شهید علیرضا عامری

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۴۱ توسط Rahimi98 (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

کد شهید: 6216337 تاریخ تولد : نام : علیرضا محل تولد : کاشمر نام خانوادگی : عامری‌ تاریخ شهادت : 1362/05/09 نام پدر : حبیب‌اله‌ مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : دانش آموز یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار : شهدا زندگی نامه سردار و بسيجي دانش‌آموز شهيد عليرضا عامري فرزند حبيب‌الله در سال 1346 در روستاي هفت‌خانه از توابع بخش خليل‌آباد کاشمر به دنيا آمد. دوران دبستان تا دوم راهنمايي را در شهر خليل‌آباد گذراند و براي ادامه تحصيل به کاشمر عزيمت کرد و دوران دبيرستان را در دبيرستان آزادي کاشمر مشغول به تحصيل شد. هنوز سال سوم دبيرستان را به پايان نرسانده بود که با شنيدن سخنان امام و آغاز جنگ و با اجازه پدر راهي جبهه شد. 2 سال به طور مداوم در جبهه حضور داشت و در عملياتهاي والفجر 1 تا 3 و محرم و رمضان نقش بسزايي در گروه تخريب داشت. سرانجام او در تاريخ 9/5/1362 در سن 16 سالگي با مسئوليت دسته تخريب در عمليات آزادسازي مهران شرکت کرد و در ارتفاعات کله قندي در حين خنثي سازي مين به شهادت رسيد و در کنار آرامگاه شهيد مدرس به خاک سپرده شد. وصیتنامه از تمام دبيران گراميم و برادران دانش‌آموزم مي‌خواهم که درس را فقط براي خدا و خدمت به بندگان خدا بخوانيد و در موقعيکه جبهه نيرو لازم داشت دريغ نورزيد. پدر و مادرم اميدوارم که در شهادتم صبر پيشه کنيد و همانطور که در دعاها مي‌خوانيد که (رضيت با… ربا)، همانطور راضي به رضاي خدا باشيد. اگر خواستيد براي من گريه کنيد براي من گريه نکنيد، بفکر امام حسين(عليه السلام) و روز عاشورا گريه کنيد و اگر خواستيد يک قطره اشک بريزيد و دلتان شکست در همان لحظه به جان امام و پيروزي اسلام و سرنگوني کفاردعا کنيد چون دعا در موقع شکستن دل بهتر مستجاب مي‌شود. برادرانم شما هم صبور باشيد و قوت کمر پدر و مادر، مبادا سستي به خود راه دهيد. دعاها را هر چه باشکوه‌تر برگزار کنيد و نمازهايتان را سروقت بخوانيد و اگر ميسر بود سلاحم برداريد و به جبهه بياييد و خون شهيدان را پاسداري کنيد چون اين شهيدان افراد پاکي بودند همانطور که شاعر مي‌گويد: گوهر پاک ببايد که شود قابل فيض ورنه هر سنگ و گلي لؤلؤ مرجان نشود خاطرات

   دعا و توسل جمعی

موضوع دعا و توسل جمعي راوی متن کامل خاطره

یادم است یک شب همراه علیرضا به جلسه دعی توسل رفتیم. علیرضا کتاب دعا نداشت و به دنبال کتاب دعا رفت. ولی نتوانست پیدا کند. ناراحت بودم. به علیرضا گفتم: شما که دعای توسل را حفظ هستی، به کتاب دعا دیگر نیاز نداری. علیرضا گفت: درست است که دعا را حفظ هستم، ولی نمی خواهم از ثواب نگاه کردن به دعا نیز محروم شوم. سپس ادامه داد: اگر دعا را جلوی چشم خود بگیری در افزایش نور چشمت تأثیر دارد. وقتی دعایی خوانده می شود هم به آن نگاه کنید، هم گوش دهید، و هم به معانی آن توجه داشته باشید. از آن روز به بعد این حرف علیرضا در ذهنم مانده است و سعی می کنم هنگام تلاوت قرآن یا خواندن دعا به خطوط نگاه کنم و توجه ام فقط به معانی آن باشد.

   دقت در بیت المال

موضوع دقت در بيت المال راوی حبیب الله عامری متن کامل خاطره

یکبار پسرم از مرخصی آمده بود. هنگامی که او را دیدم پوتینش کاملاً پاره شده بود و پاهایش از پوتین بیرون زده بود. دلم سوخت گفتم پسرم این چه پوتینی است که پایت کرده ای، پاهایت اذیت می شود چرا یک جفت پوتین نو پایت نمی کنی. گفت پدر جان هنوز این پوتین ها برایم کار می کنند. ثانیاً این پوتین ها مربوط به بیت المال است. اگر قرار باشد هر کس پوتینش پاره شد یک جفت دیگر بگیرد که نمی شود. پوتین نو را رزمندة دیگری استفاده می کند. گفتم پسرم در راه که می آمدی خجالت نکشیدی؟ گفت نه چرا باید خجالت بکشم من رزمنده هستم و افتخار نیز می کنم.

   ایثار و فداکاری

موضوع ايثار و فداکاري راوی حبیب الله عامری متن کامل خاطره

پسرم هر گاه به مرخصی می آمد از من درخواست پول می کرد و نیز پانصد تومان به او می دادم. یکبار به او گفتم علیرضا مگر در جبهه به شما حقوق نمی دهند؟ گفت چرا ولی من نمی گیرم. گفتم چرا نمی گیری؟ گفت پدر افرادی هستند که نیاز بیشتری به آن دارند من که الحمدالله احتیاجی ندارم درست نیست در این وضعیت که کشور در حال جنگ است و کمبود دارد حقوق بگیرم.

   امدادهای غیبی

موضوع امدادهاي غيبي راوی حبیب الله عامری متن کامل خاطره

یکبار که پسرم از مرخصی آمده بود گفتم پسرم آنجا (جبهه) چه خبر است؟ گفت پدر چند روز قبل از این که به مرخصی بیایم قرار شد همراه بچه های تخریب به خط بروم، سوار ماشین شدم هنگامی که می خواست ماشین حرکت کند مسئوولمان ماشین را متوقف کرد و مرا صدا زد، گفت آقای عامری شما نمی خواهد همراه بچه ها بروی. گفتم چرا؟ گفت خواب بدی دیده ام بهتر است که شما همراه بچه ها نروید. خلاصه مرا با اصرار پیاده کرد. بعد از ساعتی خبردار شدم که همان ماشینی که قرار بود من نیز همراه آنها بروم روی مین رفته است و همة سرنشینان آن به فیض عظیم شهادت نائل گشته اند، قسمت بوده است که من زنده بمانم.

   لحظه و نحوه شهادت

موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی حبیب الله عامری متن کامل خاطره

پسرم دوستی به نام آقای شیدایی داشت که ایشان پس از شهادت پسرم جهت دلداری و تسلی خاطر ما به منزلمان آمد. از او دربارة نحوة شهادت پسرم سئوال کردم. او نحوة شهادت علیرضا را اینگونه برایم نقل کرد و گفت: حدود چهارصد نفر بودیم که دو روز در محاصرة دشمن گیر کرده بودیم، وضعیت بدی بود. پس از دو روز، حدود ساعت های یک یا دو بعد ازظهر علیرضا گفت من دیگر طاقت ندارم، اسیر هم نمی‌شوم، یا کشته می شوم یا از این محاصره خلاص می شویم. مسلسل را برداشت و در حد توانش تیر به دور بدنش به حالت سینه خیز به گودالی که در همان اطراف بود رفت. از آنجا به تنهایی شروع به تیراندازی کرد. عراقی ها تیرباری برداشتند که همان تیربار مانع فرار بچه ها می شد. علیرضا شروع به تیراندازی به طرف تیربار کرد و آن را از کار انداخت. ناگهان فریاد زد بچه ها بروید. باورم نمی شد که علیرضا به تنهایی تمامی بچه‌ها را نجات داده است. هنگامی که بچه ها می خواستند بروند رفتم تا صورت علیرضا را ببوسم ولی نگذاشت و گفت سریع از اینجا برو. در این هنگام از آقای شیدایی پرسیدم چرا از بین چهارصد نفر فقط پسر من شهید شد؟ آقای شیدایی گفت وقتی همة بچه ها رفتند علیرضا به گمان اینکه عراق ها دیگر نیستند از آن محل بیرون آمده است. به ایشان گفتم آقای عامری مواظب باش دشمن تیربار دارد. گفت اشکال ندارد و شروع به حرکت کرد. به محض بلند شدن علیرضا تیربار عراقی شروع به شلیک کرد و علیرضا را به شهادت رساندند. اگر علیرضا به همان حالت سیه خیز از گودال خارج می شد امکان اینکه عراقی ها او را نبینند بود، ولی انگار قسمت این بود که او پس از نجات دادن بچه ها خودش به تنهایی شربت شهادت را بنوشد و به آرزوی دیرینه اش برسد.

   خواب و رویای دیگران درمورد شهید

موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی عباسعلی نیک فطرت متن کامل خاطره

14- یکشب خواب دیدم علیرضا در بیابانی در حالی که شلوارش را تا زانو بالا زده بود، با پای برهنه در حال حرکت است. آب بسیار زلال و تمیزی نیز در زیر پایش جاری بود. حدود پنجاه نفر با لباس نظامی و با وضعیتی شبیه علیرضا در کنار او حرکت می کردند به سمت خانه ای می رفتند در پشت سر این افراد تعدادی خانم و بچه حرکت می کردند من نیز سوار ماشین بودم پس از طی مسافتی از ماشین پیاده شدم و خودم را به علیرضا رساندم صدایش زدم سرش را برگرداند و به من اشاره کرد که او بروم وقتی به او رسیدم گفت تو هم بیا برویم گفتم کجا میروی من نمی توانم همراه شما بیایم زمین پر آب و سنگ است من نمی توانم در این زمین حرکت کنم. گفت تو می توانی سپس به پایش اشاره کرد و گفت پایت را جای پای من بگذار، همه این افرادی که می بینی مانند من به سمت آن خانه حرکت می کنند من به اختیار خودم راه نمی روم پاهایم را کس دیگری حرکت می دهد ناگهان راه من قطع شد ایستادم ولی آن افراد همچنان به حرکت خود در مسیر آن ادامه دادند وسپس از خواب بیدار شدم .

   لحظه و نحوه شهادت

موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی احمد عامری متن کامل خاطره

14- یکی از دوستان برادرم نحوه شهادت علیرضا را اینگونه برایم نقل کرد گفت دو تیر بار عراقی بسیار فعال عمل می کردند نیروهای ایرانی نمی توانستند ازآنمعبر عبور کنند علیرضا آرپی چی بر می دارد و یکی از تیر بارها را خاموش می کند ولی متاسفانه تیر بار دیگری او را مورد هدف قرار میدهد وعلیرضا به شهادت می رسد .

   دقت در بیت المال

موضوع دقت در بيت المال راوی علی اکبر عامری متن کامل خاطره

- یکبار که برادرم از جبهه به مرخصی آمده بود وضعیت ظاهریش خیلی خراب بود. لباسها و پوتین هایش پاره شده بود به برادرم گفتم علیرضا آنجا به شما یک جفت پوتین نو نمی دهند چرا از این پوتین های کهنه و پاره استفاده می کنی گفت برادر شصت تومان می دهم و همین پوتین هایم را تعمیر می کنم این پوتین ها مال بیت المال است درست نیست که به خاطر پاره شدن یک جفت پوتین نو تحویل بگیرم از من واجب تر زیاد هستند .

   توجه به تحصیل و علم آموزی

موضوع توجه به تحصيل و علم آموزي راوی محمد مازنی متن کامل خاطره

- یادم است یکبار در جبهه علیرضا برای کوتاه کردن موهایش به آرایشگاه صلواتی رفت آرایشگاهی به دلیل کمبود امکانات با همان ماشین دستی معمولی سر علیرضا را کوتاه کرده بود مو های علیرضا به صورت خط خط در آمده بود یعنی یک جای سرش بلند بود وجای دیگر سرش کوتاه. بچه ها هم تا علیرضا را دیدند برای یادگاری عکسی از علیرضا به همان وضع گرفتند علیرضا هم ناراحت شده بود و به آرایشگر می گفت ببین سر ما را چگونه اصلاح کردی. خلاصه آن روز خیلی از دست علیرضا خندیدیم . منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=14184