شهید رمضانعلی چاکر الحسینی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۲۲ توسط Azizi (بحث | مشارکت‌ها)

پرش به: ناوبری، جستجو

{جعبه اطلاعات افراد نظامی |نام فرد =رمضانعلی چاکر الحسینی |تصویر = |توضیح تصویر = |ملیت = پرچم ایران.png ایرانی |شهرت = |دین و مذهب = مسلمان، شیعه |تولد = نیشابور |شهادت = ۱۳۶۰/۹/۵ |وفات = |مرگ = |محل دفن = بهشت فضل |مفقود = |جانباز = |اسارت = |نیرو = |یگانهای خدمت = |طول خدمت = |درجه = |سمت‌ها = رزمنده |جنگ‌‌ها = جنگ ایران و عراق |نشان‌های لیاقت = |عملیات‌ = |فعالیت‌ها = |تحصیلات = |تخصص‌ها = |شغل = |خانواده = نام پدرمحمد حسین }}


خاطرات


عشق شهادت

راوی معصومه خالو

متن کامل خاطره


فرزندم رمضانعلی مرحله ی دوم که به مرخصی آمده بود موقع برگشت کتری خریده بود و برای این که آن را به منطقه ببرد جهت درست کردن چایی آنرا داخل ساک گذاشته بود بالاخره وقتی به منطقه می رسد قبل از این که وارد سنگر شود عراقیها او را به رگبار می بندند سینه خیز می رود ساک روی سنگر می افتد و توسط رگبار دشمن سوراخ سوراخ می شود وقتی نوبت بعدی به مرخصی آمد به من گفت : مادر مگر شما از من راضی نیستید مگر شما لقمه ی حرام به من داده اید که من قبول نمی شوم من گفتم مادر این چه حرفی می زنی هم از تو راضی هستم هم نان حلال به تو خوراندم ناگهان با گریه گفت ساکم را ببین من به اندازه همین ارزش ندارم که آن را تیرباران کنند و من سالم برگردم و لیاقت شهادت نداشته باشم . او را دلداری دادم و گفتم مادر قرار نیست همه شهید شوند انشاا ... خدا برای حفظ اسلام شما را نگه می دارد .

عشق شهادت

راوی معصومه خالو

متن کامل خاطره


به خاطر دارم مرحله دومی که رمضانعلی به مرخصی آمده بود، موقع برگشت یک کتری خریده بود وبرای اینکه آن را به منطقه ببرد،جهت درست کردن چایی آن را داخل ساک گذاشته بود . بلاخره هنگامی که به منطقه می رسد قبل از اینکه وارد سنگر شود ،عراقی ها اورا به رگبار می بندند سپس سینه خیز حرکت می کند و ساک روی سنگر می افتد وتوسط رگبار دشمن سوراخ سوراخ می شود . وقتی که برای بار سوم به مرخصی آمد به من گفت : مادر مگه شما از من راضی نیستید مگر شما لقمه حرام به من داده اید که من قبول نمی شوم . گفتم : مادر این چه حرفی است که می زنی هم از تو راضی هستم وهم نان حلال به تو داده ام . ناگهان با گریه گفت : ساکم ببین من به اندازه همین یک ساک هم ارزش ندارم که او تیر باران شودولی من سالم بمانم ولیاقت وسعادت شهید شدن را نداشته باشم . او را دلداری دادم وگفتم مادر قرار نیست همه شهید شوند، ان شاءالله خداوند برای حفظ اسلام شما را نگه می دارد .

منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID= 6199