شهید حسن بخشی
حسن بخشی | |
---|---|
| |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | 1345 ، خراسان رضوی، قوچان |
شهادت | 1366/06/26 |
محتویات
زندگی نامه
- زندگینامه1
برادم حسین در بیستم فروردین ماه 1345 در روستای نیت قوچان در یک خانواده مستضعف دیده به جهان گشود استعداد ایشان در کودکی خیلی عجیب به نظر میرسد و در هر کاری استعداد فوق العاده ای از خود نشان میداد تا اینکه در سال 1351 راهی مدرسه شد و در مورد درس خواندن و علاقه شدید برایتان بگویم این است که همیشه رتبه اول را کسب میکرد و معلمان از کار ایشان فوق العاده راضی بودند و به ایشان جایزه میدادند و به پدر مادرم توصیه میکردند که وسایل ایشان را فراهم و بگذارید که به تحصیل خود ادامه بدهد دوران ابتدایی را در روستا سپری کرد. برای گذراندن دوره راهنمایی به قوچان آمد و یک اتاق برای ایشان کرایه کردیم هر روزی که تعطیل میشد سر یک کاری میرفت تا خودش بتواند کرایه خانه را در آورد پدرم هم در قوچان به کارگری میپرداخت و چگونه برادم تنها بود و شبها جای ایشان میرفت بعد از یک ماهی که از سال تحصیلی گذشت مدرسه ای بصورت شبانه روزی دایر شد که برادرم هم به آن مدرسه رفت تا دوره راهنمایی را سپری کند سال دوم بودم که پدرم مریض شد پدرم از یک طرف و مخارج خانه و تحصیل برادم را به شدت در تنگنا قرار داده بود تا اینکه یک سال بعد از پدرم بعنوان داشتن بیماری سرطان دار فانی را وداع گفت و در این موقع غم و اندوه ما بیشتر شد برادرم دوره سه ساله راهنمایی را با هر سختی به پایان رسانید و در هر سه ماهی تعطیلی با برادم حسن به سر کوره آجرپزی میرفتیم تا خروجی برای خانواده و تحصیل داشته باشیم برادم به مشهد آمد و در خانه داییم بود و حدود یک سال این بود و روزهای بیکاری یا نصف روز که به مدرسه میرفت روز دیگر را کار میکرد چکونه برادم اینجا و ما در روستا بودیم و مخارج بودیم و مخارج سنگین میشد پیشنهاد کرد که ماهم به مشهد بیایم ما به مشهد آمدیم در یک خانه دایی زندگی را سر میبردیم برادرم و داییم در... کار میکردن من و مادرم نیز با آنها در این کار شریک شدیم و در آنجا کار میکردیم تا بتوانیم مخارج خانه و تحصیل را فراهم کنیم برادم وقتی ساعت 2 از مدرسه می آمد در آن گاوداری کار میکرد تا ساعت 8 تا 9 یعد از آن هم تا نیمه های شب درس میخواند که صبح بتواند جوابگوی معلم باشد و با زنج و سختی بسیار می کشید همیشه رتبه اول را کسب میکرد وقتی که دوستانش میپرسیدند چطور درس میخوانی که رتبه اول را کسب میکنی وقتی که جریان را صحبت میکرد آنها فکری کردند که طور با این مشکلات دست و پنجه نرم میکند و کار هم میکند و درسش هم خیلی خوب است بعد از یکسالی که در گاوداری کار کردیم صاحب گاوداری اطلاع کامل از زندگی ما پیدا کرد و ایشان که باغی بزرگ داشت از یک کنار آن را می فروخت و به مردم به عنوان سکونت میداد و به ماهم یک قطعه زمین داد تا بتوانیم خانه مسکونی یرای خودمان درست کنیم ما که درآمد و پول کافی برای درست کردن نداشتیم به ما در درست کردن هم کمک کرد و باغ انگور خانه چوبی را که خانه داشتیم باغ انگور چوبهای خانه را فروختیم و خانه درست کردیم و آن پولی که میخواست به کارگر بدهیم تا کار کند ما خودمان کار میکردیم در گاوداری روزها و شبها هم در خانه کار میکردیم تا تاینکه برادرم دوره متوسطه را یپایان رساند و اگر من از ریزه کاریها و ناراحتی را برادرم و کل خانواده کشیدم بگویم سنگ آب میشود بماند به انسان که مثل سنگ سخت نیست و مادرم در این روزها با پشم و ماهم به سوی کارگری میرفتیم تا بتوانیم مخارج را تامین کنیم برادرم وقتی که دیپلم گرفت یک سال به کارگری میرفت در روزهای گرم تابستان و سرد زمستان به کار میرفت و در زمستان میرفت برف روبی تا اینکه در ارتش استخدام شد و دوره دوساله آموزشی را در تهران و شیراز سپری نمود با حقوق کمی که میدادند حدود 900 تومان مبارزه میکرد و برای اینکه بی پول نشود ما برای ایشان پول میفرستادیم و میگفت من تحمل نمیکنم و شرمنده هستم که شما برای من پول میفرستید و کی میشود که این کارها را ادا کنم ناگفته نماند که در کنکور هم قبول شد ولی به خاطر مخارج زیاد راضی به این کار نشد دو سال پیش که دوره آموزشی در آموزشگاه افسری به پایان رسید از طریق لشگر 88 زاهدان عازم منطقه شد و در گیلانغرب و سومار حدود یک سال و چند ماهی بود که پیش از عید با دختر عمویم ازدواج کرد و یکی دو ماه عید مانده عقد کردیم که در روزهای عید عروسی کنیم ولی خانواده عمویم نپذیرفتن و گفتن که اثاثیه را فراهم نکردیم ماند که بعد از محرم عروسی کنیم. در تاریخ 1366/06/09 به مرخصی آمد و در تاریخ 1366/06/19 به منطقه رفت و میگفت که اصلا ناراحتی به خودمان راه ندهید که همه کارها با توکل به خداوند حل میشود و بعد از یک هفته خبری از مجروح شدن ایشان به ما رسید و تا اینکه در 1366/06/26 شهید شده بود که خبر شهادت در 1366/07/26 به ما رسید که بر اثر جراحات وارده زیاد به سرو کمر و ترکش به سینه و دست شهید شده بود.
این آغاز و پایان زندگی برادر شهیدم حسین بخشی
- زندگی نامه2
شهید گرانقدر حسن بخشی در بیستم فروردین ماه 1345 در روستای نیت قوچان و در خانوادهای مستضعف دیده به جهان گشود. در سال 1351 راهی مدرسه شد. به درس خواندن علاقهی شدید داشت و معلمان از کارش فوقالعاده راضی بودند. دوران ابتدایی را در روستا سپری کرد و برای گذراندن دورهی راهنمایی به قوچان رفت. وی در کنار تحصیل مشغول کار نیز بود تا بتواند مخارج تحصیلش را فراهم کند و باری روی دوش خانواده نباشد. در این زمان بود که پدر خود را به دلیل بیماری از دست داد و سختی زندگی برایش دوچندان شد. پس از چندی برای ادامهی تحصیل به مشهد رفت و مدتی بعد خانوادهی خود را که سرپرستی آنها را به عهده داشت به مشهد برد. در این زمان در کنار تحصیل در دامپروری کار میکرد و با این همه سختی باز هم جزو دانشآموزان ممتاز مدرسه بود. ایشان سرانجام موفق به دریافت مدرک دیپلم شد و پس از آن به صورت تمام وقت مشغول کار گردید. مدتی بعد وارد دانشگاه افسری شد و به استخدام ارتش درآمد و پس از سپری کردن دوران تحصیل راهی لشگر 88 زاهدان گشت و از آنجا به مناطق گیلانغرب و سومار فرستاده شد. وی سرانجام در حالی که به تازگی ازدواج کرده بود، در تاریخ 26/06/1366 در اثر جراحات وارده از اصابت ترکش به سر و سینه به فیض شهادت نائل آمد و به خیل شهدای وطن و دفاع مقدس پیوست.
وصیت نامه
امام خمینی را تنها نگذارید، به جبهه جنگ بروید و از میهن و ناموس خود دفاع کنید. برادران، همرزمان و مردم غیور سنگرم را خالی نگذارید تا آمریکا بفهمد که مردم ایران دست تجاوزگر را قطع میکنند.[۱]