شهید علی اصغر بازوبندی
شهید علی اصغر بازوبندی تاریخ تولد :1343/01/01 تاریخ شهادت : 1364/11/17 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه :خراسان رضوی - نیشابور - قاسم اباد
زندگی نامه
شهید در نوروز سال 1343 در روستای قاسم آباد به دنیا آمد او درهمان دوران کودکی پدر و مادر خود را ازدست داد و به علت اینکه برادران بزرکترش تشکیل خانواده دادند او سرپرست خانواده شد و برای تامین خانواده از همان ابتدا همراه با تحصیل به کار کردن مشغول شد او تحصیلات ابتدایی را تمام کرد و به کار کشاورزی پرداخت / او دز زمان قبل از انقلاب درراهپیمایی های که در شهرستان نیشابور برگزار میشد. شرکت می کرد. به این ترتیب انزجار خود را از حکومت طاغوت بیان می داشت. پس از انقلاب به دلیل روحیه اسلامی و مذهبی در بسیج شرکت جست. و برای چلوگیری از آتش زدن توسط منافقین شبها در روستای خودشان و روستاهای اطراف نگهبانی میداد و درکمک کردن به جبهه دریغ می ورزید به انقلاب و امام علاقه داشت و اگر کسی توهینی به ایشان میکرد خیلی ناراحت میشد. بعلت اینکه سرپرست خانواده بود با برادران کوچکتر مهربان و صمیمی بود و هم چنین رفتارش با مردم نیز خوب بود و در برخورد با همه چهره ای گشاده داشت صبر وتحملش در برابر مشکلات زیاد بود و سعی می کرد با خونسردی مشکلات را از پیش پای خود بردارد. ایشان مورد نماز دقت بسیاری داشتند. وسعی میکردند بموقع وبا جماعت نماز خوانده شود. و دراین زمینهبه دیگران توصیه میکردند. شهید به دیگران کمک می کرد و حتی اگر خود مشغول کاری بودند کار خود را رها کرده و کسی را که ازایشان کمک خواسته بود کمک می کرد احتام بزرگترها و کوچکترها را داشتند. و به وعده های خود عمل میکردند.هرگز غیبت را روا نمی دانست. و دروغ نمی گفتند. و همیشه ازاینکه مال حرامی وارد زندگی شود دوری می جستند. همه را در قبال حفظ انقلاب مسئول میدانستند. و توصیه می کردند. که قدر انقلاب را بدانید و درجبهه شرکت کنید و می گفتند اگر مابه جبهه نرویم پس چه کسی برود و با همین عقیده امادگی خود را جهت خدمت سربازی اعلام میکنند. و پس از یکسال برای گذراندن آموزشی به شاهرود می روند. سپس برای انجام خدمت سربازی به منطقه مریوان میروند. ایشان درجبهه نیز در کارهای که احتیاج به شهامت داشته داوطلب می شوند. و از خوود جسارت زیادی نشان میدهند. بطوریکه یکی روز برای گشت همراه یک نفر دیگر درمنطقه پنج به دیده بانی عراقی حمله کرده و ائ را می کشند.بعثی ها متوجه شده و آنها را دنبال می کنند و هنگامی که آنها فرار کرده و به سنگر رسیدن بی حال برزمین می افتند. پس از 10 روز که از کشتن آن دیده بان می گذرد یکی از سربازان عراقی به اسارت درمی آید. و در صحبتهایش عنوان می کند که آن دیده بان که شما کشتید یکی از بعثیهای سفت وسخت بوده و همیشه اطلاعات جاده های ایران را میداد تاعرقیها جاده را زیر آتش بگیرند. شهید هیچ ترس ازمرگ نداشتند. و شهادت را سعادت می دانستند و آرزویشان این بود که پس از اینکه دو فرزند داشتند به شهادت برسند و به همین دلیل ازدواج نمودند و سفارش به همسرشان حفظ حجاب بوده است. واینکه هرکاری که ا دستشان بر می آید برای انقلا ب انجام دهند. پس از مجروح شدن دوست نداشتند کسی متوجه جراحت ایشان شود. و هرگز سعی نمی کردند. برای خود درصد مجروحیت تعیین کنند. و یا درصدد معف شدن از سربازی بر نیامدند و تا روزی که توانستند به حالت جراحت به جبهه برگدند خانواده ایشان خبر دار نشده بود و پس از اینکه یک بار به مرخصی آمدند. در دفع بعد که به جبهه برگشتند درهنگام که متوجه شدند. یک خمپاره به سمت آنان می آید. به همراه دوستانش به سنگر می روند ولی خمپاره به داخل سنگر می رود وشهید دراز می کشد. سپس دوست ایشان متوجه شدند که ترکش به کنارگوش شهید برخورد کرده است. وایشان بر اثر اصابت ترکش به شهادت میرسند و ب بزرگترین آرزوی خون یعنی شهادت رسید. سفارش شهید علی اصغر با آشنایان این بود که پشتیبان ولایت فقیه باشید و قدر انقلاب را بدانید و ازخود ضعف نشان ندهید. و درهمه حال به جبهه کمک کنید. سفارش میکرد که درگفتگو با افرادی که بر علیه انقلاب سخن می گویند. باید به آنها بفهمانیم که اشتباه می کنند. ایشان قبل از رفتن به جبهه درمراسم تشییع جنازه شهدا در روستاهای نزدیک شرکت می کردند. و بالاخره با آرزوی خود که همان شهادت بود رسید.
نگارخانه تصاویر
منبع: سایت شهدای ارتش http://ajashohada.ir/Home/MartyrDetails/3574