شهید علی عاشوری
کد شهید: 6216297 تاریخ تولد : نام : عباس محل تولد : کاشمر نام خانوادگی : عاصمی تاریخ شهادت : 1362/05/09 نام پدر : محمد مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : دانش آموز یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : مدرس
وصیتنامه
را عاشقانه دوست داشت، هميشه ميگفت: اگر ما واقعاً پيرو امام باشيم در تمام زمينهها مسائل حل ميشود . هميشه ميگفت: اگر جنگ تمام هم بشود تازه اول کار است وما بايد کلي بجنگيم، بعد از عراق نوبت خيلي کشورهاست.
خاطرات
خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی متن کامل خاطره
بعد از شهادت پسرم عباس یک روز همسایه مان به خانه مان آمد و گفت : دیشب خواب دیدم عباس آقا در حالی که لباس شیک و تمیزی به تن دارد با ماشین پیکان سفید قشنگی آمد و جلوی خانه ی ما نگه داشت. صندوق عقب ماشین را باز کرد جلو رفتیم. داخل صندوق را نگاه کردم دیدم پر از میوه ها ی بهشتی از قبیل انگور، انار و سیب است. عباس آقا دو سیب و دو انار بیرون آورد وآنها را به من داد وگفت مامان و آقا جانم در منزل نیستند شما این ها را بگیرید و به ایشان بدهید. در همین لحظه ناگهان از خواب بیدار شدم. اخلاص عمل موضوع اخلاص عمل راوی مریم عاصمی متن کامل خاطره
یکی از دوستان عباس آقا گفت : عباس هر شب ساعت را برای خواندن نماز شب کوک می کرد ولی از خوف و ترس این که شاید بیدار نشود زودتر از زنگ ساعت بیدار می شد . یک شب ایشان خواب ماند و هر چه ساعت زنگ زد بیدار نشد . بر اثر صدای زنگ ساعت بچه ها بیدار شدند و فهمیدند که عباس نماز شب می خواند . وقتی عباس فهمید که دوستانش از این موضوع مطلع شدند خیلی ناراحت شد و از آن شب به بعد ساعت را کوک نکرد و بدون صدای زنگ برای خواندن بیدار می شد . عشق به جهاد راوی مریم عاصمی متن کامل خاطره
131. در عملیات والفجر سه برادرم علیرضا، عباس را در گروه دیگری قرار می دهد تا مبادا حس برادری او باعث شودکه ایشان بین عباس و دیگر برادران رزمنده فرق بگذارد. بنابراین عباس در گروه تخریب دیگری معبر گشای رزمندگان اسلام می شود. پس از این که مقداری به جلو می روند عباس از ناحیه سر زخمی می شود. بنابراین گروه تخریب تصمیم می گیرند به عقب برگردند اما عباس مانع این کار شده و می گوید این آرزوی من بوده است که در این عملیات شرکت کنم. بنابراین زخمش را پانسمان می کنند و به کارشان ادامه می دهند، بعد از مدتی عباس در محل کله قندی به شهادت می رسد. بعد ازپایان عملیات گروه های تخریب برای ارائه گزارش کار خود نزد علیرضا می روند و هر سر گروهی گزارش کار خود را می دهد. هنگامی که سر گروه ها از شهادت بعضی از برادران رزمنده خبر می دهند علیرضا در جوابشان می گوید: خدا رحمتشان کند تا این که نوبت به فرمانده عباس می رسد. او بعد از این که گزارش شهادت چند نفر از افرادش را می دهد سکوت می کند. بین بچه های گروه نگاه هایی رد و بدل می شود بنابراین علیرضا می فهمد که حتماً برای عباس اتفاقی افتاده است. به همین خاطر می گوید اگر اتفاقی برای عباس افتاده است بگویید. عباس هم مثل سایر برادران رزمنده است و با آن ها هیچ فرقی ندارد. فرمانده عباس می گوید: عباس زهمی شده است. علیرضا می گوید: حقیقت را بگو، می دانم عباس هم شهید شده است. در جواب می شنود: بله ، عباس هم شهید شده است. علیرضا می گوید: خدا رحمتش کند. بقیه گزارش کارت را بده. وقتی علیرضا این خاطره را برایم تعریف کرد گفتم: واقعاً تو از شهادت عباس ناراحت نشدی؟ گفت: مگر می شود برادر داغ برادر را ببیند اما ناراحت نشود؟ در آن لحظه می خواستم چه کار کنم؟ برای دیگر برادران می گفتم خدارحمتشان کند اما برای عباس بنشینم و گریه کنم؟ نخواستم اشکم را کسی ببیند. ولیدر خلوت عقوه ی دلم را گشودم. منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=14155