شهیدعلی صیاد شیرازی
خاطرات
- نمی خواهم معامله کنم
بهش زمین داده بودند. نامه نوشته بود که نمی خواهم، می ترسم آخرتم را با گرفتن این زمین معامله کنم. باهاش صحبت کردند؛ که قانعش کنند. گفتند: شما که تنها نیستی. خونواده ت هم هستن. اوناهم حق دارن. حرف گوش کن. این زمین رو بگیر و بساز. یعنی یه خونه هم سهم تو نمی شه ؟ طلاهای خانمش را فروخت و با قرض از این طرف و آن طرف، پول جورکرد. اسکلت خانه که عَلَم شد، دوباره نامه داد که نمی خواهم. نمی خواهم آخرتم را با دنیا معامله کنم. دوباره آمدند. همان حرف ها وصحبت ها. [۱]
- سوره ی والعصر
پدرم خيلی زيبا و مؤثر به ما تذکر می داد. دعوا کردنش هميشه غير مستقيم بود؛ يعنی اصلا دعوا نمی کرد و سرمان داد نمی کشيد. وقتی کار اشتباهی می کرديم، صدايمان می کرد و ما را می برد توی اتاقش. می نشستيم کنار هم. بابا سوره ی والعصر را می خواند. حالا من دل توی دلم نبود که من چی کار کردم!؟ آن قدر زيبا و با ادب حرف می زد که به خودم قول می دادم ديگر اشتباهم را تکرار نکنم.[۲]
- رضایت ولی
قرار بود صبح روز عید برود به خدمت آقا و درجه ی سرلشگری اش را بگیرد… همه تبریک گفتند , خودش میگفت :درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست ، وقتی آقا درجه را روی دوشم بگذراند حس میکنم ازم راضی هستند… وقتی ایشان راضی باشند… امام عصر (عج) هم راضی اند ،همین برایم بس است
- صبح روز بعد از خاکسپاری
خانواده اش نماز صبح را خواندند و از آن طرف رفتند بهشت زهرا(س) ، سر قبر صیاد . اما پیش از آنها کسی دیگری هم آماده بود. حضرت آقا که گفت « دلم برای صیادم تنگ شده ، مدتی است ازش دور شده ام . »[۳]