شهید محمد اسماعیل عسگری

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ آذر ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۵۴ توسط Mahmodzade9805 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو
محمد اسماعیل عسگری
M23.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد قزوین1342/05/05
شهادت عراق،ام الرصاص1365/10/04
محل دفن گلزار شهداى اقبالیه
سمت‌ها معاون فرمانده گردان
تحصیلات پنجم ابتدایی
شغل پاسدار

زندگی نامه

عسگری، محمداسماعیل: پنجم مرداد ۱۳۴۲، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش محمدرضا، کشاورز بود و مادرش حوری‌لقا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهاردهم دی ۱۳۶۵، با سمت معاون فرمانده گردان در ام‌الرصاص عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای شهر اقبالیه تابعه زادگاهش به خاک سپرده شد.

وصیت نامه

شهید محمد اسماعیل عسگری: من از پدر بزرگوارم و مادرم تشکر می کنم که زحمت مرا کشیدند. شما می خواستید من کمک و دستیار شما باشم و از من ثمره ای ببینید؛ ولی ندیدید. البته من در ظاهر از پیش شما رفته ام؛ ولی در باطن یار و یاور شما هستم و با توجه به این که نتوانستم فرزند خوبی برای شما باشم -اگر خدا از گناهان این حقیر بگذرد و اجازه ی شفاعت دهد- روز قیامت اول شما پدر، مادر و همسرم را شفاعت می کنم. برادرم! دَرسَت را خوب بخوان و در خانه کمک دیگران باش و همیشه نمازت را بخوان. همسرم به خاطر خدا، بابت همه ی سختی ها و دوری ها استقامت کرد و خیلی زحمت مرا کشید و هر وقت می خواستم به جبهه بیایم، هیچ ناراحتی نمی کرد و من با خوشحالی به جبهه می رفتم و این برای خدا ارزش داشت که می گفت شما برو به جبهه و ما برای خدا، صبر می کنیم. همسرم! دخترمان سمیه را خوب تربیت کن و فردی با لیاقت به جامعه تحویل بده و از او خوب مواظبت کن که سمیه یادگار من است و اگر دخترم بزرگ شد و پرسید: چرا من بابا ندارم؟ بگویید: چرا شما بابا داشتید که برای دفاع از اسلام به دست کفار بعثی کُشته شد. ای ملت! به پا خیزید و سلاح به دست گیرید و بروید از حریم اسلام دفاع کنید. من می دانم اگر نرویدروز قیامت پشیمان می شوید که دیگر کار از کار گذشته است. این فرصتی است که باید غنیمت بشمارید و هیچ عذری هم ندارید. ما فقط با عراق جنگ نداریم؛ با تمام اَبرقدرت ها و به قول امام«جنگ، جنگ تا رفع فتنه» از روی زمین! بیایید تا دیر نشده است با خون شهیدان میثاق ببندید و راه حقیقی آن ها را طی کنید. برادر حقیرتان؛ محمداسماعیل عسگری ۲۷/۱۲/۶۳

خاطرات

سید محمد عبدحسینی: اسماعیل عسگری، جانشین فرماندهی گردان امام رضا (ع) بود، مداحی هم میکرد و دعای کمیل خیلی قشنگی هم می خواند. شب عملیات کربلای ۴ ، قرار بود مرحله ی اول غواصها بروند و در مرحله دوم بچه ها با قایق از معبری که باز شده بود، حرکت کنند. آن شب، همه ی بچه ها شور و حال خاصی داشتند ، فضا فضای منقلبی بود، صحنه های بهشت پیش روی همه ی بچه ها خودنمایی می کرد، همه مشغول راز و نیاز و طلب حلالیت از یکدیگر بودند. در همین حال و هوا، عسگری شروع کرد به خواندن ترانه ی لب کارون – همان ترانه ای که در زمان طاغوت می خواندند- عسگری آنقدر این ترانه را با شور و حال می خواند که بچه ها یاد شب عاشورای امام حسین (ع) افتادند، آن شبی که وقتی امام حسین (ع) جایگاهشان را نشان داد، همه به پایکوبی پرداختند. آن شب همه جا خورده بودند که چرا اسماعیل در یک چنین شبی، یک چنین ترانه ای را می خواند، آن هم در شب عملیات و درون کارون، اما وقتی بچه ها یکی یکی به جایگاهشان رسیدند، تازه فهمیدند که عسگری چه حالی داشت که خود هم با همان حال رفت.


  • سردار اقبالیه

این عکس سال ۶۴ گرفته شده و من آن موقع حدود یک سال داشتم. اینجا هم امامزاده علی اصغر(ع) است.بابا همیشه از مناطق جنگی که بر می گشت، برایم سوغاتی می آورد، از هویزه و جاهای مختلف، هنوز روسری ها و خیلی چیزهای دیگری را که برایم سوغاتی آورده بود، دارم. خودم یادم نمیاد، اما دو سال بیشتر نداشتم که بابا مفقودالاثر شده و درست ده سال بعد بود که پیکر قشنگش را آوردند، آن روز من خیلی خوشحال بودم. همه گریه می کردند، ولی من حس خاصی داشتم و خیلی هم افتخار می کردم که او سردار« اقبالیه » است و همه او را می شناسند.عکس هایش با من حرف می زند... وقتی در خانه تنها هستم، همیشه احساس می کنم بابا هم کنارم هست. همه اش احساس می کنم صدای بابا می آید و با من حرف می زند.

دختر شهید محمداسماعیل عسگری

منبع:شهود

آثار

  • دست نوشته ها

مادرجان و پدر جان، اینجا جایتان خالی است، توی این سنگرها، سر ظهر که هوا گرم می شود، آبدوغ درست می کنیم که با خوردنش دل انسان را خنک می کند. من می دانم که آقا جان آبدوغ زیاد دوست دارد و الآن دهانش آب می افتد. فقط حیف که شما اینجا نیستید، الحمدالله دشمن هم که به جای شربت و دوغ، خون دل می خورد. پدر! دشمنان خیلی ذلیل شده اند. اگر آقاجان پیش ما بود یک آبدوغی برایش درست می کردم که بخورد و هنگام راه رفتن، خوابش بگیرد…. هم کتری و هم قوری، جواب نامه فوری! شهید محمد اسماعیل عسگری[۱]


گالری تصاویر

پانویس

  1. پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین