شهید علی پورحبیب

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
علی (فرزام) پورحبیب
724772.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد روستای سلوش، شهرستان لنگرود 1344
شهادت ایران، 1361
مفقود 14 سال
عملیات‌ محرم
تحصیلات دبیرستان
خانواده مجرد


زندگی نامه

علی كه در شناسنامه اش فرزام نام داشت چهارمین فرزند خانواده در سال 1344 در روستای سلوش از توابه كومله شهرستان لنگرود استان گیلان متولد شد.

هنوز یك ساله نشده بود كه خانواده به تهران نقل مكان كردند و پس از چهار سال اقامت در تهران بار دیگر به دنبال استخدام پدر در كارخانه ذوب آهن به اصفهان كوچ نمودند و پس از دو سال كه علی كلاس دوم ابتدایی بود در شهرك واحد ذوب آهن ساكن شدند . تا آخر دوره راهنمایی را در شهرك گذراند ولی چون در این شهرك دبیرستان نبود برای ادامه ی تحصیل به زرین شهر رفت و سال اول در دبیرستان حافظ به تحصیل پرداخت .هم زمان با تشكیل بسیج همراه پدر به عضویت بسیج در آمد و دوره آموزش نظامی را نیز با علاقه گذراند . علی اهل مطالعه بود و با سن كمی كه داشت كتابهای مفیدی مطالعه می نمود او برای خودسازی كتابهای شهید دستغیب را مطالعه می كرد.

عاشق بسیج بود و بیشتر اوقات را در پایگاه می گذراند در واقع هر زمان با او كاری داشتند باید او را در پایگاه می یافتند.

به نگهبانی مخصوصا در شب فوق العاده علاقه داشت. گاهی كه نیمه شب یا سحرگاه نگهبانی او تمام می شد به خانه نمی آمد وقتی بعد از طلوع خورشید با كیسه ای به خانه می آمد جای جای صورت و دستهایش خراشیده بود و چشمانش از بی خوابی و خار و خاشاك پر از خون، مادر به محتویات كیسه كنجكاو می شد و لی علی می گفت به كیسه دست نزنید نجس است بالاخره با اصرار مادر می گویداعلامیه های ضد انقلابی گروهكهای مجاهدین و كمونیست است كه در شب پخش می كنند و چون باد اعلامیه ها را پخش می كرد و در لا به لای بوته های گل و شمشاد شهرك گیر می كرد علی آنها را جمع آوری می كرده است تا صبح كه مردم بیدار می شوند آنها را نخوانند و بعد در فرصتی مناسب در گوشه ای از حیاط آنها را آتش می زد.

آن سالها نفت كمیاب و كوپنی بود و صف طویل گرفتن نفت تشكیل می شد بعدها از این و آن شنیده شد كه علی مراقب بود كه اگر پیرمرد و پیرزنی و یا خانمهای بچه بغل بشكه نفتی می گرفتند به آنها در حمل نفت كمك می كرد. هر جا كمكی لازم بود علی دریغ نمی كرد .دست مادر به پودر لباسشویی حساسیت داشت علی در شستن لباسها به او كمك می كرد و اصرار داشت كه مادر لباس نشوید.

اما خدمت صادقانه و عاشقانه د ربسیج و كمك به مردم در هر زمینه ای كه امكان داشت علی را راضی نمی كرد از طرفی به عتت كمی سن او را به جبهه اعزام نمی كردند ولی علی بدون برگ ماموریت و اعزام با یكی از دوستانش بدون خبر راهی اهواز می شود اما آنجا به علت كمی سن او و دوستش را در مقری در اهواز نگه می دارند به قول خودش این مقر در ساختمانی چند طبقه بدون لوله كشی آب بود كه علی در طبقه آخر مستقر می شود، آب آوردن خیلی سخت بود ولی علی همواره داوطلب بود.

عملیات تنگه چذابه پیش می آید و علی با اصرار به خط می رود و در عملیات شركت می كند .چها رماه در جبهه می ماند و فقط یك بار به مرخصی می اید پس از امدن از جبهه مجددا در بسیج با علاقه به فعالیت می پردازد . در تابستان 1361 جهت دیدار اقوام و خویشاوندان به زادگاهش گیلان می رود.

با دوستان و پسران فامیل بیشتر اوقات خود را در بسیج می گذراند .

علی بچه ها را تشویق به یادگیری شنا می كند چون قبلا خودش به خوبی شنا را در استخر فراگرفته و حتی در شب با بچه ها به رودخانه می رفت و آنها را تمرین می داد.

مراسم زیارت عاشورا و برنامه های دیگر جزو برنامه های همیشگی آنها در مسجد محل بود .

در همین تابستان خانه یكی از روستائیان فقیر كه بسیار فرسوده بود و در حال فروریختن و او توانی برای ساخت و ساز نداشت توسط علی با بسیج كردن تمام جوانان روستا تعمیر می شود. او كه به اصطلاح بچه شهر بود چنان به آماده كردن گل و مصالح می پرداخت كه باعث تعجب مردم می شود. روستائیان و فامیل هنوز خاطره كارگری علی را به یاد دارند.

در اواخر شهریور علی به تنهایی از شمال به اصفهان بر می گردد و مادر كه در شمال است به او سفارش می كند كه از حال و هوای جبهه بیرون بیاید و به دبیرستان برود و سال اول را كه به علت حضور در جبهه تمام نكرده بود ادامه دهد.

علی به خانه بر می گردد ولی دل دریایی او برای جبهه و جنگ تنگ شده بود او دیگر طاقت ماندن در شهر را نداشت .

در همین زمان شهادت آیت الله اشرفی اصفهانی پیش می اید و علی با مطرح كردن شهادت ایشان از پدر می خواهد به اجازه دهد تا راهی جبهه شود . پدر می گوید امسال را بمان و درست را بخوان علی جواب می دهد آیا صدام صبر می كند تا من دیپلم بگیرم .

البته او از قبل كارهای مربوط به اعزام را انجام داده بود و درآخرین مرحله اجازه ی پدر را می خواست و پدر بدون كلام فقط با اشاره سر اجازه رفتن می دهد و علی شادمان با بدرقه خواهران و پدر در تاریخ 24/7/1361 راهی جبهه هجنوب می شود عملیات محرم پس از مدت كوتاهی شروع می شود در آخرین نامه ای كه برای خانواده می فرستد می نویسید كه ما در مرحله اول و دوم عملیات محرم شركت نمودیم و پس از 48 ساعت كه در خط مقدم بدون وقفه بودیم برای استراحت به پشت خط آمده ایم و عملیات موفق بوده و در چند جا نزدیك بود كه اسیر یا كشته شوم . تاریخ نامه 14/8/1361 جمعه بوده البته آنطور كه گفته شد یك پای علی زخم كوچكی بر می دارد پایش پانسمان می شود و یك لنگه جوراب روی پانسمان می كشد و در مرحله ی سوم عملیات محرم شركت می كند . طبق گفته ی بچه هایی كه علی را آخرین بار می بینند تیری به پا و یا ران او اصابت می كند و علی اسلحه اش را مانند عصا و كمك به دست می گیرد و بعد از آن دیگر هیچ خبری از او نشد . علی مفقود الاثر شد . خانواده بیش از چهارده سال چشم به راه او می مانند با اینكه هر سال مراسم یادبودی برایش می گیرند ولی هنوز در شهادت یا اسارت او شك دارند .

برای علی در گلزار شهدای زرین شهر مانند سایر شهدای مفقود الاثر سنگی گذاشته می شود هم چنین در روستای زادگاهش با پیراهن او قبری درست می شود . تا اینكه گروه تفحص در بهمن 1375 استخوانهای مطهرز علی را یافته و به زرین شهر منتقل می نمایند. همراه علی به غیر از پلاك شناسایی لنگه ای جوراب بود ، لنگه ای دیگر از همان جوراب چهارده سال قبل كه همراه ساك او از جبهه برگشته بود.

مادر با دیدن لنگه ی جوراب فورا آن را می شناسد . علی بر می گردد و در گلزار شهدای زرین شهر در كنار سایر شهدا ساكن دائمی آنجا می شود تا همیشه تاریخ مزار پاكشان زیارتگاه عاشقان گردد و یادشان در وجدانهای بیدار و آگاه بماند.

  • نام نیک

ظرف ها را از مادر گرفت، شست و گفت: دستات دیگه حساسیت گرفته مادر. مادر رفت سراغ غذا که روی گاز بود. پسر دنبال مادر رفت؛ مثل این که می خواست به مادرش چیزی بگوید... رفت کنار مادر و خیلی مودب گفت: مادر چرا اسمم را گذاشتید فرزام؟! چرا علی نه؟! حسین نه ؟! ... و ادامه داد که:« آخه آدم با شنیدن فرزام، یاد هیچ انسان خوبی نمی افته! من اصلاً صاحب اسمم رو نمی شناسم که بهش افتخار کنم!» از همان روز به بعد بود که همه، علی صدایش می زدند .

منبع:آب زیر کاه، ص۳۷