شهید حسین حسینزاد
کد شهید: 6606035 تاریخ تولد : نام : حسین محل تولد : اسفراین نام خانوادگی : حسینزاده تاریخ شهادت : 1366/10/29 نام پدر : علی مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار :
خاطرات
لحظه و نحوه شهادت راوی آسیه نصرتی فریمانی متن کامل خاطره
بعد ازپایان عملیات حسین میرود که در حمام صحرائی استحمام کند که در همین زمان هواپیماهای عراقی می آیند ومنطقه را بمباران می کنند بر اثر اصابت ترکش به ناحیه قلب به شهادت میرسد . خاطرات سياسي راوی آسیه نصرتی فریمانی متن کامل خاطره
قبل از انقلاب یک روز حسین شعار مرگ بر شاه و درود بر خمینی را که بر روی دیوار نوشته شده بود می خواند که به همین بهانه مأمورین شاه او را دستگیر کرده و به مرت یک روز بازداشت می کنند . خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی آسیه نصرتی فریمانی متن کامل خاطره
چند روز قبل از شهادت حسین به منظور درمان بیماری قلبی خودم به مشهد رفته بودم شب قبل از شهادت حسین را در خواب دیدم که از جبهه آمده ومیگوید چرا بچه ها را تنها رها کرده وآمده ای ؟من گفتم مگر خودت نگفتی برو خودت را درمان کن وبچه ها را نزد مادرم بگذار حرمت والدين راوی حسن پا زهر امامی متن کامل خاطره
هنوز بیش از 18 سال از سن حسین نگذشته بود که مادرش به بیماری سل مبتلا شده بود و حدود 6 ماه در بیمارستان امام رضا(ع) مشهد بستری بود. حسین در این مدت یکسره در رفت و آمد بود تا اینکه مریضی مادرش روبرو بهبودی گذاشت. هنوز چند روزی بیش از مرخص شدن مادر حسین نمی گذشت که برادرش به علت آب آوردن شکم روانه بیمارستان شد و حسین همچنان تا بهبودی برادر در رفت و آمد بود. حرمت والدين راوی حسن پا زهر امامی متن کامل خاطره
حسین بعد از این که ازدواج کرد حدود 2 سال بود که براى ما یک قطعه زمینى در شهر گرفته و در حد توانش اتاقى براى ما ساخته بود که داخل آن زندگى مىکردیم و به من مىگفت: پدر، دیگر شما لازم نیست به دنبال چوپانى بروید و کارهاى دامدارى کنید. تا به حال شما زحمت کشیدید و ما خوردیم حال نوبت ما است که زحمت بکشیم و شما استراحت کنید و هر چه پیدا کردیم با هم مىخوریم و زندگى را مىگذرانیم. خبر شهادت راوی حسن پا زهر امامی متن کامل خاطره
یک روز که برادر حسین به منزل ما آمده بود دیدم خیلى ناراحت و گرفته است، از ایشان جویاى احوال حسین شدم. گفت: چیزى نیست، از اسفراین خبر دادهاند که پدر خانم من مریض است، باید به همراه شما و خانمم به اسفراین برویم. من گفتم: دروغ است. حتماً براى بچهها یا شوهرم اتفاقى افتاده است. به هر نحوى بود به اسفراین برگشتیم من آگاه شده بودم که حسین شهیده شده است. خبر شهادت راوی حسن پا زهر امامی متن کامل خاطره
آخرین دفعهاى که حسین مىخواست به جبهه برود با سه نفر از دوستانش هماهنگى کرده بودند که شبانه یک تاکسى کرایه کنند و خود را به راه آهن برسانند. هنگام خداحافظى حسین از ما خواست حلالیت مىکرد و من گریه مىکردم چند روزى از رفتن حسین نگذشته بود که جنازه او را آوردند. منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=6903