شهید موسی الرضا بتویی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

تاریخ تولد : 1340/06/15

نام : موسی‌الرضا محل تولد : نیشابور

نام خانوادگی : بتوئی‌ تاریخ شهادت : 1361/04/23

نام پدر : قاسم‌ مکان شهادت : شلمچه

تحصیلات : ابتدایی منطقه شهادت :

شغل : دانش آموز یگان خدمتی :

گروه مربوط : سایر شهیدان استان خراسان

نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌

گلزار : خراسان نیشابور گلزار شهدای روستای بتو

rId5


زندگینامه

مصادف با 23/4/61 شب حمله بود به نام رمضان با رمز صاحب الزمان ادرکني شروع شده بعد از نماز مغرب و عشا حرکت کرديم که از دژ عراق حدود سه کيلومتر بود که حمله اصلي از ساعت نه شروع شد موسي الرضا مسئوليت يک گروه 22 نفري را برعهده داشت حدود 300 متر ميدان مين و سيم خاردار از قبيل مدوّري شکل و ضربدري و غيره، که بعد از ميدان مين خندقي به عمق 5/2 الي سه متر و به عرض 5 الي چهار متر بود در داخل اين خندق سيم خاردار ضربدري و نيم متر آب با مين هاي شناور بعد از خندق سيم خاردار و بعد مينهاي جهندة نارنجکي و سه کاليبر 50 و 75 در روبروي اين عزيزان مستقر بود، با اين همه مشکلات تا 35 متري دشمن رفتند ولي دشمن خبردار نشد و تا برادران به 35 متري خاکريز دشمن رسيدند و تا شروع به آرپي چي زدن نکردند دشمن از آمدن ما خبر نداشت . برادران رزمنده براي اينکه عراقي ها اين مزدوران بعثي صداي ما را نشنوند اگر تيري مي خوردند سر و صدا نمي کردند و حتي ديده مي شد که برادري دوست پهلويش شهيد شده ولي او اصلاً متوجه نشده است و حتي بعضي از برادران که دستشان قطع مي شد براي اينکه سر و صدا نکنند دست خود را به دهان مي گرفتند و همانطور به شهادت مي رسيدند آري اين برادران با اين ايثار و شجاعت دژ عراق که خاکريز آن به ارتفاع سه متر و عرض 15 متر بود گرفتند و مي گويند که حملات ما هميشه از سمت چپ و راست و جلو بوده و هميشه موفقيت آميز و مي گويند که ما در نقشه نظامي نداريم که از روبرو حمله بشود و موفقيت آميز باشد ولي برادران با ايثار خود اين حمله را با موفقيت کامل به پيش بردند و شهيد موسي الرضا در ساعت 11 الي 12 شب بود که تير مستقيم دمشن در بازو و ران او اثابت کرد و ترکش خمپاره نيز بر سرش که 5 الي 6 دقيقه بيشتر طول نکشيد که به لقاإ الله يعني آرزوي ديرينه اش که همان شهادت بود رسيد و به کاروان حسينيان اين شيفتگان شهامت پيوست . او مي گفت که مادرم ما پنج برادر هستيم اميدوارم که همگي در راه اسلام جهادگري نمونه باشيم و در اين راه به شهامت برسيم و اگر لياقت نداشتيم يک پنجم که خمس است من خمس ديگر برادرانم باشم. وي گفت مادرم تو همانند ابراهيم بايد اسماعيل قرباني بدهي و در اين سري آخر که مي خواست برود به پسر خاله ام گفته بود اين دفعه که ميروم ولي براي بازگشت بدن قطعه قطعه ام خواهد آمد شهادت براي او ثابت شده بود و مي دانست اگر برود بر نمي گردد و بر اکثر دوستان گفته بود که من ديگر بر نمي گردم و مي گفن من دوست دارم با جعبه برگردم گوئي براي او ندائي رسيده بود . و تازه مي خواست که ازدواج بکند که دوباره به جبهه رفت و با حورالعين هاي بهشتي ازدواج کرد. اين جهادگر هميشه در در سنگر پنج بار به جبهه رفت بار اوّل در جبهة ايلام به مدت سه ماه بار دوّم ؟؟/ سه ماه دفعه سوم آبادان ـ خرمشهر سه ماه بار چهارم اهواز دو ماه و پنجمين بار و آخرين بار شلمچه 25 روز که در همانجا به شهادت رسيد، هر چه از خصوصيات و فعاليتهاي موسي الرضا خواسته باشم بگويم باز هم کم گفته ام ناگفته نماند که زندگي نامة اين شهيد عزيز از زبان مادر و برادرش و سنگرانش نقل شده است . انشاء الله که با شهداي صدر اسلام محشور شود روحش شاد . مشخصات دانش آموز شهيد موسي الرضا بتوئي فرزند قاسم متولد روستاي بتو 1340 ؟؟؟ مجرّد از طريق بسيج سپاه به جبهه اعزام شد و در عمليات رمضان منطقه شلمچه به تاريخ 23/4/61 که در ساعت 11 شب بر اثر تير مستقيم دشمن به ؟؟؟ اطابت ترکش خمپاره به ناحيه سر به لقاء الله پيوست . شرح زندگاني شهيد: موسي الرضا بتوئي در 15 شهريور 1340 در يک خانواده مستضعف و تهيدست در روستاي بتو چشم به جهان گشود در سن 5 سالگي پدرش را از دست داد و فقر و تهيدستي با دين و خدا و عظيم بر خانواده اش بيشتر چيره شد . ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در سال 1346 دبستان روستاي بتو تأسيس شد که ايشان درسهاي سال وارد دبستان شد و بعد از تکميل دوره ابتدايي با وجود اينکه شاگردي ممتاز بود براي ادامه تحصيل در شهرستان نيشابور مدرسه راهنمايي فارابي مشغول شد بعد از موفقيت ؟؟؟ سال ؟؟؟ فقر و تنگدستي به روستاي معدن فيروزه در 18 کيلومتري روستاي خودشان برگشت و به ادامه تحصيل پرداخت بعد از اتمام دوران راهنمائي مجدداً به شهر نيشابور برگشت و تحصيلات متوسطه را از دبيرستان کمال الملک شروع کرد که مواجه با سال 57 بود همان اوايل انقلاب که مدارس يکي از برنامه هايشان به راه انداختن تظاهرات بود که شهيد نقش قابل توجهي داشت از جمله پخش عکسها و اعلاميه هاي امام. شرکت فعّالانه در انجمن اسلامي دبيرستان بود. همه اين عوامل درگيري او راه ؟؟؟ شکل داد تا جايي که او را شکنجه کرد و ؟؟؟ مي گفتند براي اينکه ؟؟؟ او را شکنجه ؟؟/ بدهند ولي مقاومت او بيشتر از اين ها بود. با گذشت زمان شهيد به فکر تشکيل کتابخانه در روستاي محل افتاد تعدادي کتاب از ؟؟؟ گرفت مقداري قم از ؟؟/ و اندکي پول از بين مردم جمع آوري کرد و کتابخانه اي در روستاي را تشکيل داد که حدود 300 تا 350 جلد کتاب در آن موحود است و وسايل ديگر کتابخانه را ؟؟؟؟؟ خلاصه مؤسس کتابخانه همين شهيد بزرگوار است . بعد از شکل گيري ارتش بيست ميليوني بفرمان امام (ره) ايشان به عقوبت بسيج درآمد و آموزش هاي اوليه را در نيشابور گذراند و بعد از پايان رساندن سال تحصيلي مورخه 19/4/60 براي آموزش اعزام به مشهد شد و 15 روز آموزش را در پادگان نيروي هوايي مشهد ديد و در تاريخ 7/5/60 از مشهد عازم غرب شد و مدت 48 روز در ايلام خدمت کرد و به نيشابور برگشت و براي دوم با برادر نور علي شوشتري ؟؟؟ عمليات سپاه نيشابور در مورخ 24/9/60 براي اعزام به مشهد رفتند و از مشهد شب به روستا برگشت و يک ميني بوس را کرايه کرد که موسي الرضا بقيه همسنگرانش را به مشهد ببرد خلاصه ساعت 3 نيمه شب بقيه خوانده نمي شود؟؟؟


وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحيم ولاتحسبن الذين قتلوفي سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون درود بر تمام شهداي راه حق که با خون خود نهال اسلام را آبياري نموده اند و خون خود را به پاي درختي ريختند که ميوه آن ولايت فقيه است. هموطنان عزيز ! دوستان گرامي!نگذاريد خون شهدا پايمال شود و مزدوران خارجي وارد مملکت ايران شوند. برادران عزيز!موقع امتحان است. زمان، زمان امام حسين (ع) است و عاشورا فرا رسيده است، به سرو کله زدن فايده اي ندارد عمل لازم دارد. من براي ايت به جبهه ميروم که وظيفه اسلامي خود را انجام داده باشم و من اين را يک وظيفه شرعي مي دانم .


خاطرات

به خاطر هنگامی که موسی الرضا برای آخرین بار می خواست به جبهه برود ،به عکاسی رفته بود ویک عکس4*3 از خودش گرفت و به من نشان داد و گفت : عکسم خوب است گفتم بله گفت اگر شهید شدم این عکس را بزرگ کنید و جلوی ماشین بزنید من گریه کردم و گفتم این حرفها را نزن ان شاءالله می روی و مثل دفعات قبل سالم بر می گردی . گفت : خواهر جان ناراحت نباش شوخی کردم . به هر حال عازم جبهه شد و طبق گفته خودش به آرزویی که داشت رسید و همان عکس را جلوی ماشین زدند .


منبع سایت یاران رضا

http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID= 3723


رده‌ها