شهید عباس علی سلیمی امیری

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

شهید عباس علی سلیمی امیری تاریخ تولد :1345/02/01 تاریخ شهادت : 1365/02/31 محل شهادت : موسیان محل آرامگاه :مازندران - بهشهر - مسجد ابوافضل

زندگی نامه: شهيد عباس علي سليمي اميري، فرزند شریف، در تاریخ 01/02/1345 در روستای امیرآباد از توابع شهرستان بهشهر در خانواده ای مذهبي چشم به جهان گشود. دوران خردسالی او به بازی و شادی با همسالان گذشت، سپس با دلی سرشار از امید راهی مدرسه شد و دوره ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از آن دوش به دوش پدر و مادرش به کار و تلاش در زمین کشاورزی مشغول شد. او نوجوانی محجوب، خجالتی، بسیار باگذشت و سخاوتمند بود. آزارش به کسی نمی رسید، مردم روستا به خاطر سادگی و فروتنی اش او را دوست می داشتند. مقید به نماز اول وقت و فرایض واجب بود، انسانی پاک و بی آلایش بود. از خصوصيات بارز اخلاقی اين شهيد مي توان احترام به والدين، قناعت، صداقت و راستگويي و وفاي به عهد را نام برد. او در طول زندگی کوتاه کمک به فقرا و مستمندان و رعایت حقوق مردم را در اولویت قرار داد و ساده زيستي را برگزید. همچنین اهميت دادن به واجبات، ترک محرمات، شرکت در مراسم عزاداري ائمه اطهار(علیهم السلام) و توکل به خدا روز به روز بر ایمان او می افزود. وی بسیار مظلوم و معصوم بود، دلسوزی و دلرحمی از خصوصیات عاطفی دیگر او بود و اگر کسی از او کمک می خواست به یاریش می شتافت. به پدر دلداری می داد و می گفت: «پدرجان! غصه نخور، وقتی از سربازی برگشتم زندگی را سر و سامان می دهم». عاشق جبهه بود، اما پدرش به او می گفت: «تو کمک خرج خانواده هستی اگر تو بروی ما چکار کنیم؟ در ثانی رفتن به جبهه در توان تو نیست و از پس آن بر نمی آیی» تا این که از طریق ژاندارمری احضار و اعزام شد. دوران آموزش مقدماتی را در بیرجند گذراند. سپس از طریق لشکر 77 خراسان به منطقه جنوب اعزام شد و به همراه لشکر به عنوان سرباز یکان رزمی در مناطق شلمچه، هویزه و جریزه مجنون خدمت کرد. سرانجام این سرباز دلیر و شجاع ارتش اسلام در تاريخ 31/02/1365 در منطقه موسیان هنگام درگیری با دشمن بعثی متجاوز با اصابت تير مستقيم به بدنش عاشقانه به سوی معبودش پر کشید. تربت پاک این شهید سرافراز میهن در مسجد ابوالفضل زادگاهش طوطیای چشم دوستاران شهدا می باشد.

خاطرات: خاطراتی از زبان نزدیکان شهید(پسرخاله) عباس علی در آخرین مرخصی با تک تک افراد خانواده و مهاجرینی که به روستا آمده بودند(طبقه محروم) خداحافظی و حلالیت طلبید و گفت: «دیگر امیدی به بازگشت من نیست». در اکثر نامه هایش به خانواده سفارش می کرد که رفت و آمدهای فامیلی را تا می توانید حفظ کنید و در شرایطی که فامیل به شما نیاز دارند در حد امکان به آنان کمک کنید. بسیار به خویشاوندان علاقه داشت و هر بار که به مرخصی می آمد امکان نداشت که آشنایان سری نزند و از احوال آنها جویا نشود. او به ما سفارش می کرد: «از نماز غافل نشوید، زیرا شیطان نمی تواند شما را فریب دهد»، ما را از تجمل پرستی و لوازم لوکس و لباس های نو بر حذز می داشت و می گفت: «به آنچه دارید قانع باشید و شکر خدا را به جای آورید». پسرخاله ی مهربانم می گفت:«انقلاب ما برای زنده نگه داشتن دین اسلام است، هرچه در توان دارید چه جانی و چه مالی برای حفظ این انقلاب کمک کنید و قدردان انقلاب باشید».

منبع:[۱]

پانویس

  1. سایت شهدای ارتش