شهید حسین ابهری بجدنی تاریخ تولد :1337/10/06 تاریخ شهادت : 1360/11/12 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه :تهران - بهشت زهرا
زندگینامه
شهید حسین ابهری، فرزند محمد علی، به شماره شناسنامه 29288، در مشهد، شهرستان سبزوار در تاريخ، 1337/10/06 در شب جمعه به دنیا آمد، تا 4 سالگی در شهرستان سبزوار زندگی کرد و بعد از آن به همراه خانواده به تهران عزیمت نمودند، او در خانواده اي مذهبی رشد کرد، پدرش شغل نانوایی داشت و از این طریق با زحمت زیاد و روزی حلال، امرار معاش می کرد؛ وی دومین فرزند خانواده بود و دارای اخلاق و رفتار شایسته، و نیکی بود؛ علاقه و تواضع زیادی به پدر و مادر و خانواده خود داشت ولی به گفته خودش: من لقاء الله را از همه کس و همه چیز بیشتر دوست دارم و باید به آن بپیوندم.
در سن 17 سالگی ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد، دوران انقلاب فعالیت بسیاري داشت و در تظاهرات و شعارهای شبانه، در هنگام حکومت نظامی، و به هنگام پیروزی انقلاب نیز در اغلب راهپیمائی ها حضور داشت، علاقه زیادی به امام رحمة الله علیه داشت و خود را سرباز امام می نامید.
از این شهيد مكرم، سه فرزند به یادگار مانده، 2 دختر و 1 پسر که امیدواريم از ادامه دهندگان راهش باشند و او در وصیت نامه اش متذکر شده که فرزندانم را سربازان امام زمان (عج) تربیت کنید و از آنان افراد معتقد و مومن بسازید؛ در مورد حجاب به همسر و بقیه افراد توصیه می کردند که مراقب حجاب خود باشید که نشانه شخصیت یک زن مسلمان و پیرو حضرت زهرا (س) می باشد، او در سال 1360 در منطقه کرخه، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید و پیکر پاکش در بهشت زهراي تهران، قطعه 24 به خاک سپرده شده است
وصیت نامه بسمه تعالى سلام بر جميع خوانندگان این وصیتنامه، و سلام بر پدر و مادرم، و سلام بر زن و بچههایم، و سلام بر عباس آقا و پروین خانم، كه واقعاً مثل پدر و مادرم، آنها را دوست دارم و آنها نیز در حق من پدر و مادرى كردهاند، سلام به برادرم حسن، و همسرش، و سلام به منصور آقا و معصومه خانم، و سلام من به تمام آنهايى كه از دور و از نزدیك با من آشنايى و نسبت دارند. پدر، مادر، زهرا، براى من ناراحت نباشید چون كه من راه خود را شناختهام و با چشم باز به استقبال شهادت رفتم، زهرا، من طبق قولى كه به تو داده بودم از خود حراست كردم ولى خدا نخواست من زنده بمانم، بلكه خواست خدا، شهادت من بوده است، از این كه در زندگى تنهایت گذاشتم باید مرا ببخشى، از همه شما كه این نامه را مىخوانید خواهش مىكنم كه هیچ اشكى براى من نریزید، البته این ها را كه من مىنویسم قبل از رفتن به جبهه است ولى احتمال شهادت خودم را مىدهم و وصیت مىكنم.
همسر عزیزم زهرا، تو باید مثل کوه مقاوم باشى و خود به تنهايى بارى را كه همسرت بر روى زمین گذاشت، مسئولیت بچهها را تو مثل یك فرد لایق به سر مقصد نهايى كه همانا بچه هايى مسئول و لایق است، تحویل اجتماع بدهى و از آنها سربازان امام زمان علیهالسلام بسازى و به قولى پایبند باشى و استوار.
پدر و مادر عزیزم و زهراجان، زیاد براى من اشك نریزید چون كه راه من راه اسلام بوده و بس، پدر و مادر، شما باید این حسین را فراموش كرده و حسینى را كه باقى مانده یعنى زهرا + بچه ها را درست بدون خود من دانسته و هیچ فرقى بین بچههاى من و بچههاى خودتان قائل نشوید زيرا این ها هم بچههاى خودتان هستند و زهرا دخترتان، پدرجان تو را به خدا قسمت مىدهم اگر مىخواهى راضى باشم بین بچههاى من و بچههاى خودت هیچ فرقى نگذار، به زن و بچه من همان محبت را بكن كه به زن و بچه خودت مىكنى، مادرجان، زهرا را تنها نگذار، نگذار تنها باشد، تو مونس او باش، تو دوست او باش. عباس آقا، پروین خانم، از شما خواهش مىكنم كه زیر بغل زهرا را گرفته و او را دلجويى نمايید و نگذارید غصه بخورد، خدا به شما اجر بدهد، شما واقعاً در حق ما پدرى كردهاید و من از شما متشكرم، من به كارخانه بدهى دارم باید تصفیه كنید و شما مادر، من تمامى پول خانه را نتوانستم پرداخت نمایم، خواهش من از شما این است كه از باقى آن صرفنظر كرده و آنجا را تمام به زهرا و بچهها بدهيد، متشكرم. به امید دیدار در روز رستاخیز، خدانگهدار همه شما باشد، خیال نكنید كه شهید مرده است بلكه زنده است و در نزد خداى خویش روزي مىخورد، من به زن و فرزندم خیلى علاقه دارم و براى این كه آنها با من نیستند افسوس مىخورم، ولى به خواست خدا به آنها سر می زنم، از این كه پر حرفى كردهام امیدوارم كه مرا ببخشید و همگى از من راضى بشوید . متشكرم خداحافظ شما
منبع: سایت شهدای ارتش