شهید مرتضی شادلو

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۰۴ توسط Fazayemajazi (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

مرتضی شادلو فرزند : علی متولد : 1338/01/03 در گرمسار تحصیلات : دیپلم تاهل : متاهل یگان: جهاد گرمسار-ستادحمزه مدت حضور : 4ماه مسئولیت : مسئول پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد استان در سردشت نوع عضویت : جهادگر نوع شغل : کارمند جهاد تاریخ شهادت : 1363/11/23 محل شهادت : منطقه سردشت عملیات : پدافندی محل دفن : گرمسار گلزار شهدا


زندگینامه

مرتضی شادلو فرزند عباسعلی در سال 1338 در روستای محمدآباد شهرستان گرمسار دیده به جهان گشود. در كنار تحصیل کار هم می كرد. در نوجوانی استادکار کاشی کار گردید. صدای زیبایی داشت و اذان می گفت. از مهر 1357 در هنرستان و خارج از آن مشغول فعالیت علیه رژیم شد. در تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه های حضرت امام(ره) فعال بود. در بین ورزش ها به کشتس علاقه بیشتری داشت و دارای مقام استانی بود. به طور جدی کتابهای شهید مطهری و دکتر شریعتی را مطالعه می کرد. یک بار دستگیر شد. پس از انقلاب دیپلم فنی اش را گرفت و به عضویت كمیته انقلاب و سپس سپاه پاسداران درآمد. با شروع اغتشاش در گنبد و كردستان، برای مبارزه با آنان راهی آن مناطق شد. در پاكسازی شهرهای كامیاران، سنندج، قروه، بیجار و تكاب در سال های 58 و 59 شركت فعالانه داشت. سال 1360 به عضویت جهاد سازندگی درآمد و ابتدا به عنوان امدادگر و راننده آمبولانس خدمتش را شروع کرد. با احساس ضرورت آموزش دید و ورانندۀ لودر شد. در عملیات‌ طریق القدس، فتح‌المبین، بیت المقدس، والفجر 2، والفجر4 و خیبر حضور داشت. زمانی که مسئولیت فرماندهی پشتیبانی جنگ و جهاد استان سمنان در کردستان به وی واگذار گردید. در مدت زمان كوتاهی توانست پل 140 رودخانه سیمینه رود و جاده 40 كیلومتری شاهین دژ بوكان را به پایان برساند به عنوان مسئول گروه مهندسی پشتیبانی جنگ و جهاد در احداث بزرگراه 14 كیلومتری سیدالشهدا شرکت کرد. در بمباران‌ شیمیایی مجروح شد. سال 1361 ازدواج کرد. سال 1362 به حج تمتع مشرف شد. شجاعتش زبانزد بچه های جبهه و جنگ بود. حاج مرتضی شادلو در تاریخ 1363/23/11 بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. او مسئول پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی استان سمنان بود.


خاطرات

« سال 61 بود. قرار و مدارها گذاشته شده بود تا یه روز عقدکنیم. مامان جون کت و شلوار شیکی از ناصر خسر براش گرفته بود. ما تهران زندگی می­کردیم. صبح زود خودش را از منطقه به تهران رسانده بود. من که رویم نمی­شد چیزی بگم، ولی هر چه مامان جون و مامان بزرگ گفتند که لباس دامادی تنش کنه قبول نکرد. لباس­های بسیجی­اش هم تمیز و شیک بود. من که ته دلم دوست داشتم با همون لباس­ها باشه. با اون لباس­ها تیپ مردانه­اش مردانه­تر می­نمود. کمی که گذشت سرش را بلند کرد و گفت"مرتضی با همین لباس عقد می­کنه و بهش افتخار می­کنه"

تمام علاقه­اش حضرت زهرا(س) بود. با شنیدن نام مبارک آن حضرت حالش عوض می­شد. خیلی هم طول نکشید که رفتیم صائین­دژ بعدش هم ارومیه . فرمانده جهاد سمنان در آنجا بود. شب و روز تلاش می­کرد تا پل وحدت بین صائین دژ و بوکان ساخته بشه. صبح گل، سحر می­رفت و آخرهای شب برمی­گشت خانه.

دو روز به شهادتش برای ملاقات با آیت­الله خامنه­ای که اون موقع رئیس جمهور بود به سمنان رفت و یک روزه برگشت. فکر و ذکرش بچه­های رزمنده بود. می­گفت اگه ما راه و سنگر درست نکنیم جانشان در خطره.

حدود سه سال با او زندگی کردم که مثل خواب و خیال بود.»

پدر جان! دوستات هم هر کدام کلی خاطره از تو تعریف کردن. اگر بچه­های مومنی نبودند، باورش مشکل بود. راستش به آن همه شجاعت، ایمان و فداکاری تو افتخار می­کنم و باور دارم که شهادت شایستۀ مردان بزرگی چون توست.

حاج رضا علی آبادی، همرزمت تعریف کرد:« سال 62 برای پایگاه شهید چمران سردشت با هزار و یک مشقت راه درست کردیم. آن تپه ارتفاعش زیاد بود و سنگی ولی با کار شبانه روزی بچه­ها جاده را زدیم تا بچه­های مستقر در آنجا عقبۀ پشتیبانی داشته باشند. اگر اون پایگاه نبود ضد انقلاب منطقه را به اشغال خودش در می­آورد. همین که هوا سرد شد، چند روز پشت سرهم برف آمد. در بعضی جاها ارتفاع برف به دو سه متر می­رسید. دیگر هیچ ماشینی نمی­تونست از آن جاده آمد و شد کنه. برادران ارتشی به حاج مرتضی تماس گرفتند و تقاضای کمک کردند. آنها گفتند که چند روز است به بچه­هایشان غذا نرسیده و چیزی برای خوردن ندارند.

تنها راه باقی مانده برای رساندن آذوقه به بچه­های اون مقر بالگرد بود. در آن شرایط جوی به بالگرد هم اجازۀ پرواز نمی­دادند. حاج مرتضی با نفوذی که داشت اجازه پرواز بالگرد را از مسئولین نظامی منطقه گرفت. توری بالگرد و داخل آنرا پر از تدارکات و مهمات کردیم و بالگرد پرواز کرد. شرایط جوی نا مناسب نزدیک بود کار دستمان بده. خیر گذشت و به بالای مقر رسیدیم. بالگرد در فاصلۀ نزدیکی از برف­ها متوقف شد. باد و بوران برف هم شروع شد. خلبان نگران بود که برف و بوران برای بالگرد مشکل درست کند. در چند دقیقه بارها را خالی کردیم و برگشتیم. مشاهدۀ آن وضع حال حاج مرتضی را منقلب کرد.

پدرم یک خاطره هم همرزم دیگرت حاج آقا محمدعلی کرک آبادی نقل کرد که برایم خیلی جالب بود. بیشتر متوجه شدم که چه آدمی بودی او گفت:

« پاییز سال 63 بود. بچه­های جهاد سازندگی آن طرف سردشت بعد از جنگل آلباتان کار می­کردند. یک روز نزدیک غروب چند تا ماشین تدمین جاده با تعدادی از بچه­ها از آن طرف آمدند تا ما هم با آنها به مقر برگردیم. حاج مرتضی شادلو هم با اونا بود. یک دفعه دیدم ماشین­ها راهشان را کج کردند و از مسیر دیگه­ای رفتند. کاری کردند که دور یک تپه پخش شدند. یک نفر از اون افراد ضد انقلاب چاق و چله اونجا بود که دستگیرش کردند. یک حمله که به­ش کردیم، اصل ماجرا را تعریف کرد. او گفت مأمور بوده که زنده یا مردۀ حاج مرتضی را تحویل بده و کلی هم پاداش بگیره. جالب بود که حاجی رو خوب می­شناخت. نمی­دانم عکسش دیده بود یا خودشو. اون ضد انقلاب می­گفت از نیروهای تک تیراندازه که تیرش خطا نمی­کنه. ولی حاجی اونقدر آقا بود که نگذاشت کوچکترین توهینی به اون کنیم. فقط گفت باید تحویلش بدیم.»

برداران حاج رضا علی آبادی و محمدعلی کرک آبادی


وصیت نامه

نماز جمعه را فراموش نکنید و در این کنگره های عظیم سیاسی ، عبادی شرکت نمایید که پشت آمریکا از نمایش بزرگ قدرت اسلام می لرزد و دعاهای کمیل، ندبه و زیارت عاشورا را همیشه به پا دارید. برادران جهاد سازندگی که طبق فرموده رهبر انقلاب که خدمات جهاد سازندگی در جنگ کمتر از نیروهای نظامی و انتظامی نبوده و نیست ،باید همت کنند و دوشادوش رزمندگان در صحنه های نبرد حاضر باشند و اکنون که واحد پشتیبانی جنگ و جهاد در جنگ حاضر و یک نیروی عمل کننده می باشد و با ایثار جان و مال حمایت کنند و جای شهدای جهاد را پر نمایند و در روستاها به کمک مردم فقیر و مستضعف بشتابند و دولت جمهوری اسلامی هم باید نظر خاصی به روستاها داشته باشد، چون جنگ را همین قشر زحمتکش می گردانند. آن عده از مردم که در حالت بی تفاوتی به سر می برند کمی بیندیشند و فکر کنند که تا دیر نشده است برگردند به دامان اسلام که اسلام دین رحمت است .از اینکه گوشه و کنار می نشینند و پشت انقلاب حرف می زنند، مگر این انقلاب چه کرده ،همین بس که انقلاب ما را از اوج ذلت به کمال عزت رسانده و سربلند زندگی کردن را به ما آموخته و باید بدانند انقلاب متعلق به امام زمان است و با این حرفها از بین نمی رود . بترسید از قیامت که روز سختی است و دیگر بازگشتی نیست و دیگر پشیمانی سودی ندارد.

[۱]

پانویس

  1. سایت ستاد کنگره بزرگداشت سه هزار شهید استان سمنان

رده‌ها