شهیدحسین همدانی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

سردارشهید حسین همدانی


زندگینامه

حسين همدانی زاده سال 1329 در آبادان است. حسين اما 3 سال بيشتر آبادان نماند. پدر شركت نفتي بود و اگر زنده می ماند، خانواده در آبادان می ماند اما حسين فقط سه سال پدر داشت و مرگ پدر، پايان سكونت خانواده در آبادان بود. ديگر دليلي براي ماندن در ديار غربت نبود؛ غربتي آشنا كه وطن شده بود براي اهل خانه. حسين به همراه خانواده به همدان برگشت. جايي كه به آن تعلقداشت. كودكي اش در موطن اصلي ادامه يافت. سا لهاي كودكي سپري می شد. حسين درس می خواند و كار می كرد؛ از همان وقتي كه وارد مدرسه شد. کلاس اول ابتدایی براي بيشتر بچه ها، آغاز خاطرات خوش شروع تحصيل و مدرسه است. براي حسين اما قدم گذاشتن به كلاس اول، همزمان با شروع كار او در بازار همدان بود. مدتي شاگرد عطاري بود. بوي گياهان دارويي و ادويه ها در سرش می پيچيد. اسم ها را ياد می گرفتو با رسم هايشان آشنا می شد. سنبل الطيب چه خاصيتي دارد وشيرين بيان براي كدام درد خوب است. همه را به ذهن می سپرد. چند وقتي هم در كارگاه نجاري كار می كرد. حسين از همان كودكي عاشق کشتی بود. دوازده سالش بود كه برای تماشای مسابقات کشتی آزاد به سالن های ورزشی همدان می رفت. اوايل فقط براي تماشا می رفت سه سال بعدش تصمیم گرفت خودش هم وارد گود شود. در رشته آزاد وزن ۵۷ کیلوگرم کشتی گرفتن را شروع كرد اما كشتي، تنها مشغله اش نبود. زندگي سخت بود و حسين بايد فكر معاش خانواده را می كرد. هم كار می كرد و هم درس می خواند. حسين به هر زحمتي بود ديپلمش را گرفت. زمزمه انقلاب همه جا به گوش می رسيد. حسين هم زمزمه هاي انقلاب را شنيده بود. وقتي در مراسم عزاداري هيأت ها شركت می كرد. همان جا بود كه با خط فكر گروه هاي انقلابي آشنا شد و به صف انقلابيون پيوست. انقلاب پيروز شد. روزهاي خاصي بود. مردم سر از پا نمی شناختند. خيابان ها حال و هواي ديگري پيدا كرده بودند. تلاش هاي مردم در جهت پيروزي انقلاب به نتيجه رسيده بود.حسين در جوانی با تفکرات امام (ره) آشنا شده و از محضر درس مکارم اخلاق و احکام شهید محراب آیت الله مدنی که در همدان تبعید بودند، بهره برده بود.

بعد از انقلاب

او پس از پیروزی انقلاب اسلامی پایه گذاری و تأسیس سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی استان همدان را آغاز كرد و خودش به عنوان یکی از ارکان اصلی شورای عالی فرماندهی سپاه استان همدان، مشغول به فعاليت شد تا با کمک همرزمان و پاسداران آن خطه، به پاکسازی عناصر طاغوت و عوامل فساد و نفاق بپردازد. از آنجایی که چندین بار به دست ساواک دستگیر شده و مورد تعقیب بود، عوامل طاغوت را به خوبی می شناخت. حسين همداني عضو واحد عملیات سپاه بود كه با تحصيلات تكميلي اش يعني تحصيلات نظام یدافوس كه معادل کارشناسی ارشد نظامی است، مطابقت داشت. آزادسازي سنندج را محلي ها خوب به خاطر دارند. ارديبهشت ماه سال 59 بود. حسين همداني در عملیات آزادسازی سنندج در رکاب سردار شهید حسین شاه حسینی در محور گردنه صلوات آباد حضور داشت که در این راه شا هحسینی به شهادت رسید و محاصره سنندج از این راه شکسته شد. آن موقع جنگ هنوز شروع نشده بود. آغاز جنگ ایران و عراق اما دوره جديدي از زندگي حسين بود. همان وقت بود كه راهي کردستان شد. فرمانده جوان، در رأس عمليات مطلع الفجر و جبهه میانی قرار گرفت. منطقه عملیاتی «بازی دراز » در جبهه غرب هم حتما خاطرات زيادي از حسين همداني دارد. او نخستین فرمانده لشکر ۳۲ انصارالحسین سپاه و فرمانده لشکر۱۶ قدس گیلان در دوران جنگ بود. در شهر آبا و اجداد ياش هم خدمت كرد و همينطور در پاوه و مریوان. اسمش را در مناطق جنگي زياد می شنيدند. مناطق كوهستاني غرب.  سردار خودش درباره آن روزها اينطور نقل میکند: «اواخر بهار سال 59 بود. بعد از شکستن حلقه محاصره ضدانقلاب برگرد شهر سنندج که در جریان آن بچه های سپاه همدان موفق شدند گردنه استراتژیک صلوات آباد را فتح کنند، ما عازم مریوان شدیم. تا حوالی اواخر اردیبهشت ماه سال 59 ، درگیر آزادسازی و تثبیت امنیت سنندج بودیم. درست در اواخر خرداد سال 1359 و به فاصله کوتاهی بعد از آزادسازی مریوان توسط صیاد و متوسلیان بود که ما به ملاقات احمد رفتیم. آنچه که ما از احمد در ذهن داشتیم، تصویری از یک آدم بزن بهادر بود! آدمی قلدر و خشن و بی منطق که دست بزن دارد و حالا هم دارد در مریوان حکومت می کند. حوالی ظهر بود که رسیدیم به سپاه مریوان خودمان را معرفی کردیم و گفتیم مسئولین سپاه استان همدان هستیم و آمده ایم برای ملاقات با برادر احمد متوسلیان .»


معلوم شد خودش برای کاری به شهر رفته. ما را خیلی مودب راهنمایی کردند به اتاقی در پشت ساختمان سپاه، آنجا اتاقی بود که هم محل کار احمد بود و هم در مریوان حکم خانه او را داشت. فضای داخلی اتاق خیلی تمیز و مرتب بود. ک فپوش آن، یک تخته موکت مستعمل بود.در گوشه ای چند پتوی کهنه ولی نظیف را خیلی مرتب روی هم چیده بودند. چند جلد کتاب؛ عمدتا آثار شهید مطهری از قبیل: انسان و اسلام، عدل الهی، سیری در نهج البلاغه و... و کتبی با موضوع تاریخ جنگ جهانی دوم، چند مجله پیام انقلاب و از همه جالب تر، تعدادی جزوه درسی دانشگاهی با موضوع مهندسی برق صنعتی، ابتدا به ساکن نفهمیدیم این جزوه ها در بین آن کتا بها و مجلات چه فلسفه وجودی دارند. بعد از چند دقیقه که وارد اتاق شد، همگی چشم شدیم و شروع کردیم به بررسی ظواهر او. از همان دیدار اول فهمیدیم آدمی است جدی وبسیار منضبط. دور هم نشستیم احمد شروع کرد به تشریح موقعیت جبهه مریوان، وضعیت گسترش نیروهای سپاه و بچ ههای گردان 112 تیپ سوم لشکر 28 ارتش در منطقه و موقعیت قوای ضد انقلاب، حدود بیست دقیق های به صورت شمرده و دقیق، گزارش داد. بعد هم شروع کرد به نالیدن از دستهمه مسئولین، یعنی کسانی که باید به او کمک می کردند، اما نمی کردند. خیلی دلش پُر بود! در نهایت حاصل آن جلسه این شد که ما قبول کردیم برایش از سپاه استان همدان، چند دسته نیروی پاسدار کیفی داوطلب به مریوان بفرستم. سپس احمد یکی از نیروهای زبده خودش به نام تقی رستگار مقدم را صدا زد و به او گفت« : برادرجان، شما این برادرهای عزیز من را ببر، قدری توی شهر و مناطق اطراف را بهشان نشان بده و نسبت به موقعیت مریوان توجیه شان کن... » سرداري كه فقط 5 ساعت در شبانه روز می خوابيد پروانه و حسين از بچگي در كنار هم بزرگ شده بودند. پروانه چراغ نوروزي دختر دايي حسين همداني بود. به خاطر همين هم بود كه خيلي خوب همديگر را می شناختند؛ شناختي كه به ازدواج ختم شد. پروانه، حسين را انساني مهربان می دانست. مردي با ايمان كه همه داشته هايش راپاي انقلاب و نظام و دفاع مقدس هزينه كرد به اميد اينكه سرباز خوبي براي امام زمان(عج) باشد. سردار به حكم وظيفه زياد در خانه نبود. آنطور كه همسرش می گويد، در طول شبانه روز شايد كمتر از 5 ساعت می خوابيد و تمام وقتش را به امور مربوط به سپاه مي گذراند.اما وقتي كه در خانه بود، يك همراه تمام عيار براي همسرش می شد. با اين همه هميشه دلتنگ بود. دلتنگ از اينكه از قافله شهدا عقب مانده است. پروانه صداي گريه هاي نيمه شب حسين را شنيده بود. گريه هايي كهحكايت از دلتنگي او براي همرزمان شهيدش و علاقه براي پيوستن به آنها داشت. سردار همسري نمونه و پدري مهربان براي فرزندانش بود؛ وهب، مهدی، زهرا و سارا. سالگرد ازدواج يا روز تولد همسرش را هرگز فراموش نمی‌کرد. با بچه ها هماهنگ می‌کرد كه هديه خوبي براي مادر تهيه كنند. پروانه هميشه اين دلشوره را داشت كه شايد وقتي حسين از خانه بيرون می رود، ديگر بازگشتي در كار نباشد. سردار در خانه کمک حال همسرش بود. زمانی که به منزل می آمد، پروانه دلیل زود آمدنش را می پرسيد و حسين هميشه جواب می داد که براي انجام یک سری کار به خانه آمده است. وقتي ناهار می خورد، پروانه از او می خواست كه براي استراحت برود. يكي از روزها كه پروانه گمان می كرد سردار براي استراحت به اتاق رفته است، متوجه شد كه او مشغول تميز كردن فريزر است. پروانه داستان آن روز را اينطور نقل می كند: «فریزر ما از نوع قدیمی هاست، به ایشون گفتم که دارید چی کار می کنید، گفتند که حالا که دارم میروم بگذاريد فریزر را تمیز کنم و بروم. دو تا پنکه و قابلمه آب جوش هم گذاشته بود، سریع برفک فریزر را تمیز و خشک کرد و بعد آشپرخانه را مرتب کرد. دخترم چای برای پدرش روی میز گذاشت. می خواست چای را با سوهان بخورد که دخترم گفت بابا شما بیماری قند دارید چای را با سوهان نخورید. من و دو تا دخترهايم نشسته بودیم. سردار نگاهی به ما کرد و گفت كه ديگر قند را ولش کنید، من این دفعه که بروم قطعا شهید می شوم. دخترها خیلی به پدرشان وابسته هستند از این حرف خیلی ناراحت شدند و گریه کردند. من به آنها گفتم که مامان گریه نکنید، باباتون از اول توي جنگ بوده و خدا تا حالا حفظش کرده از این به بعد هم حفظش می كند. یک لحظه چیزی به ذهنم خطور کرد، به سردار گفتم حاج آقا اگر شهید شدید من را هم شفاعت می کنید ؟! گفت: بله. نگاهی به او کردم و باشوخی و مزاح گفتم: حاج آقا اگر شهید شديد جنازه شما را همدان نمی برم ها! تو را به خدا اگر این را از من بخواهيد برايم زحمت درست می کنید! گفتند: نه قطعا باید ببرید همدان، وصیت من هم همین هست. » آنطور كه همسر سردار همداني نقل می‌کند، آن روز چهره سردار نورانی بود طوري كه پروانه اصلا جرأت نمی کرد در صورت او نگاه كند. انگار می دانست و به دلش افتاده بود كه اين بار اگر سردار برود، بازگشتي در كار نيست. با اين حال سعي می کرد به خودش دلداري بدهد و سرش را يك جوري گرم كند كه نگراني بر او چيره نشود. در دلش می گفت حاج آقا اين همه وقت در جبهه حضور داشته و اتفاقي برايش نيفتاده است. در اين جنگ هم هيچ اتفاقي نمی افتد. سردار باتجربه است. پير جنگ است. حتما مثل هميشه سالم به خانه برمی گردد. پروانه مدام اينها را با خودش تكرار می كرد اما باز آرام نمی شد.تقريبا سه سالي می شد كه سردار به سوريه می رفت. آن روز بعد از 12 روز ماموريت به خانه آمده بود. ساعت 6 عصر دوباره پرواز داشت.پروانه مشغول آماده كردن ساك شوهرش شد. دلش شور می زد اما به روي خودش نمی آورد. سردار یک اتاق مخصوص داشت كه کتابخانه و جانماز و وسایلش هم آنجا بود وقتی پروانه داخل اتاق شد، دید که وسایل سردار در جاي هميشگي قرار ندارد. حسين جاي تمام وسايل را عوض كرده بود. سجاده و عبايش را جمع کرده و جای كتاب هايش را هم تغییر داده بود. سردار جاي میز تحریرش را هم عوض كرده بود و آن را محلی که همیشه نماز می خواند گذاشته بود. پروانه وقتي وارد اتاق شد، اصلا انگار نه انگار كه وارد اتاق حاج آقا شده است. سردار را اينطور صدا می كرد؛ حاج آقا. ساك سردار در اتاق بود و بعضي لباسها را كه در ساك بود، درآورده و كنار ساك گذاشته بود. پروانه تعجب كرد. در 15 سال اخير سابقه نداشت حاج آقا دست به تر يكب اتاقش بزند. همه چيز خبر از اتفاقي می داد كه حتي فكر كردن به احتمالش، دل پروانه را می لرزاند. با نگراني از حسين پرسيد: «این لباس ها را که لازم داری! چرا از ساك درشان آوردي؟ » حسين جواب داد: « نه من زود بر می گردم. فكر نمیكنم به اينها نيازي داشته باشم. »پروانه اصرار كرد ولي سردار همچنان سر حرفش بود و مصمم بود كه لباس هاي اضافي را لازم ندارد. دو تا انگشتر عقیق هم داشت كه آنها راهم درآورد و داخل کشوی میز گذاشت. تمام اينها به نگراني پروانه دامن می زد و آنها را نشانه هايي می دانست كه دلش نمی خواست تعبيرشان كند. پروانه همسرش را از زیر قرآن رد كرد. سردار اهل پیامک و اینجور حرف ها نبود. بعد از چند روز یک پیام خداحافظی به پروانه داد. خداحافظي آخر. همسر سردار می گويد: «زمانی که همسرم می رفت از طرف یکی از دوستان خانوادگی مان به عروسی دعوت شدیم که حاج حسین قبل ازرفتن به من تأکید کرد که حتماً در این عروسی شرکت کنم و بنابراين زمانی که خبر شهادت او به ما رسید، در مجلس عروسی بودیم. آن شببا دامادم آقا امین تماس گرفتند. زمانی که امین به من گفت حاجی به شهادت رسیده، من باور نکردم و گفتم هر بار و در هر مأموریت از اینگونه اخبار می دهند و معلوم نيست چنين اخباري درست باشد. تا این که مسئول مربوطه با خود من صحبت کرد و گفت حاجی مجروح شده و در کما به سر می برد. در این جا بود که فهمیدم این رفتن بدون بازگشت است و او به آرزوی دیرینه اش رسیده است. آن شب بچه ها خیلی بی قراری کردند. به بچه ها گفتم با چهره نوارنی که روز رفتن از پدرتان دیدم قطعا شهید شده. نباید بی قراری کنید. خودم هم خیلی ناراحت بودم و یک لحظه به خانم حضرت زینب(س) فکر کردم و گفتم «امان از دل زینب » این تنها ذکری بود که به من آرامش می داد. به یاد غم های حضرت زینب افتادم. با خودم می گفتم یا خانم زینب(س) ما یک نفر را از دست دادیم اینقدر بی قراریم، شما در کربلا چی کشیدید.


شهید همدانی آن روز برای رفتن پرواز می کرد، نباید برای کسی که اینقدر عاشقانه می خواهد به محبوبش برسد اینقدر ناراحت بود. از فراقش خیلی ناراحتیم ولی از طرف دیگر خوشحالیم که به هدفی که می خواست رسید. حضرت آقا قدم بر چشم ما گذاشتند و با حضور در منزل شهید با تک تک بچه ها صحبت کردند. با توجه به عشقی که سردار همدانی به ولایت داشتند، دیدن چهره مقام معظم رهبری ما را آرام کرد و صبر ما را بر این مصیبت بیشتر کرد. » مستشار عالی دفاع از حریم اهل بیت (ع) سال 90 ، سوريه صحنه نبرد بود و فرصتي براي اداي تكليف. مدافعان حرم، نامی است اين روزهازياد شنيده می شود. سردار سال هاي دفاع مقدس، فرمانده پیکار با سلفي ها شد. جنگ تحميلي تمام شده بود اما نبرد، نه. سردار همداني به عنوان مستشار عالی برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) به ویژه حرم حضرت زینب (س) به سوريه رفت؛ آن هم در شرايطي که این کشور در حال سقوط بود. تا آن جایی که کاخ ریاست جمهوری همواره مورد هدف قرار می گرفت. عاقبت سردار حسین همدانی در تاریخ ۱۶ مهر ۱۳۹۴ در استان حلب سوریه به شهادت رسید و به همرزمان شهيدش پيوست. با انتشار خبرشهادت حسین همدانی، برخي رسانه ها اعلام کردند که او هنگام عملیات مستشاری در حومهٔ شهر حلب و به دست نیروهای گروه تكفيري داعش شهید شده است. همچنین دیده بان حقوق بشر سوریه به نقل از منابع خود گزارش داد که همدانی، در جریان عملیات شکستن حصر پایگاه هوایی کویرس دراطراف شهر حلب در شمال غرب سوریه کشته شده است. آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب، حسن روحانی رئیس جمهوری، علی لاریجانی رئیس مجلس، صادق آملی لاریجانی رئیس قوه قضاییه،اکبرهاشمی رفسنجانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، علی شمخانی دبیر شورای عالی امنیت ملی، محمدجواد ظریف وزیر امورخارجه، حسین امیرعبداللهیان معاون عربی و آفریقایی وزارت خارجه در پیام هایی جداگانه، شهادت سردار را تسلیت گفتند. سردار همداني را در سوريه با نام «ابو وهب » می شناختند. وهب، پسر بزرگ سردار است. علی ثابت از همرزمان این شهید در جنگ تحمیلی از رشاد تها و خاطرات ابو وهب اينگونه می گويد: « این شهید صرف نظر از ايجاد امنیت در حرم حضرت زینب (س)، سازماندهی، برنامه ریزی برای ارتش سوریه و تشکیل بسیج مردمی در سوریه را عهده دار بود و نیروهای 16 استان سوریه را به تفکیک سازماندهی کرد. سردار، شاهرگ حیاتی دشمن در نوار حماس را که از طریق آن صهیونیسم و جبهه النصره تامین مالی و تجهیزاتی می شدند از بین برد و پس از آن بود کهآرامشی در سوریه برای برگزاری یک انتخابات برقرار شد. بنابراین سوریه و مردم آن مدیون سردار همدانی و همرزمانش هستند. تکفیری ها وجبهه النصره 4 سال به دنبال شهادت سردار بودند و یک مرتبه در محل سکونت خودش مورد هدف اسلحه های دور برد و دوربین دار قرار گرفت که به سرانجام نرسید. انتخاب شهید همدانی به عنوان مستشار نظام یدر سوریه به دلیل شناخت دقیق سردار قاسم سلیمانی و سرلشکر جعفری از تخصص های او از زمان دفاع مقدس بود. بعد از شهید شوشتری به سردار همدانی «شیخ طایفه » می گفتند. محبوبیت زیادی در میان بسیجیان سطح کشور داشت. ماهیت نیروی قدس سپاه و ماموریت هایی که انجام می دهند سری است. حتی سردار از جلساتی که با حضرت آقا داشت مواردی بیان نم یکرد اما در پیام رهبری می شود علاقه ایشان را به وی فهمید. حضرت آقا توصیه و سفار شهای مخصوصی برای سردار داشتند. حضرت آقا بعد از ماموریت ها به سردار همدانی می گفتند برای حفظ شما دعا می کنم، سردار هم گفته بود «توجه شما خستگی را از تن ما در می آورد. » همرزم سردار همدانی می گوید: «سال 80 وقتی سردار همداني به سمت فرماندهی لشکر پیاده مکانیزه حضرت رسول (ص) استان تهران رسيد، همزمان جانشین قرارگاه ثارالله هم بود. در زمان معارفه می گفت: من فرمانده لشکر نیستم، من امانتدار هستم و فرمانده شهید متوسلیان است. در سال 62 هم جزو اهرم های تیپ محمد رسول اله ( ص) همراه با شهیدان همت، شهبازی، متوسلیان بود.همیشه سخنانش برگرفته از دفاع مقدس یا منویات رهبري یا حضرت اما م(ره) بود. آلبومی از حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبری داشت و هر وقت دلش می گرفت آن را نگاه می کرد. بسیار ولایت مدار بود و می گفت اگرحضرت آقا دستور دهند تا پای جان حاضر به انجام آن هستم و درنگ نمی کنم. سردار می گفت: « حداکثر عمر ما 60 ، 70 سال است و باید از مال دنیا دوری کرد. » وهب، پسر سردار هم آنقدر از پدرش خاطرهدارد، كه براي بازگويي شان روزها زمان نياز است. « پدرم قبل از رفتن تاکید داشت که شاید این آخرین ماموریتم باشد. او وصیت کرد که اگر به شهادت رسیدم پیکر من را در همدان دفن کنید. پدرم نمونه واقعی یک انسان کامل به شمار می رفت و چه با دشمنان و چه با دوستانش بزرگمنشانه برخورد م یکرد و اگر کسی اشتباه و خطایی می کرد، سردار به راحتی از آن چشم می پوشید. نگاه پدرم به دنیا نگاهی نبود که درگیر دنیا باشد و چیزی را برای خود نخواست و معتقد بود دنیا محل گذر و عبور است و در زندگی و رفتار خود این مسأله را همیشه رعایت می کرد. » وهب آخرين ملاقات با پدر را خوب به خاطر دارد. «مدتی قبل از رفتنشان با پدرم دیدار داشتم و ایشان به خانواد ه گفتند که شاید این آخرین ماموریتم باشد. مادرم هم به ایشان گفت من به شرطی با این ماموریت موافقم که اگر شهید شدی من را نیز شفاعت کنی. پدرم در آخرین دیدار خود حتی تاکید کردند اگر من شهید شدم من را همدان به خاک بسپارید و ما نیز با دلخوری به او می گفتیم سردار نزد ما حرفی از رفتن نزن. » سردار به خواندن و نوشتن علاقه بسیاری داشت و کارهای فرهنگی انجام می داد. کتابخانه بزرگی در منزل داشت و همیشه دوستان و جوانان رابه کتاب خوانی سفارش می کرد. به دوستانش کتاب هدیه می داد و اگر می خواست كسي را نصيحتكند برایش کتاب می خرید. برای کار کردن به درجه، منصب و جایگاه فکر نمی کرد و هر جا کار بود اول حاضر می شد. تكليف او بعد از جنگ تحميلي هم همچنان ادامه داشت آنچنانكه سردار بر كتابش چنين نام نهاده بود: «تكليف است برادر » اين كتاب و كتابي ديگر به نام «مهتاب خين » از او به يادگار مانده است. «تكليف است برادر » روايت دست اول رخدادهاي مربوط به سال هاي مبارزه عليه ديکتاتوري پهلوي، انقلاب اسلامی بهمن 57، استقرار نظام نوين، تاسيس سپاه پاسداران، نبردهاي داخلي جبهه كردستان و سرانجام ناگفته هاي پ كيارهاي جبهه غرب در مصاف با سپاه دوم ارتش متجاوز رژيم عراق است. كتاب «مهتاب خيّن » هم روايتي است از سردار حسين همداني از دوران انقلاب، كردستان و دفاع مقدس كه به اهتمام حسين بهزاد به نگارش در آمده است. در بخشي از اين كتاب كه به قلم ناشر نگارش يافته آمده است: « مهتاب خيّن روايتي است دست اول از جنس تاريخ شفاهي كه رخدادهاي مربوط به سال هاي مبارزه عليه د يكتاتوري پهلوي، انقلاب اسلامی بهمن 57 ، استقرار نظام نوين ، تاسيس سپاه پاسداران، نبردهاي داخلي جبهه كردستان و سرانجام ناگفته هاي فراوان از پیكارهاي جبهه غرب و جنوب در مصاف با ارتش متجاوز رژيم به عدم پيوسته بعث عراق را در بر می گيرد. » تشييع كنندگان در مراسم تشییع پیکر سردار شهید حسین همدانی، پرچم های سرخ رنگ حمل می کردند. صحنه اي تاثيرگذار. پرچم هاي سرخ اما حامل پيام خاصي بودند. پرچم سرخ در فرهنگ عربی، نشانه خون خواهی است و کسی که در عزای عزیز از دست رفته ای پرچم سرخ به دوش می گیرد، در واقع به قاتلان می گوید که انتقام خون او را خواهد ستاند. این مهم ترین پیامی بود که از ایران به گروه تكفيري داعش مخابره شد. سپاه محمد رسول الله (ص) اعلام کرد که انتقامخون شهید همدانی را از اين گروه تكفيري خواهد گرفت. سردار به خواست خودش و آنچنان كه در آخرين ديدار با خانواده به آنها تأ يكد كرده بود، در همدان به خاك سپرده شد. همداني ها براي بدرقه سردار آمده بودند. روزي به ياد ماندني در شهري سردسير كوهستاني. خداحافظي با مدافع حرم. مدافع مرزها و كشور. حلب كجا و همدان كجا؟! غبار و آفتاب سوريه كجا و سرماي كوهستان كجا؟! حلب بوي خون می دهد و شهادت. تصوير رزمندگاني كه برايدفاع از حرم راهي سوريه می شوند، بر خاطر شهر نقش می بندد. اين نبرد براي حفاظت از حرم هاي مطهر شيعيان و دفاع از مرزهاي كشور است كه تكفيري ها حتي به خوابشان نبينند كه ذره اي به آن نزد يك شده اند. اين، نتيجه جانفشاني و ايثار مدافعان حرم است كه وقتي خبر شهادت شان می رسد، آدم را ياد روزهاي جنگ می اندازد و عطر شهادتي كه در خيابان هاي شهرها می پيچيد. بوي گلاب و حجله هايي با چراغ هاي رنگين و عكس جواني نورسته و محجوب؛ با چهره اي آرام. 

وصیتنامه:

بسم الله الرحمن الرحیم سپاس خدای راکه نعمت هافراوان بر ما ارزانی داشت و فراوان شکر که در عصر خمینی ) ره ( حیاتمان قرار داد، همه پدران ومادران ما در آرزوی این دوران بودند و ندیدند اما ما دیدیم. دوران احیای اسلام عزیز و عزتمندی ملت های مسلمان، مقاومتمجاهدان سپاه اسلام، عصر تحول و شکوه و عظمت در جهان اسلام،عصر بیداری ملت ها، عصر زوال طاغوت ها، عصر فروپاشی قدر تهای استکباری و عصر برگشتن به خویشتن. خدا را هزاران شکر به خاطر نعمت هایش، نعمت زندگی در هشت سالدفاع مقدس، زندگی با مجاهدینی که محبوب خدا بودند و میهمانخدا شده اند. زندگی در کنار ملتی که خوش درخشیدند و در مقابلهمه توطئه ها و فشارهای سنگین دشمنان تسلیم نشدند و مدل شدند،نمونه شدند در بین ملت ها که سرآمد همه آنها پدران، مادران، همسران و فرزندان شهیدان گرانقدر ما هستند. چه افتخاری بالاتر از آنکه آزادگان ما و جانبازان ما و خانواده مقاومشانصبر را شرمنده کردند و 10 سال در اردوگاههای حزب بعث صفحهزرین بر تاریخ این ملت نگاشتند. جانبازان ما با تحمل دردهای فراوانحجت را بر ما تمام کردند که باید مقاومت را ادامه داد. خدای بزرگ را شکر به خاطر نعم ت برخورداری از ولایت، ولایتامیرالمؤمنین علی بن ابیطالب )ع(.. مگر می توان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم.نعمت ولایت فقیه، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی؛ نعمت جانشینخلف آن، علی زمانمان که ادام هدهنده همان راه و کاروان انقلاب راچه مدبرانه و زیبا از همه گردنه ها و کمین ها عبور می دهد اما نه، بایدبیش از این شاکر باشیم نه زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیکبگوییم. بنده حقیر، حسین همدانی، شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می کنمکه وظایف خودم را به خوبی انجام ندادم و بعضی موقع ها این نفسسرکش سراغ من می آمد و مرا گول می زد، وسوسه می شدم، نق میزدم، در درونم اعتراض ایجاد می شد اما خدا مرا کمک می کرد، متوجهمی شدم، پشیمان می شدم، توبه می کردم و از خدا طلب عفو وبخشش میکردم و مرا می پذیرفت و این اواخر هم خیلی دلم هوای رفتن کرده بود. خدا کند که در موقع جان دادن راضی باشد خدای مهربان وخودم به رحمت او امیدوار هستم نه به عملکرد خودم. از همه دوستان و آشنایان حلالیت می طلبم، از امام و مولایم حضرتآیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای )مدظله العالی( که نتوانستم سربازخوبی باشم عذرخواهی و کوتاهی مرا ان شاالله به لطف و بزرگواریخودشان ببخشند. از خانواده شهیدان، جانبازان و آزادگان همیشه شرمنده بودم که نمیتوانستم خدمتگزار خوبی باشم؛ مرا حلال کنند. تشکر دارم از همسرعزیزم که همسنگر و همراه خوبی بودند، خداوند ا نشاالله این عملشما را ذخیره آخرت قرار دهد و اما سفارش می کنم مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار. قانع باش در مقابل کمبودهایا کم مهری ها صبر داشته باش و مراقب باش فضاسازان تو را ناسپاسنکنند، عشق به ولایت فقیه و اطاعت کامل از ایشان سعادتمندی دنیا وآخرت را دارد. فرزندانم را سفارش میکنم و تأکید بر حفظ ارز شهایاسلام عزیز و نظام مقدس جمهوری اسامی که با حفظ ارزشهایش میتوانند تأثیرگذار و مدل و الگو باشند، حجاب برتر بر شما واجب استرضایت پدر پیر شما با حفظ ارزش هاست. سعادتمندی و عاقبت بهخیری شما را از خدای مهربان خواستارم. برای خواهرانم و برادرم و فرزندان عزیزشان آرزوی سعادتمندی دارم،بسیار دوستان خوبی داشتم که یکایک آنها و زندگی با آنها همیشه درذهن و خاطراتم ماندگار است و به این دوستی مفتخر هستم. از همه آشنایان و دوستان میخواهم در صورت امکان یک روز برایم نمازو روزه به جای آورند؛ اگر ا نشاالله در آن عالم دیگر باز هم در کنار شماعزیزان باشم، جبران کنم!هیچگونه بدهی ندارم و به کسی هم بدهکارنیستم، اما اگر کسی طلبکار بود بدهی را بدهید چون حتما یادم نبوده،به امید رحمت خدایم، خداحافظی با شما و طلب مغفرت بنده گنهکار حسین همدانی. منبع سایت نویدشاهد _