شهید مصطفی احمدی روشن

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

خاطرات

  • شوخی با نامحرم

تو جمع خانوادگی، خیلی اهل بگو بخند بود؛ ولی تو جمع نامحرمی، ملاحظه میکرد.. به ویژه وقتی بزرگتر شد.. تا جایی که دوستای خانمش گفته بودن: تو میخوای با این ازدواج کنی؟ این آدم اخموی و بد اخلاق که همیشه سرش پایینه؟ بعد که رفته بودن پیش بچه های خوابگاه تحقیق کرده بودن، هم خوابگاهیاش گفته بودن: این اصلا وارد هر اتاقی میشه بمب خندس![۱]


  • مامانی..

به مادرش می گفت «...مامانی». پشت تلفن لحنش را عوض می کرد و با مادرش مثل بچه ها حرف می زد. گاهی وقت ها مادرش که می آمد دم در شرکت، می رفت، دو دقیقه مادرش را می دید و برمی گشت، حتی اگر جلسه بود. بچه ها تعریف می کردند زمان دانشجویی دکتر هم می خواست برود با مادرش می رفت. بهش می گفتیم «...بچه ننه».[۲]

  • گلزار شهدا

سعی می کرد هر هفته بره زیارت شهدا , با چند نفر از بچه های دانشگاه قرار گذاشته بود . صبح های پنج شنبه می رفتند گلزار شهدا ، زیارت عاشورا می خواندند .[۳]

گالری تصاویر

پانویس

  1. کتاب یادگاران
  2. كتاب شهيد مصطفی احمدی روشن ، ص 73
  3. کتاب صد خاطره