شهید رضا یار احمدی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۲۰ توسط Ghanbari97 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

شهید رضا یاراحمدی تاریخ تولد :1343/01/10 تاریخ شهادت : 1363/04/23 محل شهادت : سردشت محل آرامگاه :لرستان - دورود - چالان چولان

زندگی نامه اکثر ما در انواع کتب ، روزنامه ها ، رسانه ها و جراید مختلف داستان افراد فداکار را زیاد شنیده ایم ، افرادی مثل دهقان فداکار(کشاورز آذری) یا آموزگارانی که در برخی از نقاط کشور بخاطر نجات جان دانش آموزان خود جانشان را از دست داده اند و به عنوان یک فرد فداکار به مردم معرفی شده اند ، اما شاید هیچگاه داستان فداکاری و جانفشانی یکی از جوانان مظلوم این مرز و بوم را مطالعه نکرده و یا نشنیده باشیم . شاید انتشار ماجرای فداکاری و شهادت این شهید معظم پس از گذشت سی و چند سال ، دلیلی بر مظلومیت این جوان مومن و شهید فداکار باشد. شهید رضا یار احمدی فرزند علی در نهم مهرماه سال 1343 در چالانچولان در یک خانواده مذهبی و کشاورز دیده به جهان گشود به دلیل علاقه و ارادت والدین این شهید به هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت امام رضا علیه السلام او را رضا نامیدند ، تولدش شور و طراوت تازه ای در محیط خانواده به وجود آورد. رضا دوران کودکی را در دامان پر مهر خانواده سپری میکرد ، مادرش مانند همه مادران به او علاقه بسیار داشت و با تمام توان از او مراقبت می کرد . سال 1350 رضا به مدرسه رفت و فراگیری علم و دانش را آغاز نمود. پس از اتمام دوره ابتدایی در روزهای انقلاب وارد دوره راهنمایی شد علیرغم سن و سال کم و زندگی در روستا در فعالیت های انقلابی و ضدحکومتی شاهنشاهی شرکت می نمود تا اینکه در سال 1360 درس را رها کرد و وارد بسیج شد و از این طریق به جبهه های جنوب اعزام گردید او در چندین عملیات از جمله والفجر مقدماتی و رمضان در سال های 60 و 61 علیه دشمن بعثی شرکت نمود و در مناطق مختلفی از جمله پاسگاه زید ، آبادان و جزیره مینو مشغول دفاع از میهن اسلامی شد. حدود دو سال داوطلبانه در جبهه های گرم و طاقت فرسای خوزستان در خط مقدم مردانه علیه دشمنان جنگید . در سال 1362 به سن 19 سالگی رسیده بود و برای انجام خدمت مقدس سربازی در تاریخ 18/3/1362 خود را به حوزه نظام وظیفه معرفی نمود و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را جهت انجام خدمت سربازی انتخاب کرد ولی در آن سال ها و به دلیل کثرت نیرو در سپاه و از طرفی کمبود نیرو در ارتش از طرف حوزه مشمولین به پادگان 06 نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در تهران منتقل شد پس از گذراندن دوره سه ماهه آموزش های اولیه و عمومی به دلیل قد بلند و اندامی ورزیده او را جهت گذراندن دوره های تخصصی تکاوری به لشکر 23 تکاوری تیپ نوهد نیروهای ویژه (کلاه سبزها) در پادگان حر تهران منتقل نمودند . دوره های سخت و طاقت فرسای تکاوری را در پادگان حر و منطقه آموزشی علی آباد قم مناطق کوهستانی به مدت سه ماه با موفقیت پشت سر گذاشت . دوره های مختلفی از قبیل چتر بازی، تیرطناب مرگ ،راپل ، تمرین اعتماد به نفس ، زندگی در شرایط سخت ، تحمل تشنگی و گرسنگی و تمرینات رزمی و دفاع شخصی ، رضا را به یک نظامی مفید و با ارزش برای یگان خدمتیش تبدیل کرده بود از این رو و بنابر نیاز ، او به همراه چند نفر از همشهریانش به نام های اصغر هداوند ، ولی هداوند ، بهرام پاپی ، علی مرادی و محمدحسین خرمی و ... به پادگان پسوه در حد فاصل شهدستان های مهاباد و پیرانشهر و سردشت منتقل شد. آن روزها مهاباد و دیگر شهرهای مرزی در کردستان محل درگیری های منافقین کوردل ، کردهای مخالف ، کومله ، دموکرات و عناصر ضد انقلاب بود . به گفته دوستان رضا برای پاسداری از اینگونه مناطق بیشتر از بچه های لرستان استفاده می کردند . اصغر هداوند در بیان یکی از خاطراتش در دوره آموزش تکاوری می گوید: انجام تمرینات و گذراندن مراحل آموزش بسیار سخت و بعضا ترسناک بود ، آیتمی مثل فرود از ارتفاع با طناب برای اولین بار برای ما بسیار سخت بود و بیشتر بچه ها سعی می کردند که جزء نفرات آخر گروه برای انجام این تمرین باشند. اما رضا همیشه داوطلب و نفر اول برای انجام تمرین بود و آن را به بهترین نحو انجام می داد به طوریکه فرمانده ما بعد از آموزش هر آیتم رضا را صدا می زد و از او می خواست تا اولین نفری باشد که تمرین را انجام می دهد. او در ادامه می گوید رضا خصیصه های خوب زیادی داشت اما یکی از ویژگی های با ارزش وی این بود که بسیار بسیار شجاع بود و شجاعت او زبانزد همه سربازان و فرماندهان لشکر بود.

پس از چندین هفته خدمت در پادگان پسوه ، بنا به تشخیص فرماندهان و با توجه به لیاقت و شجاعتی که در وجود رضا بود او را به پایگاهی در خط مقدم منطقه مرزی در شهرستان سردشت منطقه عملیاتی بیوران منتقل نمودند ، منطقه ای بسیار سرد و خطرناک با کوه های تیغه ای سر به فلک کشیده و پوشیده از برف و درخت که منافقین کوردل و عوامل ضد انقلاب به آن اشراف اطلاعاتی کامل داشتند و محل مناسبی برای کمین آنان بود که با ایجاد کمین در مسیر تردد رزمندگان اسلام خسارات و تلفاتی را به نیروهای ایرانی وارد می کردند با  نگاه به این منطقه با استفاده از نقشه جغرافیایی می شود که مرز ایران دارای یک فرورفتگی در خاک عراق است و به همین جهت این منطقه به لحاظ نظامی از سه جهت شمال ، غرب و جنوب با کشور عراق مرز مشترک دارد و همین امر یکی از دلایل اصلی ناامن و متشنج بودن این منطقه به شمار می آید و تنها مسیر نیروهای ویژه و در اصطلاح اسکورد امکان پذیر بود ، به همراه رضا ، چندتن از دوستانش از پادگان پسوه به نام های خرمی و مدهوتی به پایگاه مرزی منتقل شدند .

ورود آنها مصادف با شروع یک زمستان سرد و خشن بود ، یک پایگاه مرزی با حدود 10 نفر نیرو که فرمانده آنها فردی به نام بهمنی بود. تهدید دشمن از جمله منافقین و گروهک های معارض از یک طرف ، سرمای خشن ، گشت های شبانه در میان برف با ارتفای یک و نیم متری کوهستان و گرسنگی به دلیل کمبود تغذیه از طرف دیگر ، زندگی را برای نیروهای آن پایگاه دشوار کرده بود اما با داشتن ایمان قوی ، روحیه بالا و آموزشهای ویژه ای که در ابتدای خدمت دیده بودند توانستند این روزهای سخت را پشت سر بگذارند . حرمی که در حال حاضر 51 ساله است در یکی از خاطراتش می گوید : در گشت های شبانه که به صورت نوبتی انجام می گرفت هر سه شب یک بار نوبت گشت زنی افراد می شد که در دسته های سه نفره اقدام به گشت زنی شبانه می نمودند ، او می گفت رضا هر شب بصورت داوطلبانه ماده کشت زنی بود وبه جای سایر همرزمانش به گشت شبانه می رفت . او در وصف تاریکی آن شب ها می گفت برای اینکه میزان دید در شب را امتحان کنیم انگشت دست را در فاصله ده سانتی متری از صورت تکان می دادیم اما به دلیل تاریکی محض قابل مشاهده نبود. رضا در همان سال در عملیات پیروزمندانه والفجر 4 شرکت نمود ، عملیاتی کاملا تخصصی ، او توانست در این عملیات هنر رزمی و نظامی خود را به رخ دشمن بکشاند و با داشتن اندوخته و تجربه ای مفید در خدمت دفاع از میهن اسلامی باشد ، تلاش رضا و همرزمانش منجر به آزاد سازی بخشی از میهن اسلامی و ارتفاعات مهم منطقه ، تصرف پیشرفتگی دشت شیلر ، مسدود ساختن راه ورود گروهک های ضد انقلاب که از طریق دشت شیلر انجام می شد ، تصرف پادگان پنجوین و گرمک عراق و خارج ساختن مریوان از زیر دید و تیر دشمن بود که این عملیات باعث شادی و حس غرور میان رزمندگان اسلام بویژه نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران متبلور ساخت. رضا در این عملیات از ناحیه سر مجروح و به مرکز درمانی انتقال یافت که هنوز بهبودی کامل نیافته بد به یگان خدمتی خود پیوست. به هرحال زمستان 1362 با تمام مشکلاتش به پایان رسید و بهار 1363 فرارسید اگر چه هواگرمتر شده بود اما برف و یخ آن کوهستان فقط آفتاب تیرماه را می خواست از روی خاک پاک شود.خرمی در بیان یکی دیگر از خاطراتش چنین می گفت : بهار 63 بود جیره غذایی به اتمام رسیده بود به دلایل مختلف و ناامنی های منطقه امکان ارسال مواد غذایی و پشتیبانی از پشت جبهه وجود نداشت حتی دیگر سیب زمینی هم نداشتیم ، گرسنگی تاب و توان بچه ها را بریده بود، رضا فکری به ذهنش خطور کرد ، او برف های قسمت هایی از زمین را که حجم کمتری داشت کنار می زد و با سر نیزه زمین را می شکافت و مارهای خفته را از دل زمین بیرون می کشید یک وجب از سر و یک وجب از دم آنها را می برید تمیز می کرد و گوشت مابقی بدن آنها را کباب می کرد و خودش با بقیه بچه ها استفاده می کردند. با این کار حدود یک هفته تا رسیدن غذا دوام آوردیم تا اینکه گشایشی شد و بالاخره با کمک نیروهای ویژه و پشتیبانی مواد خوراکی به دستمان رسید. امیر سرتیپ جوادی منش از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران در دوران دفاع مقدس در بیان یکی از خاطراتش می گوید : در تابستان سال 63 پس از فارغ التحصیلی از دانشکده افسری با درجه ستوانی از طرف تیپ نوهد لشگر 23 نیروهای مخصوص تکاوری به منطقه عملیاتی سردشت در کردستان اعزام شدم که پس از استقرار به فرماندهی یکی از یگان های عملیاتی و تکاوری انتخاب گردیدم ، وی می گوید در مورخه 21 تیرماه سال 1363 بود که به محل خدمت خود در ارتفاعات صعب العبور دوپازا و بلفت در منطقه بیوران سردشت واقع شده بود رسیدم و پس از استقرار پایگاه تکاوری را تحویل گرفتم قرار بود که سحرگاه همان شب عملیات آزاد سازی بخشی از خاک کشورمان از وجود منافقین و ضد انقلابیون صورت پذیرد ، لذا لازم بود که سرکشی از تمام نیروهای عمل کننده به عمل آمده و چنانچه مشکل و یا کمبودی وجود دارد مرتفع گردد ، او در ادامه می گوید تقریبا بعدازظهر روز 21 تیرماه سال 1363 بود که همه نیروهای آماده حرکت بودند بنابروظیفه از تک تک آنان بازدید گردید می کردم که در ادامه بازدید به یکی از تکاوران مومن و ورزیده آماده رزم که اسلحه تیربار ام ژ-3 در اختیار داشت رسیدم از اتیکت نام او احساس کردم که لر و همشهری من است ، برای اطمینان از او اسم و زادگاهش را پرسیدم ایشان خودش را رضا یاراحمدی و اهل چالانچولان معرفی کرد نگاهی به او کردم پیشانی بند وی که نام الله اکبر بر آن نوشته شده بود نظرم را به خود جلب کرد از او سوال کردم این را برای چه به پیشانی بسته ای ؟ جواب قابل تاملی داد وی با روحیه بالایی که داشت گفت برای اینکه نام الله اکبر روی آن نوشته شده با روح و خون و وجودم عجین شود تا بعد از شهادت در قیامت یاور و نگهدارم باشد رضا گفت من فردا شهید می شوم و از این موضوع آگاهم ، سرتیپ جوادی می گوید به اعتاقد خودم خواستم به وی روحیه دهم و گفتم که ان شاء الله مشکلی نیست ولی ایشان گفتند که هیچ ترسی به دل ندارم بلکه این از آگاهیم است. جوادی می گوید روز بست و دوم به من اطلاع دادند رضا شهید شده است ، اولین چیزی که به ذهنم رسید نحوه شهادتش را پرسیدم ، که گفتند ابتدا تیر به دستش و سپس تیر مستقیم دشمن به پیشانی شهید اصابت کرده است ، در آن لحظه یقین پیدا کردم که شهید واقعا آگاه بده و این ماجرا برای من یک خاطره بیاد ماندنی باقی ماند. تابستان 63 فرارسید و هوا کاملا گرم شده بود در سحرگاه 22 تیر اتفاق عجیبی افتاد ، قبل از انجام عملیات سراسری پایگاه مرزی که رضا در آن خدمت می کرد مورد هجوم و تک نامی دشمن قرار گرفت نیروهای چایگاه به شدت زیر آتش دشمن قرار گرفتند همگی اقدام به مقاومت کردند اما در نهایت به خاطر اینکه در محاصره کامل دشمن قرار داشتند فرمانده یگان دستور عقب نشینی را صادر کردو نیروها از ارتفاعی که از سمت غرب با خاک کردستان عراق از سمت شرق به روستایی از توابع سردشت مشرف بود به سمت روستا حرکت کردند اما رضا نیامد ، خرمی هم که از دوستان نزدیک رضا بود پیش او ماند. به گفته خرمی دلیل اینکه رضا نیامد این بود که اگر پایگاه سقوط می کرد دشمن به ارتفاعات مشرف به روستا می رسید و به راحتی می توانست جان ، مال و ناموس اهالی روستا را به غارت ببرد ، به همین دلیل رضا تصمیم داشت تا با مقاومت موجب کند شدن حرکت دشمن به سمت پایگاه و روستا شود و بتواند با استفاده از این زمان و اطلاع رسانی دوستانش به اهالی روستا ، آنان بتوانند با فرصت موجود اقدام به جمع آوری اموال و خانواده خود نمود و آنها را پشت جبهه منتقل کنند. در غیر این صورت تمامی اهل روستا قتل عام می شد و مال و ناموس آنها به غارت می رفت. بعد از عقب نشینی نیروهای خودی ، رضا در یک سنگر در مجاورت پایگاه که با کیسه های پر از خاک تهیه شده بد موضع گرفت ، ساختمان پایگاه مورد اصابت چندین موشک آر پی جی دشمن قرار گرفا و بخش هایی از آن تخریب شد ، معرکه سختی بود ، خرمی اصرار می کرد که به عقب برگردیم اما رضا نپذیرفت و با اصرار زیاد رضا ، خرمی به عقب برگشت . خرمی میگوید رضا به من گفت به عقب برگرد و اهالی روستا را از موضع مطلع کن ، او می گوید می دانستم چه اتفاقی خواهد افتاد ،اما رضا اصرار بر این داشت که من برگردم و اهالی روستا را مطلع کنم ، قبل از رفتنم رضا از من کمک خواست ، به همراه او به یک سنگر دیگر رفتیم و یک جعبه چوبی بزرگ سبز رنگ بسیار سنگین را دو نفری به زحمت به سنگر رضا بردیم ، جعبه ای بزرگ پر از گلوله تیرباز ام ژ-3 ، رضا تیربارچی قهاری بود با سرنیزه کمربند برزنتی جعبه را پاره کرد خاک های روی جعبه را کنار زد و درب جعبه را باز کرد ، با دیدن فشنگها خوشحال شد ، نوار تیربار را درون اسلحه قرار داد و شروع به تیر اندازی به سمت دشمن کرد و با اشاره سر به من گفت برو.. خرمی از ارتفاع کوه به سمت روستا حرکت می کرد و گاهی بر می گشت و رضا را می دید که یک تنه در مقابل دشمن در حال دفاع از کیان ایران اسلامی است. او می گوید : هنوز صد متری از رضا دور نشده بودم که صدای بلند گوی منافقین را می شنیدم که به مقدسات و ملت شریف ایران توهیم می کردند داشتم بر میگشتم که رضا مانع شد و گفت جواب بی حرمتی آنها به ملت ایران را با گلوله خواهم داد. ساعت حدود 10 صبح بود و رضا با تمام وجود به سمت دشمن تیر اندازی می کرد ، خرمی در ادامه می گوید به روستا برگشتم ، صدای شلیک تیربار رضا را می شنیدم ، با کمک سایر دوستان و با استفاده از فرصتی که رضا به وجود آورده بود توانستیم روستا را تخلیه کنیم . علیرغم تماس با پشت جبهه ، اما هنوز نیروی کمکی نرسیده بود . بالاخره روستا را تخلیه کردیم صدای شلیک تیربار رضا همچنان در کوهستان می پیچید اهالی روستا و دوستانش می گویند صدای تیر تا حدود ساعت 1 بعد ازظهر به گوش می رسید اما پس از آن دیگر صدایی نشنیدیم . نیروی دشمن به بالای ارتفاع و سنگر رضا رسیده بودند. روح بلند رضا پس از یک مقاومت جانانه و شجاعانه مانند مولایش حسین ابن علی (ع) با لب تشنه به آسمان پرواز کرد و در جوار رحمت حق آرام گرفت. پس از این ماجرا روستا به دست دشمن افتاد و بعد از گذشت سه روز از حادثه فرماندهان ارتش و سپاه تصمیم گرفتند که روستا و پایگاه را از دشمن پس بگیرند ، شاید پس گرفتن پیکر مطهر رضا که سه روز در ارتفاعات منطقه باقی مانده بود و تحویل آن به خانواده اش حداقل کاری بود که می توانستند انجام دهند ، لذا بنا به تصمیم قرارگاه حمزه سیدالشهدا در ساعت 24 روز 27//4/1363 عملیات نصر برای پاک سازی روستاهای منطقه آلواتان ، دوپازا ، بلفت و تامین ارتفاعات مرزی سردشت در سه محور، سه راهه ی الواتان ، میرآباد و منطقه بیوران به طرف شمال توسط سرداران بزرگ از جمله سردار شهید محمود کاوه صورت پذیرفت گروه های ضد انقلاب به محض مشاهده یگانهای سپاه و ارتش به سرعت سران خود را به عراق منتقل کردند در این عملیات که 13 روز ادامه داشت 16 روستای منطقه پاکسازی و ارتفاعات آن نیز به تصرف یگانهای خودی درآمد و تعداد زیادی از ضد انقلابیون و نیروهای عراقی نیز کشته شدند. پس از این عملیات پیکر مطهر این شهید عزیز را پس از سه روز به پشت جبهه انتقال داده و در سی و یکم تیرماه 1363 پس از انجام تشریفات و احترامات نظامی و تشییع با شکوه توسط اهالی محل در گلزار شهدای چالانچولان (زادگاهش) به خاک بسپارند. یکی از فرماندهان ارتش می گفت : وقتی قصد جابجایی پیکر شهید را داشتیم متوجه شدیم که چفیه ای به بازوی چپ او بسته شده وقتی چفیه را باز کردیم متوجه شدیم که در حین درگیری ابتدا دست چپ شهید تیرخورده و بخاطر جلوگیری از خونریزی بازوی خود را با چفیه بسته و به نبرد ادامه داده که در نهایت با اصابت تیر مستقیم دشمن به پیشانی آن شهید بزرگوار روح بلندش به همرزمان شهیدش پیوست. او در ادامه می گفت : پس از به اسارت گرفتن چند تن از منافقین با آنها مصاحبه ای انجام دادیم ، بیان مطلبی از یکی از آنان برای ما جای تامل داشت . او میگفت من یکی از نیروهایی بودم که در حمله و یورش به پایگاه روستا شرکت نمودم، در حین درگیری احساس ما این بود که با یک گروه چند نفره در حال مبارزه هستیم ، بنابراین تمام توان خود را برای مبارزه تمام عیار با این گروه یا دسته نظامی به کار بردیم با این حال درگیری ما حدود 3 ساعت به طول انجامید، وبه زحمت و با تحمل تلفات زیادی خودمان را به محل پایگاه برسانیم . اما زمانی که به بالای سنگر این رزمنده رسیدیم و متوجه شدیم که یک جوان حدودبیست ساله ساعت ها در مقابل حمله ما مقاومت کرده برای ما جای تعجب داشت و اینجا بود که متوجه شدیم یکی از امتیازاتی که رزمندگان ایرانی نسبت به دشمن دارند تبلور روح ایمان وعشق به ائمه اطهار (ع) در وجود آنان است. اهالی روستای مرزی شهر سردشت هر ساله در تیرماه با نثار گل به محل شهادت رضا یادش را گرامی می دارند آنها جان مال و ناموسشان را مدیون جانفشانی های او می دانند . از آن سال سی و چند سال می گذرد اما همچنان مورد احترام اهالی آن روستا است و از او به عنوان یک قهرمان ملی یاد می کنند. مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای درزمان مسئولیت رئیس جمهوری به پاس فداکاری و جانفشانی این شهید بزرگوار یک قطعه نشان (مدال) جانبازی به خانواده اش اهدا نمود تا سند افتخار ابدی برای خانوان آن شهید بزرگوار باشد. شهید در آخرین نامه خود برای خانواده اش قطعه شعری نوشته که نشان از پایداری وی به انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) می باشد که دو مصرع پایانی از آن بدین شرح است. قسم بر انقلاب سرخ ایران جدا هرگز نگردم من ز قرآن قسم بر پیکر پاک شهیدان خمینی دارمت دوست از دل و جان. منبع سایت شهدای ارتش http://ajashohada.ir/home/martyrdetails/29129