شهید حبیب الله نمازیان

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۳۰ توسط Beiranvand97 (بحث | مشارکت‌ها)

پرش به: ناوبری، جستجو

زندگینامه

امير سرتيپ شهيد خلبان حبيب الله نمازيان در ليله مورخه اول خرداد ماه سال يك هزار و سيصد و چهل و سه هجري شمسي در خانواده اي مومن و مذهبي در يكي از محلات قديمي كرمان (جاني آباد) (شهيد رجايي فعلي)ديده به جهان گشود. هنگام ولادت دو دستش روي سينه اش بود و هاله اي از نور در صورتش نمايان بود. حبيب الله دوران كودكي را در دامان پر مهر و محبت مادري مومنه و پدري با ايمان و خادم ابا عبدالله الحسين رشد و نمو نمود. والدين چه با مصمي نام حبیب الله را بروي نهادند. يعني مهمان خدا. والدين از همان دوران كودكي سعي و تلاش فراوان نمودند كه حبيب را با شعائر و احكام اسلامي در حد توان فكر و عقلي اش اشنا نمایند و با عنايت به اينكه پدر خادم آقا امام حسين (ع)بودند حبيب را با خود به مسجد مي بردند و ايشان نيز همراه پدر در نمازهاي يوميه به جماعت شركت مي نمود.



از همان كودكي علاقه و عشق واقعي به مسجد و قرآن و دوستي اهل بيت پيامبر سلام و الله عليهم در قلب و روح و جسم وي عجین شد. تا اينكه به سن واجب التعليم رسيد. پدر نام وي را در دبستان سعدي ثبت نام نمود و دوران ابتدايي را با نمرات ممتاز سپري نمودند و جهت تحصيل در مدرسه راهنمايي نمونه شهاب مشغول به تحصيل شدند. حبيب علیرغم اينكه به سن تكليف نرسيده بود و ليكن در نماز جماعت و جلسات قرآن مسجد محل شركت مي نمودند و مورد اعتماد و امين نماز گزاران و روحاني مسجد بودند و اين ايمان و اعتماد قلبي به حبيب موجب شد كه انقلابيون در زمان طاغوت جهت جا به جا كردن رساله حضرت امام و توزيع بين انقلابيون از وجود او استفاده مي نمودند و حبيب واقعاً از حفاظت گرفتار عجيبي برخوردار بود و ايشان از همان دوران كودكي از نظر درسي و اخلاقي و رفتاري زبان زده فاميل و اقوام و آشنايان بودند و از نظر مقيد بودن به مسائل شرعي معروف بودند و همه او را مي ستودند.



در مدرسه نيز چه در مقطع ابتدايي و راهنمايي و دبيرستان معلمان مشاراليه را بعنوان الگو و سرمشق براي ساير دانش آموزان معرفي مي نمودند. در دوره اي راهنمايي نيز از نظر تحصيلي جزو دانش آموزان ممتاز مدرسه شان بودند. تا اينكه وارد مرحله دبيرستان شدند و پدر نام وي را در دبيرستان شاهپور سابق (شريعتي فعلي ) ثبت نمودند. مقطع دبيرستان ايشان مصادف با شروع تظاهرات علني بر عليه رژيم منحوس پهلوي بود و ايشان در زمينه به تعطيلي كشاندن دبیرستان شاهپور (شريعتي) همراه با تعداد ديگري از دانش آموزان و معلمان انقلابي نقش بسزايي داشتند و در كليه تظاهرات و راهنمايي هاي دوران انقلاب شركت مي نمودند و چندین مرتبه نيز از سوي مزدوران رژيم مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. به محض تشكيل بسيج مستضعفين به فرمان حضرت امام (رض)ايشان در بسيج ثبت نام نمودند و مشغول فراگيري آموزش هاي نظامي و عقيدتي شدند. والدين و ساير افراد خانواده در كليه ابعاد از او راضي بودند و ايشان هيچ گاه باعث آزار و اذيت ديگران نمي شد و از كمك به محرومين و مستضعفين هيچ گاه مضايقه اي نداشتند و هميشه حامي محرومين بودند. و مادر حبيب هميشه از وي بعنوان فرزند صالح نام مي برد.



حبيب يكي از بنيانگذاران انجمن اسلامي در دبيرستان شريعتي بودند و يكي از اعضاي فعال بسيج دانش آموزي به شمار مي رفتند. حبيب به اقوام مخصوصاً بزرگتر هاي فاميل سركشي مي نمود و براي آنان احترام خاصي قائل بود و به معناي واقعي كلمه صله رحم را بجا مي آوردند و هر جا صحبت از وي مي شد از او بعنوان جواني مومن و مودب و اهل ايمان و تقوا درس و كمالات نام مي بردند و براي همه دوست داشتني بودند و ايشان به ندرت عصباني نمي شدند و اگر احياناً عصباني مي شدند سعي مي كردند كه با سكوت خشم خويش را فرو نشانند.



با شروع جنگ تحميلي عراق عليه جمهوري اسلامي ايران حبيب سال دوم دبيرستان بودند و آموزش هاي نظامي را بطور كامل فرا گرفته بودند و قصد عزيمت به جبهه را داشتند. كه والدين بالاخص مادر به رفتن ايشان با توجه به احساس و عواطف مادري اذن رفتن نمي دادند و ايشان به خاطر احترام و ارادات قلبي خاصي كه به مادرشان داشتند عليرغم ميل باطني اش فقط به فعاليت در پشت جبهه و امورات فرهنگي رضايت دادند. مادرشان نظرش بر اين بود كه ديپلم را گرفتي هر جا خواستيد برويد مجاز مي باشيد. حبيب عشق و علاقه ي عجيبي به خلباني داشتند و هميشه شعار مي دادند بلند آسمان جايگاه من است.


بهشت زهرا (س) در انتظار من است. به هرحال ايشان در خرداد ماه 1361 با معدل بالاو جزء دانش آموزان ممتاز دبيرستان شريعتي موفق به اخذ ديپلم رياضي فيزيك شدند. و با توجه به اينكه در كنكور سراسري نيز در رشته ي مهندسي قبول شده بودند به علت عشق و علاقه به كسوت مقدس سربازي و خلباني دانشكده افسري امام علي را بر رفتن به دانشگاه هاي دولتي ترجيح دادند. در آزمون ورودي دانشكده افسري امام علي (ع) شركت نمودند و از نظر علمي جزو نفرات برتر ورودي بودند و در معاينات پزشكي و تست مقاومت جسماني نيز از عهده آزمون عملي بر آمدند و در مصاحبه عقيدتي سياسي نيز با عنايت به اينكه اشراف كامل به مسائل سياسي و عقيدتي داشتند سرافرازانه اين آزمون را نيز با موفقيت سپري نمودند و در مهر ماه سال1361 وارد دانشكده افسري امام علي (ع) شدند و در طول سه سال دانشكده از نظر علمي و ورزشي و اخلاقي و رفتاري جزء دانشجويان برتر بودند و چون با آگاهي و اعتقاد و اطمينان قلبي كامل اين كسوت را به تن نموده بودند همه ناملايمات و سختي ها را با جان و دل مي خريدند.



در دوران دانشجويي از دانشجويان فعال دانشكده امام علي (ع) بودند و در مهر ماه سال 1364 موفق به اخذ مدرك كارشناسي و به درجه ستواندومی مفتخر گرديدند. ناگفته نماند در طول سه سال دانشجويي كه شبانه روزی بودند چندين مرتبه به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل عزيمت نمودند و ایشان از هر فرصتی جهت عزیمت به جبهه استفاده می نمودند و در مقاطعی که دانشکده تعطیل بود ایشان به همراه تعدادی از همرزمان دانشجویی خویش داوطلبانه به جبهه های نبرد حق علیه باطل (جنوب و غرب) مي رفتند.


پس اخذ درجه ستواندومی جهت طي دوره اي مقدماتي پیاده به مرکز پیاده شيراز اعزام شدند و در همان دوره مقدماتي دوره كوهنوردي و رنجرو جنگ در كوهستان و چتربازي را نيز با موفقيت طي نمودند و در همان مقطعی که در حال طی دوره مقدماتي پیاده بودند جهت خلباني بالگرد انتخاب شدند و پس از موفقيت در معاينات پزشكي و آزمون زبان انگليسي و پايان دوره مقدماتي به مركز آموزش خلباني هوانيروز (مركز آموزشي شهيد وطن پور) اصفهان اعزام گرديدند در سال 1366 كه به مركز آموزش خلباني هوانيروز اعزام شدند آموزش زبان انگليسي پروازي را در همان سال با موفقيت طي نمودند و در كلاس هاي تئوري و عملي خلباني شركت نمودند و در سال 1367 آموزش تئوري و عملي را با موفقيت پشت سر گذاشتند و در طول مدت دوره چندين مرتبه کتباً تقاضاي اعزام به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل را نمودند و ليكن فرماندهان مقرر فرمودند كه در اين مقطع شما بايستي آموزش هاي لازم را فراگرفته و سپس بعنوان خلبان به ياري رزمندگان اسلام بشتابيد.



پس از اتمام آموزش عمومي خلباني ايشان جهت طي دوره تخصصي خلباني بالگرد جنگي كبرا (209) اعزام و با موفقيت موفق به گذراندن دوره تخصصي خلباني جنگنده بالگرد 209 گرديدند در سال 1369 اين مهم را با موفقيت طي نمودند. پس از فارغ التحصيلی از مركز پیاده شیراز مبادرت به ازدواج با دختر دايي خویش نمودند و پس از اتمام دوره هاي خلباني پايگاه رزمي مسجد سليمان كه يكي از محرومترين پايگاه های هوانيروز بود را انتخاب و به مسجد سليمان عزيمت نمودند و در پايگاه رزمي مسجد سليمان علاوه بر خلباني مسئول يگان خدمات پادگاني بودند و خدمات شايسته اي را در آن يگان انجام دادند و در سال 1371 به پايگاه هوانيروز كرمان منتقل گرديدند و مدتي را بعنوان فرمانده گردان آموزش سربازي مشغول انجام وظيفه بودند و بر قلب ها فرماندهي مي كردند. پس از مدتي ايشان را به سمت رئيس ركن سوم گردان تك منصوب نمودند. حبيب از زماني كه به كرمان منتقل شد در کلیه عملیات هایی که بر علیه اشرار و قاچاقچیان و سودا گران مرگ در منطقه سرزمینی كرمان و استان سيستان و بلوچستان و شرق خراسان انجام گرفته حضور فعال و چشمگيري داشتند و در اين عمليات ها تا سرحد شهادت پيش مي رفتند.



حبيب در سال 1376جهت طی دوره استاد خلبانی بالگرد جنگنده كبرا (209) به مركز آموزش شهيد وطن پور اصفهان اعزام و با رتبه ممتازي فارغ التحصيل شدند و در تاريخ 25/4/1376با عنايت به اينكه ايشان فردي مومن و معتقد و ولايت مدار بودند. جذب سازمان حفاظت و اطلاعات ارتش شدند و به سمت فرماندهي حفاظت اطلاعات پايگاه شهيد وطن پور اصفهان منصوب گرديدند وهمچنین علاوه بر مسئوليت محوله در تاريخ 20/11/1376 آموزش حين خدمت استاد خلباني كبرا(209) را نيز با موفقيت طي نمودند ايشان در دوران خدمت واقعاً انسان متعهدی بودند و از وجدان كاري و انضباط بسيار بالايي برخوردار بودند. در هر كاري مهمترين مسئله برايش رضايت خداوند بود و عشق و ايمان به ولايت مطلقه فقيه در كارهايش آشكار بود. در صحبت ها و رفتارهايش هيچ گاه از سخنان لغو و بيهوده استفاده نمي كرد و هيچ گاه غيبت نمي كرد و اگر بين او و كسي كوچكترين كدورتي پيش مي آمد خيلي سريع بطور منطقي آن كدورت را برطرف مي كرد و هيچ گاه كينه اي از كسي به دل نمي گرفت رفتارش بسيار دوستانه بود و در امورات اهل مشورت و انضباط كاري اش بسيار مشهور بود.



از سخن چيني و غيبت و تهمت شديداً پرهيز مي كرد و به كسي اجازه غيبت و سخن چيني و تهمت زدن به برادر و يا خواهر مومن و مسلمان را نمي داد. جاذبه عجيبي داشت خيلي زود با بچه ها ارتباط برقرار مي كرد و با آنها دوست مي شد در سال 1366 صاحب پسري بنام احسان شدند و ارادت خاصي به مادرش داشت و مي فرمود:بهشت زير پاي مادران است و در سال 1368 در مسجد سليمان خداوند دختري به وي اعطا كرد كه نام محدثه را بروي نهاد. شهید فرزندانش را خيلي دوست داشتند و به ادب و تربيت آنها خيلي اهميت مي دادند و ازهمان عنفوان كودكي به آنها قرآن آموزش مي داد و آنها را با نماز آشنا مي نمود و احسان هنوز مدرسه نمي رفت كه قرآن را با صوتي دلنشين قرائت مي نمودند. و ايشان كم حرف مي زد واز پر حرفي جداً پرهيز مي كرد.اما جايي كه لازم مي دانست سخن گفتن لازم است دريغ نمي ورزيد. در برابر والدین خويش بسيار خاضع و خاشع بود.



حبيب عاشق شهادت بود و هميشه غبطه شهدا را مي خورد. و برنامه تلويزيوني روايت فتح را با يك حالت خاصي همراه با گريه تماشا مي كرد . امیر سرتیپ شهید حبیب الله نمازیان برای قران و جلسات قران اهمیت زیادی قائل بود. دو سال بعد از شهادت امیر سرتیپ خلبان شهید، محمد رضا قربانی فر به یاد این شهید و سایر شهدای پایگاه هوانیروز کرمان اقدام به تشکیل جلسه انس با قران به اتفاق تعدادی از هم دوره هایش در خانه های سازمانی پایگاه هوانیروز کرمان به صورت هفتگی و دوره ای نمودند و در زمینه تشکیل شدن به موقع جلسه موصوف بسیار مقید بودند.



حتی در یکی از شبهای سرد زمستان همان اوایلی که تشکیل جلسه هفتگی صورت گرفته بود به اتفاق خانواده اش به شهر کرمان منزل والدین بسر می بردند و با وجود برفی که می بارید و سوز و سرمای شدید می آمد، اما حبیب با موتور سیکلت به شهرک آمدند و پس از برگزاری جلسه مجدداً به منزل والدین برگشتند و معتقد بودند، سرما یا گرما،باید جلسه تشکیل و استمرار داشته باشد و شرایط جوی نباید منجر به تعطیلی جلسه انس با قران گردد و واقعاً پشتکار زیادی در این خصوص داشتند و برای ترجمه و تفسیر قران اهمیت ویژه ای قائل بودند و جزء برنامه روزمره شان ، تلاوت ایاتی از قران همراه با ترجمه می خواندند و هنوز این جلسه در شهرک هوانیروز کرمان استمرار دارد و به سایر پایگاه های هوانیروز نیز تسری پیدا کرده و این جلسات انس با قران برگزار می شود و یکی از اقدامات موثر و به یاد ماندنی این شهید والا مقام تاسیس صندوق قرض الحسنه با همکاری تعدادی از همرزمانش بود که به کسانی که مشکلات مادی داشتند به صورت وام از صندوق بدون تشریفات اداری پرداخت می نمودند و به صورت ماهانه وام را به صندوق مسترد می نمودند و هر ماهه هر کدام از اعضای صندوق مبلغی را به حساب صندوق واریز می نمودند و در گره گشایی مشکلات مادی دوستان این صندوق نقش به سزایی داشت .



این مهم باعث شد که سایر یگانهای پایگاه هوانیروز کرمان، به تأسی از انان صندوق قرض الحسنه تاسیس و ماهیانه به افراد نیاز مند واجد شرایط وام می دهند. ایشان به مسائل فرهنگی اهمیت خاصی با توجه به شبیخون فرهنگی استکبار جهانی قائل بودند. جهت بالا بردن سطح بینش فرهنگی کارکنان تحت امرش بالاخص سربازان اوقات زیادی را به این امر مهم اختصاص می دادند و در جلسات سخنرانی نیز به امور فرهنگی طبق برنامه زمانبندی می پرداختند و همیشه در جلسات انس با قران از تفسیر قران غافل نبودند و جهت ارتقاء بینش کارکنان مبادرت به احداث نمایشگاه و جلسات سخنرانی برای آگاه سازی کارکنان و خانواده هایشان انجام می دادند. در موقع تحویل سال بلا استثناء اول به گلزار شهداء می رفتند و ضمن قرائت فاتحه و خواندن قران بعد به دیدار فامیل و بستگان می رفتند و در دیدار عید نیز اول به دیدار فامیل هایی که فرزندانشان در دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند می رفتند و ضمن احترام از آنها دلجویی به عمل می آوردند و یاد شهداء و خانواده معظم شهداء را همیشه پاس می داشتند .



این شهید والامقام از تظاهر و ریا و خودنمایی شدیداً پرهیز می نمودند و با اعمال و رفتار خویش به دیگران درس می آموختند و همیشه مرد عمل بودند. در موقعی که از اصفهان به کرمان جهت دیدن والدین و سایر اقوام می آمدند در این سفر هر چند کوتاه حتماً خدمت فامیل هایی که فرزندانشان شهید شده بودند می رسید و عرض ادب و ارادت می نمودند و یکی از دیدارهایش رفتن به گلزار شهداء شهر کرمان بود و ایشان در آخرین دیدارش تقریباً چهل روز قبل از شهادتش به کرمان آمده بود. یکی از اقوام ایشان را در گلزار شهداء دیده بود که با یک حالت خاصی بر مزار شهداء قرائت فاتحه می خواند و نمی دانم دفعه آخر با شهداء چه راز و نیازی کرد و چه گفت.



سرانجام این امیر شهید خلبان در اول خرداد ماه 1378 در یکی از رزمایش های ارتش جمهوری اسلامی ایران که به مناسبت سالروز آزادی خرمشهر در منطقه عمومی دارنگون شیراز در حال برگزاری بود شرکت نمودند و در حین مانور در اثر سانحه هوایی بالگرد جنگنده 209 (کبرا) به اتفاق کمک خلبانش شهید علی اکبر اسماعیل زاده به درجه رفیع شهادت نائل گردید و روحش به ملکوت اعلی پرواز نمود و پس از شهادت این امیر وارسته، در شیراز مردم قدر شناس تشیع جنازه با شکوهی نمودند و سپس به اصفهان محل خدمت انتقال و در انجا توسط مردم شهید پرور اصفهان و نیروهای نظامی و انتظامی و جان برکفان هوانیروز مستقر در اصفهان تشیع و سپس با یک فروند بالگرد پیکر مطهرش به زادگاهش کرمان انتقال و از پایگاه هوانیروز کرمان تا گلزار شهداء طی مراسم با شکوهی توسط مردم انقلابی و شهید پرور کرمان و نیروهای مسلح مستقر در استان کرمان در تاریخ چهاردهم خرداد ماه سال 1378 در گلزار شهدای شهر کرمان در جوار سایر همرزمانش به خاک سپرده شد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد



وصیت نامه

رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ (سوره ابراهیم آیه 40) خدایا کلامم را با سخنان خودت از قرآن مجید و آن هم برای مستمرین او که پیش پای ما گذاشته ای یعنی نماز آغاز کردم که هر کس این کاغذ را می خواند حاجتی کرده باشد و دعا نموده باشد و از تو خواسته باشد که او را جزء اقامه کنندگان نماز قرار بدهی. خدایا ما را از این نعمت تا زمانی که زنده ایم بی بهره نگردان همچنین همسر و فرزندانمان، خدایا کلماتی را به عنوان وصیت در این صبح پنچ شنبه بعد از خواندن نماز و سوره الرحمن برای بر این صفحه ناقابل که بعد از نوشته شدن کلام تو بر آن ارزش پیدا کرد می نویسم.



اکنون که نگاهی به این دو سه سال اخیر می اندازم می بینم عجب رکودی داشته ام، فقط زندگی ام شده بود (و زندگی خیلی هایمان شده است) یکسری کارهای تکراری از لحاظ کارهای روزمره اداری و چه از لحاظ عبادت. اصلاً اگر عبادت ما در عمل ما در عملکرد و کاری که ما انجام می دهیم نمود و خود نمایی نداشته باشد آیا ارزش دارد؟ خدایا! ما را به خودمان وامگذار. این بنده ضعیف و حقیر اگر دست او را نگیری هیچگونه طاقت و استقامتی در برابر هوای نفس و اعمال بد ندارد. خدایا طعم شیرینی عبادت را در اعمالی که ما انجام می دهیم به ما بچشان و از این نعمت بی بهره مگذار. انگیزه من از نوشتن این خطوط بعد از شهادت آلیان برین و جدیری بود.



کوته زمانی بود که همگیمان فراموش کرده بودیم که در هر زمانی امکان دارد مرگ به سراغ ما بیاید. شهادت این عزیزانمان هر چند که جان گداز بود اما حرکت دهنده و تکان دهنده بود برای هر کسی به نوعی این حرکت و تلاش چه در آموزش چه در عبادات و چه در مسائل کاری به وضوح دیده می شود و من امیدوارم که در پایان کار و زندگیمان (زندگی من) هم آغازی باشد برای تلاش و جنب و جوشی دیگر و این پایان هم چنین آغازی نخواهد داشت مگر اینکه با شهادت باشد. خدایا ما را هم جزء شهیدان راه خودت قرار بده. پنج شنبه 2/8/70 . . . حبیب الله نمازیان در تاریخ 11/5/72 مجدداً خوانده شد. در تاریخ 25/1/73 مجدداً بازبینی شد .



خاطرات

سرهنگ خلبان هوشنگ جاوید من سالها با این شهید همرزم بودم. او افسری فروتن، متواضع، مؤمن و پر تلاش بود و در حفظ دستاوردهای انقلاب شبانه روز می کوشید. از اشرار و قاچاقچیان که می خواستند و می خواهند جامعه را با مواد مخدر آلوده کنند، بسیار متنفر بود و در انهدام کاروان آنان همیشه داوطلب بود. در یکی از ماموریتها در منطقه ی روستای «نگار»در شرق کشور، کاروانی از قاچاقچیان را شناسایی کرده و به سوی آنها آتش گشودیم.



آنها نیز با انواع سلاح های خود به سوی ما تیر اندازی کردند؛ به طوری که گلوله ای در بین دو پدال بالگرد خورد. او برای حفظ بالگرد و جلو گیری از سقوط آن از منطقه دور شد، ولی وقتی متوجه شد که گلوله به سیستم های بالگرد آسیبی نرسانیده، دور زد و گلوله های باقیمانده در بالگرد را به سر آنها ریخت. پس از انهدام آنها به نیروهای زمینی در اطراف اطلاع دادیم که به آن منطقه بروند و الباقی اشرار را دستگیر و مواد مخدر آنها را ضبط کنند که در پایان عملیات چند تن مواد مخدر به دست نیروهای خودی افتاد. یک بار هم درمنطقه ی« نصرت آباد» در مناطق صعب العبور، یک کاروان قاچاق را که تا مرز «افغانستان» وارد «ایران» شده بود، شناسایی کردیم و پس از انهدام آنها با کمک نیروهای حاضر در اطراف منطقه، غنایم زیادی از آنان به دست آمد و مقدار قابل توجهی مواد مخدر به دست نیروهای خودی افتاد.



این شهید بزرگوار در خدمت به مردم، خستگی نمی شناخت. وقتی کاری برای یکی انجام می داد، از ته دل مسرور می شد و مرتب ذکر خدا را بر لب داشت و در عمل نشان می داد که کار او برای خداست و هر گاه کار خدایی می کرد، احساس مسرت می نمود. منبع:كتاب اهالی آسمان ،تدوين: علیرضا پور بزرگ( وافی) ، انتشارات مرکزاسناد انقلاب اسلامی-1383