شهید مهرداد عزیز اللهی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۶ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۵۲ توسط Kheyri9803 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

زندگی‌نامه

دانش‌آموز شهید «مهرداد عزیزاللّهی» در مهرماه سال ۱۳۴۶ در شهر اصفهان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در کنار برادرش مسعود که او نیز به فیض شهادت نایل شده، سپری کرد.تحصیلات راهنمایی را به پایان نرسانده بود که با جثّه‌ای کوچک ولی روحی بلند و شجاعتی وصف‌ناپذیر به جبهه اعزام شد و هم‌زمان با حضور در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل، در سنگر علم و دانش و تا قبل از شهادت، درس خود را تا سال سوم هنرستان در رشتة برق الکترونیک ادامه داد.شهید مهرداد عزیزاللّهی در سال ۱۳۶۴، در عملیات کربلای چهار در جزیرة «ام الرصاص» در حال غوّاصی به شهادت رسید و جاودانه شد.

آثار

  • متن کامل مصاحبه با نوجوان شهید مهرداد عزیزاللّهی:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

-ربّ إشرح لی صدری و یسّر لی أمری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.


-با سلام بر امام زمان -عجّل الله فرجه الشّریف- ونایب برحقّش، قلب تپندة مستضعفان جهان، امام خمینی (ره) و شهدای راه حقّ و حقیقت و مجروحین و معلولین.


-مهرداد عزیزاللّهی هستم. اعزامی از اصفهان که چهارده سالمه. انگیزه‌ای که باعث شد به جبهه بیام... واقعاً اون برادرایی که قبلاً جبهه بودند و می‌آمدند برای ما تعریف می‌کردند جبهه چه خاصیّت‌های خوبی داره... که مثلاً هر کسی بره، ساخته می‌شه از هر لحاظ و دیگه اون ناخالصی‌ها و اون گناهاش در اونجا... در جبهه معصیت نمی‌شه... من به جبهه اومدم شاید کمکی در راه خدا بکنم و گناهانم پاک به شه.


چند وقت است در جبهه هستی؟


-الآن حدود هشت،نه ماهه که در جبهه هستم. سه ماه آن را در کردستان بودم.


در کردستان چه کار می‌کردید؟


-در کردستان جنبة تبلیغاتی بوده که ما کار می‌کردیم.


در این مدّت که در گردان تخریب هستید، چه کارهایی انجام داده‌اید؟


-تو این مدّت، البتّه ما هیچ کاری نکردیم. هر کاری که می‌شد، خدا می‌کرد. ما فقط وسیله بودیم.


همین حالا که ما داشتیم با موتور از خط می‌آمدیم، یک خمپاره، تقریبا پنج متری ما خورد. قشنگ پنج متری موجش ما را تکان داد و یک ترکش هم نخوردیم. ما فقط وسیله بودیم در این جبهه‌ها. هیچ‌کاره‌ایم. ضعیفیم در مقابل این قدرت‌ها. فقط خدا است که ما را یاری می‌کند.


در محورهای مختلف عراق که مین می‌گذارند، مین خنثی کردید؛ آیا برای محورهای خودمان مین کاشتید؟

-خنثی بله کردیم.


یک مقدار در عملیات بیت‌المقدّس بود که برای برادرامون در فتح خرمشهر، وهلة اوّل و دوم و سوم که معبر باز کردیم. عملیات رمضان بود که معبر باز کردیم در تیپ نجف اشرف که واقعاً معجزات زیادی بر ما شد؛ همین عملیات که معبر باز نکردم، در گردان بودم.


وقتی می‌آمدی جبهه، پدر و مادرت راضی بودند؟ از آن‌ها اجازه گرفتی؟


-پدر و مادر من اتفاقاً زمینة آمدن به جبهه را خودشان درست کردند.


واقعاً از آن‌ها تشکر می‌کنم که اجازه دادند بیام جبهه. به بقیه پدر و مادرها هم می‌گم این قدر احساساتی نباشند؛ وابسته نباشند که فرزندشون به یاد جبهه... بگذارند فرزندشون بیاید؛ خودشان بیایند؛ ساخته به شن در این جبهه‌ها. به نظر من، هر کس حدّاقل باید یک هفته به یاد و جبهه‌ها را حتّی به صورت تماشا نگاه کند.


تا حالا رفتی برای مین گذاری؟

-بله رفتیم، ولی از نظر امنیتی درست نیست به گم کجا... .

خاطرات

  • سرکار خانم «عذرا منتظری» مادر نوجوان شهید مهرداد عزیزاللّهی می‌گوید:

در راهپیمایی‌های دوران انقلاب مرتّب شرکت می‌کرد. وقتی مجسمة شاه را از میدان انقلاب اصفهان پایین کشیدند، تا چهارراه تختی سر شاه را غلطانده بود.مهرداد در اوایل انقلاب ده،دوازده سال داشت. یک روز که برای اوّلین انتخاب رییس جمهوری می‌خواستیم به پای صندوق رأی برویم، به ما گفت: «به چه کسی رای می‌دهید؟»

گفتیم: «بنی‌صدر!» گفت: «اشتباه می‌کنید! روزی خواهد آمد که بنی‌صدر آرایش کرده و با چادر از مرز بیرون می‌رود.» خدا شاهد است انگار همین دیروز بود که این جمله را گفت. همیشه با بنی‌صدر مخالف بود و با آن سنّ کم، بصیرت زیادی داشت. یک روز آمدند و گفتند: «مهرداد می‌خواهد به جبهه برود.» من گفتم: «سنّش کم است؛ کاری از او بر نمی‌آید.» بعد فهمیدم او آموزش رزم شبانه هم دیده است! گفتم: «حالا که آموزش دیده، مسأله‌ای نیست.»... و به جبهه رفت. مهرداد روحیة شادی داشت و بچّة نترس و شجاعی بود. او همچنین کاراته‌باز خوبی هم بود. یک بار، یک مین گوجه‌ای خنثی شده را از جبهه به خانه آورده بود! آن فیلم مصاحبة معروف مهرداد، مال اوایل جنگ است که مهرداد تازه به جبهه رفته بود. امام خمینی(ره) هم آن فیلم را دیده بودند و خواسته بودند تا مهرداد را ببرند پیش ایشان. امام(ره) مهرداد را می‌بینند و بازوی او را بوسه می‌زنند و او هم دست امام(ره) را می‌بوسد. مهرداد به امام می‌گوید: «چیزی را برای تبرّک بدهید.» امام(ره) هم یک قندان قند را دعا می‌خوانند و به او می‌دهند. خیلی‌ها آمدند و از آن قندها برای مریضشان بردند تا شفا پیدا کند... . عکس‌های این دیدار را عدّه‌ای که برای مصاحبه آمده بودند، بردند و نیاوردند!! نبوغ و استعداد فوق‌العاده‌ای داشته است؛ به گونه‌ای که از دفتر امام(ره) نامه‌هایی فرستاده و توصیه می‌شود که به خاطر «مغز» خوبی که دارد به جبهه نرود! مهرداد در بهترین هنرستان اصفهان در رشتة برق تحصیل می‌کرد و در کنار حضور در جبهه، از درس و بحث خود غافل نبوده است. در سال 1364، در عملیات کربلای چهار در جزیرة امّ‌الرّصاص در حال غوّاصی شهید می‌شود و تا سه سال، از پیکر او خبری به دست نمی‌آید. بعد از این مدّت، پیکری را که لباس غوّاصی به تن داشت و یک دست و پایش قطع بود، بدون هیچ پلاک و مشخّصاتی برای خانواده‌اش آوردند، اما او مهرداد نبود؛ من قبول نکردم و می‌گفتم: «مهرداد مفقودالاثر است.» در جریان خوابی مهرداد به من گفت: «من در این قبر نیستم.»

  • محمود عزیزاللّهی، پدر مهرداد می‌گوید:

مهرداد زیاد سؤال می‌کرد و همه چیز را پی‌گیری می‌کرد. هر سؤالی هم که می‌کرد، در حدّ توان و فهم خودمان جواب می‌دادیم و حقیقت را به او می‌گفتیم. مثلاً می‌پرسید: «خدا چیست؟ کجاست؟ » و... ما هم جواب می‌دادیم: «خدا جسم نیست و نور خدا در تمام ذرّات وجود دارد.» و مهرداد این مسأله را به خوبی درک می‌کرد. برای اوّلین بار که می‌خواست به جبهه برود، به او می‌گفتیم: «آن‌جا باید مراقب باشی و هر خدمتی می‌توانی انجام دهی.» بارها موقع اعزام به جبهه، خودم او را می‌رساندم. بار آخری که می‌رفت، به او گفتم: «دیگر نمی‌خواهد بروی. مسعود شهید شده است؛ محمّد هم در جبهه است؛ تو بمان.» او به من گفت: «پدر! اگر می‌دانستی عراقی‌ها چه بلایی به سر هم‌وطن‌های ما می‌آورند، این را نمی‌گفتی. من باید حتما بروم... .» بعد از شهادتش، یک بار خوابش را دیدم؛ از او پرسیدم: «تو می‌آیی پیش ما و یا این‌که ما می‌آییم پیش تو؟» جواب داد: «من دیگر نمی‌آیم؛ شما می‌آیید پیش من.» به خاطر همین من می‌گویم مهرداد شهید شده است.[۱]

نگارخانه تصاویر

پانویس

  1. سایت تابناک