شهید محمد مجید احمدیان یزدی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

شهید محمدمجید احمدیان یزدی تاریخ تولد :1344/04/03 تاریخ شهادت : 1365/01/26 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه :خراسان رضوی - مشهد - حرم مطهر

زندگی نامه

شهید محمد‌مجید احمدیان یزدی در تاریخ 03/04/1344 در سرجامِ حکیم‌آباد متولد و بعد از مدتی با خانواده به مشهد عزیمت کرد. وی بسیار خوش اخلاق و مظلوم بود و از سنی که دین مبین اسلام به همه تکلیف کرده به مسائل دینی و مذهبی علاقه نشان داد. همواره در حین تحصیل برای کمک به خانواده مشغول کار بود و پس از چندی به دلیل وضعیت بد اقتصادی خانواده تحصیل را رها کرد و تمام وقت مشغول به کار شد. در دوران انقلاب مانند دیگر اقشار جامعه در تظاهرات و راهپیمایی‌های اعتراضی شرکت می‌کرد. با شروع جنگ وی در حالی که دو برادرش در حال خدمت سربازی بودند، خود را به حوزه‌ی نظام وظیفه معرفی کرد و بعد از مدتی جهت آموزش به بیرجند اعزام گردید. بعد از اتمام دوره‌ی آموزشی به منطقه‌ی جنگی جنوب منتقل شد و مدت 12 ماه در جبهه مشغول دفاع از اسلام بود. در طول مدت خدمت در جبهه دوبار مجروح شد و سرانجام بر اثر اصابت ترکش خمپاره به فیض شهادت نائل آمد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد

خاطرات

خاطره آخرین دیدار خانواده با شهید 14/01/1365 بود که در هنگام رفتن همه و حتی دوستان شهید هم جهت بدرقه‌ی وی حضور داشتند و شهید برای شوخی یک 10 تومانی به یکی از دوستانش داد و از او می‌خواهد که آن را به ضریح ثامن‌الائمه(ع) بی‌ندازد تا بدین وسیله لبخندی به چهره‌ی حاضران پدید آورد.

یادداشت

بسمه تعالی نامه شهید محمد مجید احمدیان یزدی مادر مهربانم : اکنون که قلم بدست گرفته و این نامه را می‌نویسم، درست مثل این است که هزاران فرسنگ فاصله‌ای که بین من و شما وجود دارد از بین رفته و شما نزد من نشسته‌اید و با چشمان پر مهرتان به من نگاه می‌کنید. حالا شب است و سایر همسنگرانم خوابیده‌اند. از نقطه‌ای دور آوای حزین مرغ شب سکوت اسرارآمیز و مبهم شب را بر هم می‌زند و من در این دل شب تک و تنها هستم، اما خودم را تنها احساس نمی‌کنم، مگر نه این است که هم اکنون شما در پیش من نشسته‌اید؟ مادر عزیزم اینکه در این موقع از شب به جای خوابیدن قلم به دست گرفته‌ام و برای شما نامه می‌نویسم برای این است که شما را هم در شادی خود شریک سازم. از راه دور دست پر مهر و محبت شما را می‌بوسم. به خدا قسم که هر وقت به یاد شما می‌افتم، سال‌ها به عقب برمی‌گردم و در پیشگاه با عظمت شما خود را بی‌اندازه کوچک و حقیر می‌بینم. خود را می‌بینم که ضعیف و نا‌توان در گهواره خفته‌ام و گاه و بی‌گاه ناله سر می‌دهم‌. خواب شیرین را بر شما حرام می‌کنم، اما شما با یک دنیا بزرگواری گهواره‌ام را می‌جنبانی و از نازکترین تارهای دلت برایم لالایی می‌خوانی و باز می‌بینم که شب‌های دراز بر بالینم نشسته‌ای و شب زنده‌داری می‌کنی و شیره‌ی جانت را بی‌دریغ در اختیارم می‌گذاری. مادر من خیلی خوب می‌دانم که همیشه برایت مایه‌ی درد و رنج بوده‌ام و همیشه نگران حال و آینده‌ی من بوده‌ای، به خدا که من از تو شرمنده‌ام. همیشه تو را به خاطر می‌آورم و تو برایم الهام‌بخش زندگی هستی و اندرزهایت را به دیده‌ی منت و به گوش می‌سپارم.

منبع:[۱]


پانویس

  1. سایت شهدای ارتش