علیرضا بلباسی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اگر من شهید شدم مبادا در کنار بدنم حلقه بزنید، جنگ و ادامه آن مهمتر است و اسلام عزیز نباید درخطر باشد .
تولد
[ ویرایش ]
علیرضا بلباسی فرزند رسول بلباسی در سال ۱۳۳۲ در روستای آسور از روستاهای استان مازندران به دنیا آمد . دوره ابتدایی را در شهرستان فریدونکنار گذراند و آن را با موفقیت پشت سر گذاشت . در همین ایام پدرش از دنیا رفت و او مجبور شد برای امرارمعاش خانواده عازم تهران شود و درنتیجه برای مدتی ترک تحصیل کرد . او که ششمین فرزند خانواده بود در بازار تهران مشغول به کار شد و پس از مدتی در مدرسه شبانهروزی به تحصیل ادامه داد و دیپلم متوسطه را اخذ کرد .
تکنسین پرواز
[ ویرایش ]
پس از پایان تحصیل به سربازی رفت و در ۱۵ مهر ۱۳۵۳ با اتمام دوره سربازی در آزمونی که در آموزشوپرورش قائمشهر برگزار شد، شرکت کرد . با کسب موفقیت در این آزمون به مدت دو سال در آموزشوپرورش مشغول تدریس شد . علیرضا به علوم و فنون هوایی علاقه بسیار داشت . به همین سبب پس از گذراندن دوره آموزشی مکانیک در باشگاه هواپیمایی ملی با عنوان تکنسین پرواز در تاریخ ۳ آبان ۱۳۵۴ جذب هواپیمایی ملی ایران ( هما ) شد . او در حین خدمت به آموزش زبان انگلیسی پرداخت و در طول پنج سال خدمت در هواپیمای ملی ایران موفق به اخذ درجه مکانیک هواپیما شد .
مبارزات انقلاب اسلامی
[ ویرایش ]
در سال ۱۳۵۷ با آغاز امواج انقلاب اسلامی، علیرضا بلباسی در پخش نوار و اعلامیههای حضرت امام خمینی ( ره ) فعالیت گستردهای داشت . در حادثه جمعه سیاه تهران در میدان ژاله که بعداً به میدان شهدا تغییر نام داد، حضور داشت و از اعتصابیون هواپیمایی ملی بود که بهفرمان امام ( ره ) دست به اعتصاب زده بودند .
ازدواج
[ ویرایش ]
در سال ۱۳۵۸ بهواسطه خواهرش باخانم مریم صادقی آشنا شد و زمینه ازدواج فراهم آمد . آنها در یک مراسم بسیار ساده زندگی مشترک خود را آغاز کردند . همسرش درباره ویژگی - های اخلاقی او میگوید : نماز اول وقت علیرضا هیچگاه فراموش نمیشد . در زندگی مشترک اگر از من اشتباهی میدید با من صحبت میکرد و با نصیحت درصدد اصلاح اشتباه من برمیآمد .
ورود به سپاه
[ ویرایش ]
پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از محل خدمت خود هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران به مدت دو سال مرخصی بدون حقوق گرفت و به قم رفت . به فراگیری فنون نظامی و دوره فرماندهی پرداخت و سپس در سپاه پاسداران قائمشهر مشغول به کار شد . در سال ۱۳۵۹ بهعنوان فرمانده عملیات سپاه شهرستان نور منصوب شد . دو ماه بعد، پس از ایجاد پایگاه مقاومت سپاه در نور و جذب نیروهای رزمنده به قائمشهر بازگشت و در واحد عملیات سپاه قائمشهر مشغول به کار شد .
حضور در جبهه
[ ویرایش ]
با آغاز جنگ تحمیلی علیرضا از سوی سپاه پاسداران قائمشهر به جبهه اعزام و فرمانده عملیات تیپ کربلا را بر عهده گرفت . مدتی بعد از جبهه برگشت و مسئولیت آموزش عقیدتی واحد بسیج قائمشهر را از ۸ مهر ۱۳۶۰ تا ۱۹ بهمن ۱۳۶۲ بر عهده گرفت . در همین زمان در مقاطع مختلف در جبهه حضور یافت . در عملیات رمضان در ۲۳ تیر ۱۳۶۱ از ناحیه دست چپ، کتف و سینه مجروح شد . با اعلام بسیج سراسری طرح لبیک یا خمینی ، علیرضا بلباسی پس از اعزام به جبهه در تاریخ ۲۰ بهمن ۱۳۶۲ معاون فرمانده گردان مالک اشتر از لشکر ۲۵ ویژه کربلا شد .
فرمانده سخنور
[ ویرایش ]
فرماندهی گردان مالک اشتر بر عهده سردار بابایی بود و وظایف عملیاتی و هدایت نیروها را بر عهده داشت و بلباسی در تماسی فشرده با نیروهای گردان بود . او با سخنرانیهای مهیج و تحلیل شرایط سیاسی و اجتماعی کشور، اطلاعات ارزشمندی را در اختیار رزمندگان میگذاشت . نگارنده که خود از نیروهای گردان مالک اشتر بود تلاشها و دانش گسترده وی در موضوعات مختلف بخصوص احادیث و آیات قرآن بود . فرمانده گردان سردار بابایی در جریان عملیات والفجر ۶ در منطقه چیلات درهمان دقایق اولیه عملیات در کنار جاده آسفالته روبروی پاسگاه در مقابل شهر علی غربی عراق براثر اصابت ترکش و موج زخمی شد و فرماندهی گردان عملاً به عهده بلباسی گذاشته شد . درون کانالی نسبتاً بزرگ به همراه شهید بلباسی جمع بودیم که ناگهان صدای سوت خمپاره ما را به خود آورد . خمپاره ۱۲۰ میلیمتری درست وسط ما در لای شنهای رسی فرود آمد، ولی منفجر نشد . بلباسی فوراً دستور داد که نیروها پخش شوند .
فرمانده دلسوز و عابد
[ ویرایش ]
بعد از عملیات، حسرت و ناراحتی شهدا و مجروحان برجایمانده را میخورد . یکی از کارهای جالبتوجه وی در گردان مالک اشتر نماز غفیله جمعی بود . چون نمیشد نماز مستحبی را به جماعت بجا آورد او با قرائت سورهها پشت بلندگو نماز غفیله را بهصورت جمعی برگزار میکرد . مهمتر از همه روحیه تعبد و بندگی و نماز شبهی طولانی وی مثالزدنی بود . علیرضا هرگاه به پشت جبهه بازمیگشت به دیدار خانوادههای شهدا میرفت . روزی وقتی از مرخصی به جبهه بازگشت همرزمان خود را جمع کرد و گفت :
این بار که به مرخصی رفتم، ابتدا به دیدار خانواده شهید نورعلی یونسی جانشین فرمانده گردان امام محمدباقر ( ع ) رفتم که سه دختر از او به یادگار مانده است . وقتی بچههای یونسی را دیدم از دنیا سیر شدم و نمیخواستم چشمان نگران یتیمان شهید یونسی در چشمان من گره بخورد .
جنگ واجبتر از من است
[ ویرایش ]
یکی از همرزمان علیرضا دراینباره میگوید :
زمانی که علیرضا این حرفها را میزد اشک در چشمانش حلقهزده بود و گفت : اگر من شهید شدم مبادا در کنار بدنم حلقه بزنید، زیرا جنگ و ادامه آن مهمتر است و اسلام عزیز نباید درخطر باشد . او در طول سالهای حضور مستمر در مناطق عملیاتی عدهای از دوستانش را از دست داد ازجمله سرداران شهید حسین بصیر، علیاصغر خنکدار، جعفر شیرسوار، موسی محسنی، محمدحسن قاسمیطوسی و حمیدرضا نوبخت .
فرمانده گردان
[ ویرایش ]
علیرضا به جانشینی فرمانده گردان امام محمدباقر ( ع ) از لشکر ۲۵ کربلا در تاریخ ۱۹ آبان ۱۳۶۳ و پس از دو ماه با به شهادت رسیدن فرمانده گردان شهید علیاصغر خنکدار به فرماندهی گردان منصوب شد . باوجود مسئولیتهای مختلف همواره از متانت و آرامش خاصی برخوردار بود . زمانی که همسرش از حضور دائم او در جبهه گلایه میکرد با آرامش او را دلداری میداد .
هدف علیرضا
[ ویرایش ]
مریم صادقی همسر علیرضا دراینباره میگوید :
یکبار که علیرضا به مرخصی آمده بود متوجه اضطراب من شد و گفت : من و تو برای این خلق نشدهایم که همیشه در این دنیا بمانیم؛ بلکه بهطور موقت در اینجا هستیم و هدف ما رسیدن به لقاءالله است . ما برای رسیدن به خالق هستی مانند خمیری هستیم که آن را در داخل تنور میگذارند و خمیر باید تحمل آتش بسیار داغ و حرارت خیلی زیاد را داشته باشد . تا تبدیل به نان شود . من و تو نیز باید مانند آن خمیر در داخل آتشداغ روزگار پخته شویم و ثمره این سختیها باید همچون عسل نزد ما شیرین بیاید .
همرنگ زیردستان
[ ویرایش ]
علیرضا در مسائل عبادی بسیار دقیق بود . احادیث فراوانی را از حفظ داشت . بهخوبی سخنرانی میکرد و همواره معتقد به انضباط و مقررات بود . بانظمی که در گردان برقرار کرده بود همه رزمندگان در نماز اول وقت و جماعت شرکت میکردند . در مراسم مذهبی و دعاهای کمیل و توسل حضور مییافتند و کسی اجازه سیگار کشیدن در گردان را نداشت . باوجوداین، همواره سعی میکرد در کنار رزمندگان یک رزمنده عادی باشد . روزی لباس فرم نو آوردند تا لباس مندرس را از تن بیرون کند . زمانی که لباس را بر تن کرد متوجه شد که لباس همه رزمندگان کهنه است . برای اینکه بسیجیها ناراحت نشوند سریع لباسش را آغشته به گل کرد تا نو بودن لباس به چشم نیاید .
جلوگیری از گناه دیگران
[ ویرایش ]
یاسر بلباسی فرزند علیرضا به نقل از یکی از همرزمان او نقل میکند :
روزی در گردان نوشابه توزیع کردند . نیروهای شاغل در ستاد فرماندهی نوشابه خود را ننوشیده بودند . زمانی که بچههای ستاد فرماندهی خواستند نوشابهها را بنوشند علیرضا بلباسی به آنها گفت : باید نوشابه را بنوشید چون رزمندگان فکر میکنند که چون ما در ستاد فرماندهی هستیم دو بار نوشابه گرفتهایم و موجب گناه آنها میشویم .
حضور در جبهه بهجای بیمارستان
[ ویرایش ]
علیرضا در عملیات والفجر ۸ در تاریخ ۲۳ بهمن ۱۳۶۴ از ناحیه پای چپ در فاو مجروح شد و بستری گردید؛ اما بهقدری احساس مسئولیت میکرد که حاضر نشد برای عمل جراحی در بیمارستان بماند . همسر وی دراینباره میگوید :
روی که مقررشده بود به بیمارستان برای عمل جراحی برود به خانه آمد و وسایلش را جمع کرد و علیرغم اصرار شدید گفت : میخواهم بروم پیش بچهها احساس میکنم آنها بلاتکلیف هستند و من در اینجا وقتم را هدر میدهم . درنتیجه به جبهه بازگشت .
شرم از زندهبودن
[ ویرایش ]
همسر علیرضا که یکی از برادرانش در عملیات والفجر ۶ در سال ۱۳۶۲ و برادر دومش در سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید، نقل میکند که :
همزمان با مجروحیت علیرضا در فاو، برادرم به شهادت رسید و من اطلاعی از این موضوع نداشتم . زمانی که علیرضا مجروح شده بود او را با چهرهای زرد و خسته به پشت جبهه منتقل کردند . وقتی او را دیدم بسیار ناراحت شدم . گفت : همسرم مرا ببخش که نمیتوانم از خجالت به شما نگاه کنم چون شما خواهر شهید هستی . من که تعجب کرده بودم گفتم مگر تازه خواهر شهید شدهام . بعدها وقتی مطلع شدم برادر دومم نیز شهید شده است از ایشان پرسیدم که چرا خودت خبر شهادت را ندادی؟ گفت : شرمم میآید که دوتا از برادرانت شهید شوند و من گهنکار باقی بمان . با چه زبانی این خبر را به شما میدادم چون لیاقت شهادت را نداشتم .
خواهر دو شهید و همسر شهید
[ ویرایش ]
پسازآن وجودش را شور و حال عجیبی فراگرفت و در کنار بچهها مینشست و برای آنها از برزخ، قیامت و شهادت صحبت میکرد . به همسرش میگفت : شما خواهر دو شهید هستی این را بدان که لیاقت همسر شهید شدن را هم داری . پس در حق من دعای خیر ک تا به آرزویم برسم و این را بدان که اگر شهید شدم شما هم در ثواب آن شریک هستی . یادت باشد که بعد از شهادت فرزندانم را با قرآن و اهلبیت آشنا کن و به پسرم یاسر راه شهید مرتضی مطهری را نشان بده و به دخترم آمنه بیاموز که حضرت زینب ( ع ) چگونه زندگی کرد .
شهادت
[ ویرایش ]
علیرضا بلباسی در تاریخ ۱۲ تیر ۱۳۶۵ در مهران و در عملیات کربلای ۱ از ناحیه کتف، گردن و دست راست بهسختی مجروح شد ولی بلافاصله پس از طی مراحل درمان دوباره به جبهه بازگشت . سردار مرتضی قربانی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا درباره وی میگوید :
سردار بلباسی با آن سیمای نورانی و صفایی که داشت همه نیروهای گردان امام محمدباقر ( ع ) شیفته او بودند . من گاهی اوقات به گردان او میرفتم و میدیدم که نیروهایش را هم ازنظر نظامی و هم روحی آماده کرده است . خودش نیز همیشه داوطلب و پیشتاز شهادت بود . ما درس معرفت، اخلاق و دینداری را از این شهید بزرگوار میگرفتیم .
ارزش بسیجی
[ ویرایش ]
اصغر صادق نژاد – یکی از همزمان او – درباره خصوصیات اخلاقی او میگوید :
در بعضی از غروبها وقتی هوا کمی خنکتر میشد، تعدادی از بچههای گردان امام محمدباقر ( ع ) باهم فوتبال بازی میکردند . روزی به دلیل ادامه بازی و تقارن نماز مغرب و عشاء قرار شد که ضربات پنالتی دو گروه نتیجه را مشخص کند تا همه به نماز اول وقت برسند . بچهها تصمیم گرفتند که دو نفر بهجای دو تیر دروازه بایستند تا مسیر دقیق توپ مشخص شود . علیرضا بلباسی که از چادر فرماندهی ناظر بچهها بود با مشاهده ایستادن دو نفر بهجای دو تیر دروازه خیلی سریع بهطرف بچهها دوید و بسیار ناراحت و غمگین گفت : این چهکاری است؟ چرا بهعنوان تیر دروازه ایستادهاید؟ بسیجی ارزش دارد، ارزش بسیجی خیلی بالاست، قدر خودتان را بدانید . این برخورد ایشان همه بچهها را به فکر فروبرد و بر علاقه و عشقشان به برادر بلباسی افزود .
آمادگی علیرضا برای شهادت
[ ویرایش ]
چند ماه پس از گذشت مجروحیت علیرضا که به منطقه بازگشت، پنج روز بعد راننده او تمام وسایلش را برای ما برگرداند . وقتی آنها را برسی کردم متوجه شدم کلیه جزوههای فرماندهی و وسایلی را که در این چهار سال با خودش به جبهه برده برای ما فرستاده است . خیلی نگران شدم و به سپاه رفتم و به آقای عبا باف فرمانده سپاه قائمشهر مراجعه کردم . آقای عبا باف گفت : علیرضا امروز با من تماس گرفته و حالش خوب است . پیغام گذاشتیم که با ما تماس بگیرد . وقتی علیرضا با منزل تماس گرفت، باورش نمیشد که من اینقدر ناراحت شده باشم . گفت : همسرم این حرکتها نشانه است؛ نشانه خبر شهادت؛ یعنی خبر شهادت را یکدفعه برای شما می - آورند و شما هم باید آماده پذیرفتن این خبر باشید .
آرزوی علیرضا
[ ویرایش ]
همسرش درباره نحوه شهادت علیرضا بلباسی میگوید :
دریکی از آخرین روزهای زندگی مشترکمان وقتی باهم صحبت میکردیم وصیتنامه خود را به من داد تا بخوانم آنها خواندم و پرسیدم چرا ننوشتی شمارا کجا دفن کنند؟ نگاهی به من کرد و سرش را پایین انداخت بهطوریکه از سؤالم پشیمان شدم . پس از چند لحظه لبخند زد و گفت : وقتی در عملیات کربلای ۴ مجروح شدم مرا به منزل آوردند و من از خانوادههای بچههای مفقود و شهید خجالت میکشیدم که نتوانستم پیکر فرزندانشان عقب بیاورم . از خدا خواستم مرا مانند فرزندانشان طوری به شهادت برساند که پیکرم در بیابان بماند . در آن لحظه به یاد خاطره یکی از دوستان علیرضا افتادم که میگفت : هرگاه عملیاتی تمام میشد و ما به عقب برمیگشتیم، اگر کسی دستخالی برمیگشت ناراحت میشد و میگفت : چرا دستخالی میآیید، باید یک شهید یا مجروح را همراه خودتان بیاورید .
وصیتنامه
[ ویرایش ]
علیرضا در ۲۸ بهمن ۱۳۶۵ وصیتنامهای طولانی نوشت و در آن اعتقادات و باورها و اهداف خود را تشریح کرد . وی در ابتدای وصیتنامه درباره آنچه جهانبینی الهی خود خوانده است، نوشته است :
حمد وستایش فقط از آن خدایی است که در پرتو نور و هدایت و رحمت خویش دست مرا گرفته و از دنیای جهل و ظلم و ستم و غفلت و بیارزشی اقیانوس بیکران نور و روشنایی و اقتدار کشانیده . پناه میبریم به خدا از شر نفس و هواهای نفسانی که دائماً مرا به بدی امر میکند که خدایا اگر تو هدایتم نکنی نفسم مرا به هلاکت میاندازد . پناه میبرم به تو خدایا از شر شیطان و شیطانهای کوچک و بزرگ . سلام و صلوه خدا و ملائک الله و جمیع خلقالله از جن و انس نثار خاندان عصمت و طهارت و واسطه فیض بین ارض و سماء و مافیهن یعنی محمد و آل محمد ( ص ) باد که ما گمکردگان مسیر انسانیت و فطرت و سرشت توحیدی را از تلاطمهای طوفان خشمگین گمراهی و حوادث درهمشکننده و ناگوار روزگار تاریکیهای عمیق و ژرف چپروی و راستروی به صراط مستقیم هدایت فرمودند . چون خود صراط مستقیم و اصل شجره طیبه نور و هدایت بودند .
← نسل موحد
اما توحید؛ دنیای کفر و سردمداران کفر و نفاق و یزیدیان زمان و جیرهخواران مناطق داخلیشان بدانند که توحید و خداپرستی چیزی نیست که گر یکبار مرا قطعهقطعهام کردند فریادش خاموش شود . بلکه فطرت توحیدی و یکتاپرستی و فریاد بتشکن توحیدیام در تکتک سلولهای بدنم و در تمامی نسلهایی که از این سلولها به وجود میآیند لانه و مسکن و مأوی دارد که برایش امکان ندارد تمامی آنها را نابود بکند . اگر فقط یک سلول نسلم باقی بماند . باز هزاران موحد میسازد و بانگ لاالهالاالله سر میدهند .
← تنها ترس علیرضا
دشمن بداند که پیرو مکتبی هستیم که از روز اول گفتیم اشهد ان محمد رسولالله ( ص ) و علی ولیالله ( ع ) همان رسول خدایی و همان امیرمومنان که بیشتر از هفتاد جنگ با کفار و منافقان و مشرکان کردند و تا آخر عمرشان ذوالفقارشان به غلاف نرفت و همیشه قطرات خون این ناپاکان از نوک شمشیرهای عدالتخواه اینان میچکید . بدانند تا کفر و شرک و نفاق هست هیچوقت و هیچوقت این شمشیرها و این ذوالفقار به غلاف نخواهد رفت . ما مال این مکتبیم، دنیای کفر بداند در فطرت توحیدی ما فقط یک ترس قرار دارد و آنهم ترس از خدا و ترس از گناه ( است ) شما یزیدیان دیدید که وقتیکه اسلام ناب خمینی به خاک کشورمان و به کشور دلهایمان آمد چنان زنجیر اسارت بر گردنتان انداختیم و شما در کوچه و بازارهای سیاست به این دیار و آن دیار کشاندیم که برای تماس مجدد با ما اینهمه ذلت و خواری تحمل کردید و بر این خواری تأکید و افتخار کردید که این روزهای نخستین ذلت شماست و ما به انتظار جشن نابودی شما نشستهایم . وی ادامه میدهد : درود و برکات و رحمت و مغفرت واسعه الهی بر پدر و مادرم باد که مرا در این مکتب شیر بدانند و غذا دادند و خود در صف نماز جماعت ما را به عمل میخواندند و چون بیسواد بودند مرا در ۱۲ سالگی امر کردند که نماز غفیله یاد بگیرم تا پشت سرم قرائت کنند .
← خدایا ...
خدایا تو را به عزت و جلالت آنها را ببخش و بیامرز و درود و برکات و رحمت و مغفرت واسعه الهی بر همسر واقعاً مؤمنهام که تام وهم و غم وجودش اسلام و قرآن بود و در این راه صادقانه با صبر عظیم و شکر گذاری به درگاه خدای متعال وفاداریاش را به اسلام و انقلاب اسلامی عملاً ثابت کرد . چه شکری بالاتر از اینکه خداوند ما را در این پیوند از باب المجاهدین و باب الصابرین به پیشگاه ذات باریتعالی پذیرفت .
← وصیت به همسر
همسرم ! سرپرست خانواده شهدا و سرپرست یتیمهای شهدا خود خداست . چون خودش فرموده و این تویی که نباید لحظهای از خدا جدا شوی و برق و درخشندگی مدال همسر شهید بودن را همچنان تاآخریننفس براقتر و درخشندهتر کنی و در این ادامه تربیت فرزندانم که در رأس قرار دارد باید آنها را در ادامه خط فکری آیتالله شهید مطهری ( رضوانالله تعالی علیه ) تربیت کنی یا در حوزه علمیه و یا در دانشگاه و آنها را با سیره زندگانی و مبارزه حضرت فاطمه زهرا ( س ) و حضرت زینب سلامالله علیهم اجمعین آشنا کنی . وقتیکه حسین عزیزم و آمنه عزیزم بزرگ شدند به اینها بگوید که پدرشان در چه راهی قدم گذاشت و در این راه حاضر شد تمام هستی خویش را فدا کند .
شهادت
[ ویرایش ]
سرانجام علیرضا بلباسی در عملیات کربلای ۸ در شلمچه در ۲۱ اسفند ۱۳۶۵ براثر اصابت ترکش خمپاره دشمن به شهادت رسید . یونس محسنپور درباره نحوه شهادتش میگوید :
در منطقه عمومی شلمچه در نوک شمشیری جادهای وجود داشت که نیروها در آن عملیات کرده بودند . این منطقه به شکل ماری بود که هر کس بر آن مسلط بود بر کل منطقه تسلط داشت . فشار دشمن بر این منطقه بسیار زیاد بود و لازم بود جلوی دشمن در عبور از این منطقه گرفته شود . نیروهای گردان امام محمدباقر ( ع ) به فرماندهی بلباسی و جانشین ( شهید ) موسی محسنی سه بار وارد عملیات شدند و از کل گردان بهجز ده تا پانزده نفر کسی باقی نمانده بود و بقیه مجروح یا شهید شده بودند .
← تکلیف است
بلباسی هم مجروح شده بود . مرتضی قربانی – فرمانده لشکر – گفت : گردان امام محمدباقر باید در منطقه عمل کند . بلباسی گفت : من نیرو ندارم و پانزده نفر بیشتر نیستند . نیرو بدهید میروم، ولی اگر با این وضع تکلیف است، میروم . فرمانده لشکر گفت : تکلیف است . شهید طوسی و عبداله عمرانی نیز گفتند چون فرمانده دستور داده تکلیف است . بلباسی و محسنی نیروها را آماده کردند . موقع رفتن موسی محسنی، دستی به پشت طوسی زد و گفت : ما رفتیم ولی به زن و بچه - هایمان رحم کنید و جنازه ما را بیاورید . آنها بهاتفاق رفتند . آتش دشمن بسیار شدید بود . با بی - سیم چی تماس گرفتم، گفتم بابابزرگ – بلباسی – را میخواهم . بیسیمچی گفت : بابابزرگ خوابیده . گفتم بگو انشاالله بروند کربلا بعد بخوابند . گفت : بابابزرگ رفت کربلا و خوابید . فهمیدم بلباسی شهید شده است . فردای آن روز محمدحسن قاسمی طوسی و حمیدرضا نوبخت دو تن از فرماندهان لشکر برای آوردن جنازهها رفتند که خود آنها نیز شهید شدند و جنازه همگی آنها در منطقه عملیاتی باقی ماند .
سلمان متدین که خود شاهد شهادت بلباسی بود صحنه شهادت را چنین توصیف کرده است : ساعت یازده شب بود که بلباسی نیروها را هدایت میکرد و برای شکستن خط تلاش میکرد . فاصله ما با نیروهای دشمن صد متر و یا نیروهای خودی دو هزار متر بود . بلباسی درون چاله - ای رفت که براثر اصابت خمپاره ایجادشده بود . در همین هنگام خمپارهای درست روبروی او منفجر شد و ترکش بر سینه او اصابت کرد و قسمتی از صورت او را برد .
← رجعت به میهن
جنازه علیرضا بلباسی در منطقه عملیاتی بهجا ماند و پس از نه سال در سال ۱۳۷۴ توسط کمیته جستجوی مفقودین شناسایی شد و پس از انتقال به زادگاهش در گلزار شهیدان قائمشهر به خاک سپرده شد . از او یک پسر به نام یاسر بلباسی و یک دختر به نام آمنه بلباسی به یادگار ماند .
آثار باقیمانده از شهید
[ ویرایش ]
← نامه علیرضا به همسرش
... همسرم این را بدان که زیباترین لباس بشر لباس شهادت و صبر درراه اوست که تو هم در آن شریک هستی . همسرم آنقدر باید آمادهباشی که روزی همسر شهید هم بشوی . اگر خدا بخواهد باید دعا کنی که چنین شود و بدان که فاصله این چند سال دنیا به یکچشم بر هم زدن هم نمیشود . دنیا زود تمام میشود اما امتحان دادن بسیار مشکل هست . همسرم کاش ما باخدا زودتر پیمان میبستیم و سرباز اماممان میشدیم و من سرم را و شما صبر عظیمت را به خدای بزرگ عاریه میدادیم؛ اما من به سفری میروم ولی تو در خانه باید بهشت را به زیر پای درآوری و با یکدست گهواره یاسر را تکان دهی و با دست دیگر دنیا را .
منبع
[ ویرایش ]
توکلی، یعقوب، فرهنگنامه جاودانههای تاریخ، ( زندگینامه فرماندهان شهید استان مازندران ) نشر شاهد، تهران، ۱۳۸۲ ، ص ۶۹ تا ۸۳ نسخه الکترونیکی