شهید محمد حسین عاشوری

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۳۵ توسط Ahmadzade98 (بحث | مشارکت‌ها)

پرش به: ناوبری، جستجو

کد شهید: 6309077 تاریخ تولد : نام : محمدحسین‌ محل تولد : مشهد نام خانوادگی : عاشوری‌ تاریخ شهادت : 1363/12/21 نام پدر : عباسعلی‌ مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : مبلغ‌(تبلیغات‌) گلزار : گناباد

خاطرات

عشق به جهاد راوی طیبه عاشوری متن کامل خاطره

خرمشهر آزاد شد! روز اول خرداد1363 بود. روزی که دلاور مردان شجاع اسلام با یاری خداوند و با ایمان و اتکا به او شهر خرمشهر را از لوث بعثیان پاک کردند. برادرم منزل ما بود. یادم می آید وقتیکه از تلویزیون صدای موزیک فتح و پیروزی رزمندگان اسلام را همراه با تصاویری از جبهه های جنگ پخش نمودند و مجری تلویزیون اعلام کرد که خرمشهر آزاد شد. برادرم به تلویزیون خیره شده و اشک می ریخت مادرم می پرسید: حسین چرا گریه می کنی؟ وی در پاسخ گفت: مادرم خرمشهر آزاد شد و من لیاقت شرکت در این عملیات بزرگ را نداشتم. مادرم گفت: تو که همیشه به جبهه می روی فرقی نمی کند که درکدام عملیات شرکت کنی! شهید گفت: آرزوی آن را داشتم که در چنین عملیات بزرگی شرکت می کردم. آری، حسین عاشق جهاد بود، عاشق جبهه بود. او می گفت: باید فرصت ها را غنیمت شمرد. مرگ با عزّت بهتر از زندگی با ننگ و ذلت و خواری است .... تنها آرزویم شهادت در راه خداوند است. گذشت و اغماض موضوع گذشت و اغماض راوی عباسعلی عاشوری متن کامل خاطره

یکی از همرزمان پسرم محمد حیسن عاشوری برایم تعریف کرد که یک روز حسین پیش ما آمد و گفت: من قصد رفتن به مرخصی را دارم شما اگر کاری در گناباد دارید بگویید تا برایتان انجام دهم من به همسرم اطلاع دادم و برگه مرخصی ام را هم گرفته ام. به او گفتم، نه کاری نداریم از من خداحافظی کرد و رفت هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که دوباره برگشت و لوازمش را در سنگر گذاشت گفتم مگر به مرخصی نمی روی؟ گفت: می روم ولی امشب عملیات است بعد از اینکه عملیات تمام شد به مرخصی می روم وقت شروع عملیات که رسید اصلحه و لوازم روی آب را تحویل گرفت و از جناح راست که نیروی کمتری بود حرکت کرد و در جلوی نیروها به مدت بیست و چهار ساعت در روی نیزارها و باتلاق ها پارو زد یادم هست ساعت یک و سی دقیقه شب بیست و یکم اسفند ماه، سال شصت و سه نیروها از دو جناح وارد عمل شدند و حسین پیشا پیش جناح راست حرکت می کرد که دید یکی از آتش بارهای دشمن سخت مشغول کار است به طرف آنها حمله ور شد و در همان لحظه تیری بر قلب ایشان نشست و به زمین افتاد وقتی به بالای سر او رسیدم برگه ای از پیش در آورد که ساعت حرکت محورها را در آن نوشته بود خواست تا چیزی بر روی آن بنویسد که اجل مهلتی به او نداد و ایشان دعوت حق را لبیک گفته و به شهادت رسید. علاقه مندی ها و آرزوها موضوع علاقه مندي ها و آرزوها راوی فاطمه عاشوری متن کامل خاطره

یادم هست یک دفعه که برادرم محمد حسین عاشوری مجروح شده و به خانه آمده بود مصادف با آزادی خرمشهر بود وقتی ایشان خبر آزاد سازی را شنیدند خیلی خوشحال شدند وسپس شروع کرد به گریه کردند. وقتی علت گریه ی او را پرسیدم گفت:که من سعادت نداشته ام که در این عملیات افتخار آمیز شرکت داشته باشم به او گفتم شما که در عملیات های مختلفی شرکت کرده اید پس چرا افسوس این عملیات را می خوری گفت:من همیشه آرزوی چنین عملیاتی را داشتم که در آن شرکت کنم و به پیروزی برسم اتفاقا وقتی به جبهه رفت در عملیات بدر در جزیره ی مجنون شرکت کرد و در آنجا به شهادت رسید و این عملیات با پیروزی و افتخار تمام شد. دیدگاه شهید موضوع ديدگاه شهيد راوی عباسعلی عاشوری متن کامل خاطره

یکی از همرزمان فرزند شهیدم محمد حسین عاشوری برای ما تعریف کرد وقتی ایشان را دیدم برگه ی مرخصی را گرفته بود و می خواست به گناباد برود ولی در چند ساعت قبل از شروع عملیات او را دوباره دیدم و با تعجب به او گفتم مگر به مرخصی نرفتی؟ تو مرخصی داری و لازم نیست در این عملیات شرکت کنی او با چشمانی اشک بار گفت: نمی خواهم، مثل یاران امام حسین باشم که او را در شب عاشورا تنها گذاشتند و رفتند می خواهم بایستم و مردانه بجنگم وقت برای رفتن به مرخصی زیاد است. خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی عباسعلی عاشوری متن کامل خاطره

بعد از شهادت فرزندم محمد حسین عاشوری یک روز یکی از معلمین ایشان به خانه ی ما آمد و در رابطه با خوابی که دیده بود اینگونه گفت: در خواب دیدم که به زیارت آقا امام رضا علیه السلام رفته ام و در کنار ضریح آقا یک ضریح کوچک دیدم وقتی نزدیک شدم مادر محمد حسین را دیدم که در پایین آن نشسته و گریه می کند به او گفتم شما این جا چکار می کنید گفت مگر نمی دانی این جا آرامگاه پسرم محمد حسین است در همان لحظه از خواب بیدار شدم و خوشحال بودم که او در جوار بارگاه ملکوتی امام هشتم است با ایشان همراه است به همین خاطر این خواب را برای شما بازگو کردم. منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=14147

رده