شهید مجتبی ذوالفقار نسب

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۳۰ توسط Heydari9711 (بحث | مشارکت‌ها)

پرش به: ناوبری، جستجو

شهیدمجتبی ذوالفقار نسب

نام پدر :

محل تولد: جهرم

تاریخ تولد : ۵۶/۳/۸

تاریخ شهادت: ۹۵/۱/۲۱

محل شهادت: حلب، سور ی ه

محل دفن: جهرم

وصعبت تاهل: متاهل

تعداد فرزندان : ۲

rId4

زندگ ی نامه :

شه ی د مجتب ی ذوالفقار نسب، هشتم خرداد ماه ۱۳۵۶ در جهرم د ی ده به جهان گشود.و ی پس از گذراندن تحص ی لات متوسطه در جهرم، بهمن ۱۳۷۵ در دانشگاه افسر ی امام عل ی عل ی ه السلام پذ ی رفته شد .

و ی بعد از اتمام دوره‌ افسری به ایرانشهر منتقل و به عنوان فرمانده گروهان مشغول به خدمت شد و پس از آن به ش ی راز انتقال ی افت و به عنوان مسئول شعبه آزما ی شات مرکز پ ی اده در ا ی ن شهر به کار گ ی ر ی شد .

او سپس به شوشتر منتقل و در آنجا ابتدا به عنوان جانش ی ن گردان و بعد از آن به عنوان مسئول رکن دوم تیپ ۴۵ تکاور شوشتر مشغول خدمت م ی‌ شود .

از ا ی ن شهید گرانقدر دو فرزند به‌نام‌ها ی عل ی و عباس به ی ادگار مانده است .

شه ی د ذوالفقار نسب ۲۸ اسفندماه ۹۴ داوطلبانه به مأمور ی ت مستشار ی در سوریه اعزام و ۲۱ فروردین ماه ۱۳۹۵ در درگ ی ر ی با جبهه تکفیری النصره، به خ ی ل شهدا ی مدافع حرم حضرت ز ی نب سلام الله عل ی ها، پ ی وست و مراسم تش یی ع و تدف ی ن ا ی ن شه ی د گرانقدر روزپنجشنبه ۲۶ فرورد ی ن ماه در جهرم برگزار شد.


وص ی ت نامه :

سلام به پدر و مادر عز ی زم و همچن ی ن برادران بزرگوام و خواهران نازن ی نم

اکنون که از جمع شما به سرا ی باق ی رفتم، بدان ی د که با قلب ی مطمئن و آرام به هدف ی که سال‌ها منتظرش بودم رس ی دم . از برادرانم م ی خواهم که از بچه‌ها ی م مراقبت کنند تا بو ی پدر را از عموها ی شان استشمام کنند. مراسم‌ها ی م را ساده برگزار کن ی د و فقط برا ی امام حس ی ن و عق ی له بن ی‌ هاشم گر ی ه کن ی د؛ جزع فزع نکن ی د . به ی ار ی خدا اگر جا ی من خوب بود و اجازه داشتم ان‌شاءالله شفاعت همه شما را خواهم کرد. ان‌شاءالله پره ی زگار باش ی د و تقوا پ ی شه کن ی د و بدان ی د کل ی د اسرار نماز اول وقت است. برادرانم را به حفظ ح ی ا و خواهرانم را به حفظ حجاب اسلام ی و همه را به خوردن لقمه حلال وص ی ت م ی‌ کنم؛ همه شما عز ی زان را به سبقت در کارها ی خ ی ر و صله رحم سفارش م ی‌ کنم . دوستان و همکاران را سلام برسان ی د و از آنها برا ی من طلب حل ی ت کن ی د، خانواده همسر را سلام برسان ی د و بگو یی د اگر شه ی د شدم برا ی م فاتحه بخوان ی د .

خاطرات و گزارشات :

همسر شه ی د سرهنگ مجتب ی ذوالفقارنسب در دلنوشته ا ی خطاب به حضرت ول ی امر چن ی ن آورده است :

با عرض سلام و تبر ی ک و تهن ی ت خدمت مولا ی م ول ی عصر صاحب الزمان (عج)

« کلنا عباسک ی ا ز ی نب» رهبرا ؛ شاهد باش که مجتبا ی من با عزم ی راسخ و ن ی ت ی خالصانه و داوطلبانه برا ی دفاع از حرم عق ی له بن ی هاشم و عمه سادات پا ی به م ی دان مبارزه نهاد و تا آخر ی ن نفس در دفاع از حرم عمه‌تان ا ی ستاد و جان خود را خالصانه در ا ی ن راه فدا کرد .

س ی دا؛ مطمئن باش تا جوانان ی همانند مجتبا در ا ی ران اسلام ی هستند نم ی گذرند حت ی ی ک آجر از حرم مطهر کم شود و اجازه نم ی‌ دهند که پا ی نحس و نجس تکف ی ر ی‌ ها به حرم باز شود و در مقابل تمام کج‌رو ی‌ ها و کج‌فهم ی‌ ها م ی‌ ا ی ستند .

آقا ی من؛ به عمه‌تان عق ی له بن ی هاشم بفرما که دو فرزند نوجوان مجتب ی را چنان ترب ی ت م ی‌ کنم تا همچون پدرشان در رکابتان تا رفع تمام پل ی د ی‌ ها و ظلم و جورها مبارزه کنند و در راه حس ی ن بن عل ی عل ی ه السلام فدا شوند و جانشان را تقد ی م به قاسم بن الحسن نما ی ند .

خداوندا؛ ا ی ن هد ی ه کوچک را از خانواده ما قبول فرما و به ما صبر جز ی ل عنا ی ت کن تا غم سنگ ی ن هجران مجتب ی را تحمل نما یی م و بتوان ی م در برابر تمام صحنه‌ها ی افراد کج فهم ا ی ستادگ ی کن ی م و ا ی ن بار سنگ ی ن امانت را به سر منزل مقصود و قرب اله ی ببر ی م .

فرزند شه ی د مجتب ی ذوالفقارنسب ن ی ز در دلنوشته ا ی خطاب به پدر شه ی د خود آورده است :

« به نام خدا ی شه ی دان . بابا ی خوبم سلام؛ خوش آمد ی ، شهادتت مبارک. خ ی ل ی دلم برا ی ت تنگ شده، خ ی ل ی زودتر از ا ی نها منتظرت بودم. فکر م ی‌ کردم برا ی ع ی د م ی‌ آ یی . من و داداش عباس کنار سفره هفت س ی ن برا ی ت دعا کرد ی م، هر وقت کس ی در م ی‌ زد دعا م ی‌ کرد ی م تو باش ی ، مامان م ی‌ گفت با با جانتان رفته از حرم حضرت ز ی نب سلام الله عل ی ها دفاع کنه، آخه دشمنا م ی‌ خوان اون‌رو خراب کنن .

بابا ی شه ی دم حالا د ی گه به جا ی تو با ی د به عکست نگاه کنم؛ اگه دل منو و داداش عباس برا ی ت تنگ شد با ی د چکار کنم. ی ادمان نرفته ما رو بغل م ی‌ کرد ی و م ی‌ بوس ی د ی . بابا جون عز ی زم، نگران ما هم نباش مردم همه آمده‌اند تا ما تنها نباش ی م؛ نگران مامان هم نباش، حالا د ی گه خود م مرد خونه شدم و از اون و داداش عباس مراقبت م ی‌ کنم . بابا جون مهربونم تو هم برا ی ما خ ی ل ی دعا کن؛ همه م ی‌ گن که پ ی ش امام حس ی ن عل ی ه السلام رفت ی . سلام منو و داداش عباس رو به آقا برسون و بهش بگو اگر چه دشمنان، پدرم را از من گرفتند ول ی مردانه تا پا ی جان ا ی ستاده‌ و گوش به فرمان پدرم س ی دعل ی خواه ی م بود. دوستت دارم بابا.»


منبع:

http://www.takrimeshahid.ir/2016/09/13/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AC%D8%AA%D8%A8%DB%8C-%D8%B0%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%81%D9%82%D8%A7%D8%B1-%D9%86%D8%B3%D8%A8-%D9%80-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3/