻄﻔﻰ را ﺣﺎﻣﻠـﻪام . در زﻣـﺎن ﺑـﺎردارى، ﻣﺼﻄﻔﻰ ﺣﺪوداً ﻫﻔﺖ ﻣﺎﻫﻪ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ زﻣﻴﻦﺧﻮردم، ﭘﺲ از ﺗﻮﻟﺪ او ﻣﺘﻮﺟ ﻪ ﺷﺪم ﭘﺎى راﺳﺘﺶ از ﻧﺎﺣﻴـﻪ ﻣﭻ و زاﻧﻮ ﺷﻜﺴﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﻪﻃﻮرى ﻛﻪ رﺷﺪ ﭘﺎﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪه ﺑﻮد . ﺳﻪ روزه ﺑﻮد ﻛﻪ او را ﻧـﺰد ﺷﻜـﺴﺘﻪ ﺑﻨـﺪ ﺑﺮدم، ﭘﺲ از ﭼﻬﻞ روز ﭘﺎ ﺧﻮب ﺷﺪ و رﺷﺪ ﻛﺮد . ﻣﺼﻄﻔﻰ از ﻫﻤﺎن ﻛـﻮدﻛﻰ ﭘﺮﺟﻨـﺐ و ﺟـﻮش و ﻓﻌ ـﺎل ﺑﻮد . از اﻋﺘﻤﺎد ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺑﺎﻻﻳﻰ ﺑﺮﺧﻮردار ﺑﻮد و ﺑﺮاى اﻧﺠﺎمدادن ﻛﺎرﻫـﺎى ﺷﺨـﺼﻰاش از دﻳﮕـﺮان ﻛﻤـﻚ ﻧﻤﻰﮔﺮﻓﺖ .


از ﺳﺎل 1347 وارد دﺑﺴﺘﺎن ﺷﻬﻴﺪ ﺻﺪاﻗﺖ -- ﻧﺎم ﻗﺒﻠﻰ ( اردﺷﻴﺮ ﺑﺎﺑﻜـﺎن ) -- ﻣـﺸﻬﺪ ﺷـﺪ . ﺑـﻪ درس و ﻣﺪرﺳﻪ ﻋﻼﻗﻪﻣﻨﺪ ﺑﻮد و ﺗﻜﺎﻟﻴﻒ درﺳﻰاش را ﺑﻪ وﻗﺖ اﻧﺠـﺎم ﻣـﻰداد . ﻗـﺮآن را از ﻣـﺎدر آﻣﻮﺧـﺖ و از 9 ﺳﺎﻟﮕﻰ ﻫﻔﺘﻪاى دو ﺷﺐ در ﻣﻨﺰل، دوره ﻗﺮآن داﺷـﺖ ﻛـﻪ ﻫـﺮ ﺷـﺐ ﻗﺒـﻞ از ﺷـﺮوع ﻛـﻼس ﺳـﺮﻛﻮﭼﻪ ﻣﻰرﻓﺖ و ﺑﭽ ﻪﻫﺎ را ﺟﻤﻊ ﻣﻰﻛﺮد .


در ﺳﺎل 1352 وارد ﻣﺪرﺳﻪ راﻫﻨﻤﺎﻳﻰ اﺳﺮار ﻣﺸﻬﺪ ﺷﺪ . در اﻳﻦ زﻣﺎن ﻫﻢ در ﻣﻐﺎزه ﺑﺮادرش ﻛﺎر ﻣﻰﻛﺮد و ﻫﻢ درس ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ . دﻋﺎى ﻛﻤﻴﻞ و ﺗﻮﺳ ﻞ و ﻗﺮآن را ﺑﺎ ﺻﻮت زﻳﺒﺎﻳﻰ ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ و ﺑـﻪ اﻳـﻦ دﻟﻴـﻞ ﺑـﻪ او ﻟﻘـﺐ ﺑﻠﺒـﻞ داده ﺑﻮدﻧﺪ . او ﻋﻼوه ﺑﺮ اﻳﻨﻜﻪ ﺧﻮد در ﻧﻤﺎز ﺟﻤﺎﻋﺖﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد ﻣﺸﻮ ق دﻳﮕﺮان ﻧﻴﺰ ﺑﻮد . ﺑـﻪ ورزش ﻋﻼﻗـﻪ داﺷﺖ . ﻛﺎر دﺳﺘﻰ درﺳﺖ ﻣﻰﻛﺮد، درﺟﻠﺴﺎت دﻋﺎى ﻧﺪﺑﻪ و ﻗﺮآن ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد، و ﻛﺘﺎﺑﻬﺎى ﻣـﺬﻫﺒﻰ و ﻛﺘﺎﺑﻬﺎى آﻳﺖ اﷲ ﻣﻄﻬﺮى و دﺳﺘﻐﻴﺐ را ﻣﻄﺎﻟﻌﻪﻣﻰﻛﺮد .


دوره دﺑﻴﺮﺳﺘﺎن را در ﻫﻨﺮﺳﺘﺎن ﺷﻬﻴﺪ ﻳﻮﺳﻔﻰ -- ﻧﺎم ﻗﺒﻠﻰ ( رﺿﺎ ﭘﻬﻠﻮى ) -- ﮔﺬراﻧﺪ . روزﻫﺎ درس ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ و ﺷﺒﻬﺎ ﺑﻪ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﻰ اﺷﺘﻐﺎل داﺷﺖ . ﻧﻤﺎز ﺷﺒﺶ ﺗﺮک ﻧﻤﻰﺷﺪ و ﺑﻪ ﻧﻤﺎز او ل وﻗﺖ اﻫﻤﻴ ﺖ زﻳﺎدى ﻣﻰداد . ﺑﺎ ﺳﺨﻨﺎن زﻳﺒﺎﻳﺶ ﻛﻪ از ﺗﻔﺴﻴﺮ آﻳﺎت ﻗﺮآن و رواﻳﺎت ﺑﻮد، اﻓﺮاد زﻳـﺎدى را ﺑـﻪ راه راﺳﺖ ﻫﺪاﻳﺖ ﻛﺮد .


ﺑﺎ اوجﮔﻴﺮى اﻧﻘﻼب ﺑﭽ ﻪﻫﺎى ﻣﺤﻞ را ﺟﻤﻊ ﻣﻰﻛﺮد و ﺑﻪ راﻫﭙﻴﻤﺎﻳﻰ ﻣـﻰﺑـﺮد و آﻧـﺎن را ﺑـﻪ ﺷـﺮﻛﺖ در ﻣﺠﺎﻟﺲ ﺳﻴﺎﺳﻰ و ﺳﺨﻨﺮاﻧﻰ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻣﻰﻛﺮد و ﺷﺒﻬﺎﺑﺎ آﻧﻬﺎ در ﭘﺸﺖ ﺑﺎم ﻧﺪاى اﷲاﻛﺒﺮ ﺳﺮ ﻣﻰداد . او ﻋﺎﺷﻖ اﻣﺎم ﺧﻤﻴﻨﻰ ( ره ) ﺑﻮد و ﺣﺪاﻗﻞ 50 ﻧﻮار از اﻳﺸﺎن داﺷﺖ . ﺑﺎ ﭘﻴﺮوزى اﻧﻘﻼب ﺿﻤﻦ ﮔﺬراﻧﺪن ﺳﺎل آﺧﺮ دﺑﻴﺮﺳﺘﺎن در ﻛﻤﻴﺘﻪ ﻣﺮﻋـﺸﻰ ﺑـﻪ ﺧـﺪﻣﺖ ﻣـﺸﻐﻮل ﺷـﺪ .


ﻣﺼﻄﻔﻰ ﺳﺮﮔﺮوه ﺑﭽ ﻪﻫﺎى ﺑﺴﻴﺞ ﭼﻨﺪ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮد . وى ﻣﺴﺌﻮل ﭘﺎﻳﮕﺎه ﺑﺴﻴﺞ اﻣﺎم رﺿﺎ ( ع ) ، اﻣﺎم ﺟﻮاد ( ع ) ، ﻣﺴﺠﺪ ﺳﺠﺎد ( ع ) و ﭘﺎﻳﮕﺎه آب و ﺑﺮق ﺑﻮد . ﺷﺒﻬﺎﭘﺎﺳﺪارى و ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﻰ ﻣﻰداد و در ﻣﺤﺎﺻﺮه ﻣﻨﺰل و ﻣﺤـﻞ ﺳﺎواﻛﻰﻫﺎ ﻧﻘﺶ داﺷﺖ . ﺑﺮادرش -- ﻣﺤﻤ ﺪ اﻛﺮﻣﻰ -- در اﻳﻦ ﺑـﺎره ﻣـﻰﮔﻮﻳـﺪ : ﻣـﺼﻄﻔﻰ در ﮔـﺸﺘﻬﺎى ﺑﺴﻴﺞ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد؛ ﻣﻦ ﻣﺴﺌﻮل ﭘﺎﻳﮕﺎه ﺑﻮدم . ﺷﺒﻬﺎﻳﻰ ﻛﻪ او ﻣﻰآﻣﺪ ﺣﺘّﻰ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﻫﻢ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮد ﺑـﻪ ﻣﻨﺰل ﺑﺮود . اﺧﻼق و رﻓﺘﺎرش ﻃﻮرى ﺑﻮد ﻛﻪﻫﻤﻪ را ﺟﺬب ﻣﻰﻛﺮد و ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﭘﺎﺑﻪ ﭘﺎى او ﻣﻰﻣﺎﻧﺪﻧـﺪ و او ﺑﺮاى ﺑﭽ ﻪﻫﺎ دﻋﺎ و ﻗﺮآن ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ و ﺳﺨﻨﺮاﻧﻰ ﻣﻰﻛﺮد و اﺣﻜﺎم ﻣﻰﮔﻔﺖ .


ﺑﺮﺧﻮردﻫﺎى ﻗﺎﻃﻌﺎﻧﻪاى ﺑﺎ ﺿﺪ اﻧﻘﻼب و ﮔﺮوﻫﻜﻬﺎ داﺷﺖ و در دﺳﺘﮕﻴﺮى ﻋﻮاﻣـﻞﺿـﺪ اﻧﻘﻼب و اﻓـﺸﺎى ﻣﺮاﻛﺰ ﺗﻴﻤﻰ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺰاﻳﻰ داﺷﺖ و ﺳﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪﻣﻮرد ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻨﺎﻓﻘﻴﻦ ﻗﺮار ﮔﺮﻓـﺖ، اﻣ ـﺎ ﺑـﻪ ﺧﻮاﺳـﺖ ﺧـﺪا آﺳﻴﺒﻰ ﻧﺪﻳﺪ .


ﺑﺎ ﺷﺮوع ﺟﻨﮓ ﭘﺲ از ﮔﺬراﻧﺪن ﻳﻚ دوره آﻣﻮزﺷﻰﺑﻪﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﻘّﺰ در ﻛﺮدﺳﺘﺎن اﻋﺰام ﺷﺪ . در ﺑﺮاﺑﺮ ﻣﺸﻜﻼت، اﻧﺴﺎﻧﻰ ﻗﻮى و ﺑﺎ اﺳﺘﻘﺎﻣﺖ و داراى ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ و ﻗـﻮىﺗـﺮﻳﻦ روﺣﻴـﻪ ﺗـﺼﻤﻴﻢﮔﻴـﺮى و داراى ﺧﻼﻗﻴ ﺖ ﻓﻜﺮى ﺑﺎﻻﻳﻰ ﺑﻮد . ﺧﻮد را وﻗﻒ اﻧﻘﻼب ﻛﺮده ﺑﻮد . در ﺳﺎل 1359 ﻣـﺪ ﺗﻰ ﻫﻤـﺮزم ﺷـﻬﻴﺪ ﻛﺎوه ﺑﻮد . اﺑﺘﺪا ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻧﻴﺮوى ﺑﺴﻴﺠﻰ ﺑﻪﺟﺒﻬﻪ اﻋﺰام ﺷﺪ و ﺳـﭙﺲ ﻋـﻀﻮ ﺳـﭙﺎه ﺷـﺪ . در ﺳـﻘﺰ ﺟـﺰو ﻧﻴﺮوﻫﺎى ﻓﻌ ﺎل ﻋﻤﻠﻴ ﺎت ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺑﻮد و زﻳﺮ دﺳﺖ ﺷﻬﻴﺪ ﻛﺎوه ﺷﺒﻬﺎﺑﺮاى ﻛﻤـﻴﻦزدن ﺑـﻪ ﮔﺮوﻫـﻚ ﻛﻮﻣﻠـﻪ ﻣﻰرﻓﺖ .


ﻫﻤﺮزﻣﺶ درﺑﺎره او ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ : ﺧﻴﻠﻰ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ داﺷﺖ و در ﻫﻤﻪ زﻣﻴﻨﻪﻫﺎ اﻃّﻼﻋﺎت او ﻛﺎﻓﻰ ﺑـﻮد . اوﻗـﺎت ﻓﺮاﻏﺖ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺣﻔﻆ ﺑﻌﻀﻰ از دﻋﺎﻫﺎ ﻣﻰﮔﺬراﻧﺪ . در ﻗﻨﻮتِ ﻧﻤﺎز، دﻋـﺎى ﻛﻤﻴـﻞ ﻣـﻰﺧﻮاﻧـﺪ . در ﺑﺮاﺑـﺮ ﻣﺸﻜﻼت ﺑﺴﻴﺎر ﺧﻮﻧﺴﺮد ﻋﻤﻞ ﻣﻰﻛﺮد و وﻗﺘﻰ ﻋﺼﺒﺎﻧﻰﻣﻰﺷﺪ ﺳـﻮره واﻟﻌـﺼﺮ ﻣـﻰﺧﻮاﻧـﺪ . آن ﻗـﺪر ﺧﻮشﺑﺮﺧﻮرد ﺑﻮد ﻛﻪ اﻓﺮاد ﺑﺴﻴﺠﻰ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ اﺳﻤﺸﺎن در ﮔﺮدان او ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﻮد .

 ﺗﺎ اواﻳﻞ ﺳﺎل 1360 در ﻛﺮدﺳﺘﺎن ﺑﻮد، ﺑﻌﺪ از ﭼﻨﺪى ﺑﻪ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺟﻨﻮب اﻋﺰام ﺷﺪ . در ﻋﻤﻠﻴ ﺎت رﻣﻀﺎن ﺑﺮ اﺛﺮ اﺻﺎﺑﺖ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﺣﻴﻪ ﻛﺘـﻒ و ﺳـﻴﻨﻪ ﻣﺠـﺮوح ﺷـﺪ . 12 روز در ﺑﻴﻤﺎرﺳـﺘﺎن اﻫﻮاز ﺑﺴﺘﺮى ﺑﻮد ﺳﭙﺲ ﺑﺮاى اداﻣﻪ ﻣﺪاوا ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ . ﭼﻬﺎرﻣﺎه دﺳﺖ ﭼﭙﺶ ﺑﻰﺣﺮﻛﺖ ﺑﻮد . در اﻳﻦ ﻣﺪت ﻛﻪ ﺑﻪ ﻋﻠّﺖ اداﻣﻪ ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﻣﺪ ﺗﻰ ﻧﺘﻮاﻧﺴﺖ در ﺟﺒﻬﻪ ﺣﻀﻮر ﭘﻴﺪا ﻛﻨﺪ، در ﺳﭙﺎه ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻰﻛﺮد . در ﻫﻤﻴﻦ زﻣﺎن ﻧﻴﺰ ﻃﻰ ﻣﺮاﺳﻤﻰ ﺑﺴﻴﺎر ﺳﺎده ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ازﻗﺪان ازدواج ﻛـﺮد . ﻫﻤـﺴﺮش درﺑـﺎره او ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ : در آﺑﺎن ﻣﺎه ﺳﺎل 1361 زﻧﺪﮔﻰ ﻣﺸﺘﺮﻛﻤﺎن را آﻏﺎز ﻛﺮدﻳﻢ . زﻧﺪﮔﻰ ﻣﺎ ﺳﺎده ﺑﻮد اﻣ ﺎ ﺳﺮﺷﺎر از ﻣﺤﺒ ﺖ و ﺻﻤﻴﻤﻴﺖ . او داراى اﻳﻤﺎن، اﺧﻼق، ﻣﺘﺎﻧﺖ و ﻇﺎﻫﺮى ﭘﺴﻨﺪﻳﺪه ﺑـﻮد و ﻧـﺴﺒﺖﺑـﻪ ﺑﻴـﺖ اﻟﻤـﺎل ﺣﺴ ﺎﺳﻴ ﺖ ﺧﺎﺻ ﻰ داﺷﺖ ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﺜﺎل، ﻳﻚ ﺑـﺎر از او ﺧﻮاﺳـﺘﻢ ﺗـﺎ ﺑـﺎ ﻣﻮﺗـﻮرى ﻛـﻪ از ﻃـﺮف ﺳـﭙﺎه در اﺧﺘﻴﺎرش ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﻣﺮا ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪرم ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ، اﻣ ﺎ او از اﻧﺠﺎمدادن اﻳﻦ ﻛﺎر اﻣﺘﻨﺎع ﻛﺮد . ﺑـﻪ ﻣـﺴﺎﺋﻞ دﻧﻴﻮى ﻋﻼﻗﻪ ﻧﺪاﺷﺖ . ﺑﻠﻜﻪ آرزوى زﻳﺎرت ﻛﺮﺑﻼ، دﻳﺪار اﻣﺎم زﻣﺎن ( ﻋﺞ ) و ﺷﻬﺎدت را داﺷﺖ . ﺗﺎ ﺣﺪ اﻣﻜﺎن در ﺟﻠﺴﺎت و ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد و ﺑﺎﺗﻮﺟ ﻪ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻳﺶ ﺣـﻀﺮت اﻣـﺎم ( ره ) ﺳـﻌﻰ ﻣـﻰﻛـﺮد روزﻫﺎى دوﺷﻨﺒﻪ و ﭘﻨﺞ ﺷﻨﺒﻪ را روزه ﺑﮕﻴﺮد .


او ﻓﺮدى ﻣﺘﻮاﺿﻊ و ﻓﺮوﺗﻦ ﺑﻮد . ﺑﻪ ﻃﻮرى ﻛﻪﺳﻤﺘﻬﺎﻳﺶ را در ﺟﺒﻬـﻪ ﺑـﺮاى دﻳﮕـﺮان ﺑﻴـﺎن ﻧﻤـﻰﻛـﺮد . ﻫﻤﺴﺮش را ﺑﻪ اﺟﺮاى ﻓﺮاﻳﺾ ﻣﺬﻫﺒﻰ و ﭘﻮﺷﺶ اﺳﻼﻣﻰ ﺳﻔﺎرش ﻣﻰﻛﺮد و ﻫﻤﻮاره ﺑﻪ او ﻣﻰﮔﻔﺖ : ﻣﻦ در ﺟﺒﻬﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﻢ و ﺗﻮ در ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ .


در ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻬﺎى رﻣﻀﺎن، ﻣﺤﺮم، ﻓﺘﺢاﻟﻤﺒﻴﻦ، واﻟﻔﺠﺮ ﻣﻘـﺪ ﻣﺎﺗﻰ و واﻟﻔﺠـﺮ 1 ﺣـﻀﻮر داﺷـﺖ . ﺑـﺮادرش -- ﻣﺤﻤ ﺪ اﻛﺮﻣﻰ -- در اﻳﻦ ﺑﺎره ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ : در ﺳﺎل 1360 ، ﺑﻪ اﺗّﻔﺎق در ﺟﺒﻬﻪ ﺑﻮدﻳﻢ . ﻣﻦ در ﻣﻨﻄﻘﻪ ﭼﺰّاﺑﻪ ﺑﺎ ﺗﻼش زﻳﺎد ﺑﻪ ﻣﻼﻗﺎت او رﻓﺘﻢ، اﻣ ﺎ ﺗﺎ آن زﻣﺎن ﻧﻤﻰداﻧﺴﺘﻢ ﭼﻪ ﺳـﻤﺘﻰ دارد . او آن ﻗـﺪر ﺑـﺎ ﻧﻴﺮوﻫـﺎى ﺗﺤﺖ اﻣﺮش ﺑﺮادراﻧﻪ رﻓﺘﺎر ﻣﻰﻛﺮد ﻛﻪ ﻫﺮﻛﺲ وارد ﻣﻰﺷﺪ ﻣﺘﻮﺟ ﻪ ﻧﻤﻰﺷﺪ ﻛﻪ او ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه اﺳﺖ .


ﻫﻤﺮزﻣﺶ -- آﻗﺎى ﻫﺎدى ﻛﻔﺸﻜﻨﺎن -- درﺑﺎره او ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ : اﻧﮕﻴﺰهاش از آﻣﺪن ﺑﻪ ﺟﺒﻬـﻪ ﺧـﺪﻣﺖ ﺑـﻪ اﺳﻼم و ﻣﻤﻠﻜﺖ ﺑﻮد . ﺧﻮد را ﺳﺮﺑﺎز وﻻﻳﺖ ﻣﻰداﻧﺴﺖ و اﺳﻼم را در ﻗﺎﻟﺐ وﻻﻳﺖ ﻣﻰدﻳﺪ . ﺑﺴﻴﺎر ﺧﻮﻧﺴﺮد ﺑﻮد و در ﺷﺮاﻳﻂ ﺳﺨﺖ، ﺧﻮﻧﺴﺮدى ﺧﻮد را ﺣﻔﻆﻣﻰﻛﺮد و ﺑﺎ ﺗﻮﻛّﻞ ﺑﻪ ﺧﺪا ﻣﺸﻜﻼت را ﺣﻞ ﻣﻰﻛـﺮد و ﮔﺎﻫﻰ ﻛﻪ در ﻛﺎرﻫﺎ ﺳﺴﺘﻰ ﻣﻰدﻳﺪ ﻧﺎراﺣﺖ و ﻋﺼﺒﺎﻧﻰﻣﻰﺷﺪ .


ﺷﻬﻴﺪ اﻛﺮﻣﻰ ﺧﻮد در ﺧﺎﻃﺮاﺗﺶ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ : ﻳﻚﺑﺎر ﻛﻪ در ﺟﺒﻬﻪ داﺧﻞ ﺳـﻨﮕﺮ ﺑـﻮدﻳﻢ، ﻣﺘﻮﺟ ـﻪ ﭘـﺮواز ﻛﺒﻮﺗﺮ زﻳﺒﺎﻳﻰ ﺷﺪﻳﻢ، او ﺑﺎ ﺷﺘﺎب ﭘﺮ ﻣﻰزد و از ﻣﺎ دور ﻣﻰﺷﺪ . ﻣﺎ ﻛﻪ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﻴﺮ زﻳﺒﺎﻳﻰ او ﻗـﺮار ﮔﺮﻓﺘـﻪ ﺑﻮدﻳﻢ ﻧﺎ ﺧﻮدآﮔﺎه ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ رﻓﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ اﻳﻦﻛﻪ از ﺳﻨﮕﺮﻣﺎن دور ﺷﺪﻳﻢ ﺧﻤﭙﺎرهاى ﺑـﺮ روى ﺳـﻨﮕﺮ اﻓﺘﺎد و ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ .


او در ﻧﺎﻣﻪاى ﺑﻪ ﻣﺎدرش ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮد : آن ﻗﺪر در ﺟﺒﻬﻪ ﻣﻰﻣﺎﻧﻢ ﺗﺎ ﺧﻮد ﺑﻪ ﻣﻔﻬﻮم واﻗﻌﻰ اِﻧّـﺎ ﻟﻠّـﻪ و اﻧﱠـﺎ اﻟَﻴﻪ راﺟِﻌﻮ ن ﺑﺮﺳﻢ و از ﺧﺪا ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﺑﻮد ﺗﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﻧﺸﺪه اﺳﺖ ﻧﻤﻴﺮد .


ﻣﺼﻄﻔﻰ در ﺟﺒﻬﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﻨﮕﺮﻫﺎ ﺳﺮ ﻣﻰزد . از ﻫﻤﻪ ﺧﺒﺮ ﻣﻰﮔﺮﻓﺖ ﺑﻪ آﻧﻬـﺎ روﺣﻴـﻪ ﻣـﻰداد و ﺑـﺮاى ﺑﭽ ﻪﻫﺎ آﻳﺎت ﻗﺮآن را ﺗﺮﺟﻤﻪ و ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻣﻰﻛﺮد . ﻫﺮﻛﺲ در ﺟﺒﻬﻪ دﭼﺎر ﻣﺸﻜﻞ و ﻧـﺎراﺣﺘﻰﻣـﻰﺷـﺪ، او را ﻧﺰد ﻣﺼﻄﻔﻰ اﻛﺮﻣﻰ ﻣﻰﺑﺮدﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺳﺨﻨﺎن دﻟﻨﺸﻴﻨﺶ او را ارﺷﺎد ﻛﻨﺪ .


درﺑﺎره ﺟﻨﮓ ﻣﻰﮔﻔﺖ : درﺳﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﻨﮓ ﻣـﺸﻜﻼﺗﻰ را ﺑـﻪ ﺑـﺎر آورد، وﻟـﻰ در ﻛـﻞ ﻣـﺮدم ﻣـﺎ را ﺳﺎﺧﺖ .


ﻳﻜﻰ از دوﺳﺘﺎن دوران ﻧﻮﺟﻮاﻧﻴﺶ ﻫﺮ زﻣﺎن ﻛﻪ ﻣﺼﻄﻔﻰ از ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺮ ﻣﻰﮔﺸﺖ ﭘﻴﺸﺎﻧﻰ او را ﻣﻰﺑﻮﺳـﻴﺪ . ﺑﺎر آﺧﺮ ﻛﻪ ﻣﺼﻄﻔﻰ از ﺟﺒﻬﻪ آﻣﺪه ﺑـﻮد، اﺟـﺎزه ﻧـﺪاد ﭘﻴـﺸﺎﻧﻴﺶ را ﺑﺒﻮﺳـﺪ و ﮔﻔـﺖ : ﺑﻌـﺪ از ﺷـﻬﺎدﺗﻢ ﭘﻴﺸﺎﻧﻴﻢ را ﺑﺒﻮس . در آﺧﺮﻳﻦ ﻣﺮﺧﺼ ﻰ ﺑـﺮاى ﺧـﺪاﺣﺎﻓﻈﻰ ﺑـﻪ دﻳـﺪن داﻳـﻰ ﻛـﻮﭼﻜﺶ رﻓـﺖ . ﻫﻨﮕـﺎم ﺧﺪاﺣﺎﻓﻈﻰ داﻳﻰاش ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﻣﺼﻄﻔﻰ ﻛﻰ دوﺑﺎره ﺑﺮ ﻣﻰﮔﺮدى؟ ﻣﺼﻄﻔﻰ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ اﻳﻦ ﺑﺎر ﺑﺎ ﺟﻌﺒﻪ ﺑﺮ ﻣﻰﮔﺮدم .


ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﻣﺼﻄﻔﻰ اﻛﺮﻣﻰ در 23 ﻓـﺮوردﻳﻦ 1362 در ﻣﻨﻄﻘـﻪ ﺷـﺮﻫﺎﻧﻰ در ﻋﻤﻠﻴ ـﺎت واﻟﻔﺠـﺮ 1 -- در ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻰ ﮔﺮدان ﻳﺪاﷲ از ﺗﻴﭗ ﺟﻮاداﻻﺋﻤﻪ ( ع ) را ﺑﺮﻋﻬﺪه داﺷﺖ -- ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳـﻴﺪ . او را در ﺑﻬﺸﺖ رﺿﺎ ( ع ) در ﻛﻨﺎر دﻳﮕﺮ ﺷﻬﻴﺪان ﺑﻪ ﺧﺎک ﺳﭙﺮدﻧﺪ .


ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮزﻧﺪش ﻣﺼﻄﻔﻰ ﭼﻬﺎرﻣﺎه ﭘﺲ از ﺷﻬﺎدت ﭘﺪر در 25 ﺗﻴﺮ 1362 ﺑﻪ دﻧﻴﺎ آﻣﺪ .


وصیت نامه

اما اکنون‌که قرار است مرگ مرا دریابد پس چه نیکوست که خود با بصیرت کامل مرگ سرخ را که زیباترین مرگ‌هاست، در بغل گیرم: خدایا خود می‌دانی که من خجالت می‌کشم بگویم شهیدم، اما عاجزانه می‌خواهم تا شهید نشدم مرا نبر.


و اما مؤمن دو وصیت دارد (وصیت به‌حق و وصیت به صبر) امیدوارم خونم بهترین وسیله برای وصیت به‌حق باشد. (ان شاء ا...) و اما وصیت به صبر آن‌قدر دارای اهمیت است که امام علی (ع) می‌فرماید: ایمان بدون صبر همچون بدن بدون سر است.

عزاداری برای شهید تازه نگه‌داشتن خون اوست، ولی خواهشی که دارم این است که در جمع نگریید، چراکه عزاداری، فقط گریستن نیست، بلکه بهتر آن است که ادامه راه باشد.

ای پدر: از شما می‌خواهم از تقصیرات من بگذری. ای مادر: همچنان به تبلیغ خود ادامه بده، بخصوص بعدازاین وارث خون فرزندت نیز هستی. و اما همسرم، سخنی با تو می‌گویم، چراکه تو امانتی بزرگ به همراه داری، از تو می‌خواهم فرزندی تحویل جامعه بده که به‌حق وارث خون پدر باشد، از اول او را با قرآن مأنوس گردان و راه مبارزه با کفر را برای او بیاموز، و صریحاً به او بگو پدرت درراه حق و به دست ناحقان شهید شد.

ضمناً عزیزترین هدیه دنیایی‌ام را (انگشتر ازدواجمان) را برایت می‌گذارم، تا هرچه می‌خواهی برای آن بکنی، اما چه نیکوست آن را به‌حساب 100 امام هدیه کنی.


منبع سایت یاران رضا

http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID= 2761