شهید احمد عبدااله زاده مقدم

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۳۰ توسط Ahmadzade98 (بحث | مشارکت‌ها)

پرش به: ناوبری، جستجو

کد شهید: 6612985 تاریخ تولد : نام : احمد محل تولد : فردوس نام خانوادگی : عبدالله‌ زاده ‌مقدم‌ تاریخ شهادت : 1366/07/09 نام پدر : محمدحسن‌ مکان شهادت : شلمچه

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : تیپ21امامرضا گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : فرمانده‌گردان‌ گلزار : خاطرات خواب و رویای شهادت موضوع خواب و روياي شهادت راوی محمد عبدالله زاده متن کامل خاطره

پدرم(احمد عبدالله زاه مقدم)در دفترچه خاطراتش چنین نوشته است: اینجانب احمد عبدالله زاده مقدم در مورخه 64/11/14 در پاسگاه شریف که بودم در عالم خواب دیدم که در یک حسینیه مجلل و با شکوه تعدادی زن مؤمنه برای رزمندگان اسلام آشپزی می کنند. تاکنون چنین حسینیه ای را در عالم بیداری به چشم نظاره نکرده بودم از چهره زنان پیدا بود که از عالم دیگری آمده اند. زن ها از من سئوال کردند و من نیز پاسخ آنها را دادم تا اینکه چراغهای حسینیه روشن شد و نکته جالب این بود که من تا بحال چنین نور زیبایی مشاهده نکرده بودم و مبهوت و سرگردان بودم. درهمین هنگام به یک باره زنهایی را دیدم که با چادرهای سفید در حالیکه بچه های زیبایی به بغل داشتند. که گویی پنداشتم فرزندان شهدا هستند. همراه با یک روحانی بلند قامت به سوی من می آیند. وقتی به من رسیدنن از ان روحانی پرسیدم: اینها چه کسانی هستندکه چهره هایشان انسان را از خود بی خود می کند ودر اینجا چه می کنند؟آن روحانی گفت: اینها مهر مواد غذایی را بروی شناسنامه ها می زنند. من میز جلو رفتم و شناسنامهام را درآوردم که آنها برایم مهر بزنند. آن روحانی گفت: برادر عبدالله زاده مقدم،اینها فقط شناسنامه های شهدا را مهر می زنند. همان کسانی که به سوی عشق مراجعت نموده اند و خداوند نیز آنها را به سوی خود فرا خوانده است. و این زنان نیز زنان معمولی نیستند، پس هنوز تو را قبول نمی کنند. و اینقدر عجله نکن، شناسنامه شما را در اربعین مهر می خورد. وقتی پدرم به شهادت رسید متوجه شدنم او درست در اربعین به شهادت رسیده است. خواب و رویای شهادت موضوع خواب و روياي شهادت راوی محمد عبدالله زاده متن کامل خاطره

پدرم(احمد عبدالله زاه مقدم)در دفترچه خاطراتش چنین نوشته است: اینجانب احمد عبدالله زاده مقدم در مورخه 64/11/14 در پاسگاه شریف که بودم در عالم خواب دیدم که در یک حسینیه مجلل و با شکوه تعدادی زن مؤمنه برای رزمندگان اسلام آشپزی می کنند. تاکنون چنین حسینیه ای را در عالم بیداری به چشم نظاره نکرده بودم از چهره زنان پیدا بود که از عالم دیگری آمده اند. زن ها از من سئوال کردند و من نیز پاسخ آنها را دادم تا اینکه چراغهای حسینیه روشن شد و نکته جالب این بود که من تا بحال چنین نور زیبایی مشاهده نکرده بودم و مبهوت و سرگردان بودم. درهمین هنگام به یک باره زنهایی را دیدم که با چادرهای سفید در حالیکه بچه های زیبایی به بغل داشتند. که گویی پنداشتم فرزندان شهدا هستند. همراه با یک روحانی بلند قامت به سوی من می آیند. وقتی به من رسیدنن از ان روحانی پرسیدم: اینها چه کسانی هستندکه چهره هایشان انسان را از خود بی خود می کند ودر اینجا چه می کنند؟آن روحانی گفت: اینها مهر مواد غذایی را بروی شناسنامه ها می زنند. من میز جلو رفتم و شناسنامهام را درآوردم که آنها برایم مهر بزنند. آن روحانی گفت: برادر عبدالله زاده مقدم،اینها فقط شناسنامه های شهدا را مهر می زنند. همان کسانی که به سوی عشق مراجعت نموده اند و خداوند نیز آنها را به سوی خود فرا خوانده است. و این زنان نیز زنان معمولی نیستند، پس هنوز تو را قبول نمی کنند. و اینقدر عجله نکن، شناسنامه شما را در اربعین مهر می خورد. وقتی پدرم به شهادت رسید متوجه شدنم او درست در اربعین به شهادت رسیده است. خواب و رویای شهادت موضوع خواب و روياي شهادت راوی زهرا عبدالله زاده مقدم متن کامل خاطره

دشب آخری بود که پدرم خانه بود همه اقوام از جمله دائی و پدر بزرگم و دیگران خانه ما بودند و چون از خوابی که پدرم در رابطه با شهادتش دیده بود خبر داشتند به پدرم می گفتند ما نمی گذاریم شما ( عبدا... زاده ) به جبهه بروید ولی ما در ابتدا هیچ اطلاعی نداشتیم اما بعدا که مطلع شدیم من خیلی گریه کردم و به پدرم گفتم : پدرجان کجا می خواهی بروی ؟ همین جا و در کنار ما بمان ! پدرم گفت : من فقط می خواهم به جبهه بروم که جنازه دائی ات را بیاورم . قول می دهم خودم هم زودتر بیایم . چند روز از رفتن پدرم که گذشت جنازه دائی ام را آوردند و پس از شش ماه جنازه پدرم را آوردند . خبر شهادت موضوع خبر شهادت راوی حسن عبدالله زاده متن کامل خاطره

یک شب توی سرا (حیاط ) ایستاده بودم ، یک وقت دیدم که یک کبوتر سفیدی آمد و روی پشت بام ما نشست . بعد رو به همسرم کردم گفتم: چه شده که این کبوتر سفید آمده و روی بام نشسته است .حتما اتفاقی افتاده است .چند روز بعد متوجه شدم که پسرم احمد در همان شب به شهادت رسیده است . آخرین وداع با خانواده موضوع آخرين وداع با خانواده راوی محمد عبدالله زاده متن کامل خاطره

زمانیکه کلاس چهارم ابتدایی بودم یک روز سر کلاس نشسته بودم درب کلاسمان را یکی زد همان موقع فهمیدم پدرم آمده است. پدرم وقتی درب کلاس را باز کرد گفت: سلام برسانید ، مزاحمتان نمی شوم . پدرم بعداز اینکه از مدیر مدرسه و دیگر معلمها خداحافظی کرد رفت . بدون موضوع موضوع بدون موضوع راوی علی محمدی نیک نژاد متن کامل خاطره

یک شب در جزیره هورالهویزه روی آب بودیم. داخل پاسگاه آبی دیدم از گوش وی خون می آید. (رفته بود نماز شب بخواند) پرسیدم چرا گوش شما خونی است؟ گفت: نمی دانم ترکش خورده است. چون دیدم یک مرتبه می سوزد و بچه ها خنده می کردند و می گفتند: لابد موش صحرایی گاز گرفته است. ابتکار و طرحهای نظامی موضوع ابتکار و طرحهاي نظامي راوی عباس حاجی متن کامل خاطره

در موقع عملیات می خواستم از خط پدافندی جزیره به خط کاسه غذا و مهمات برسانیم و چون تنها راه ارتباتی یک جاده بود و دشمن آمجا را بشدت می کوبید به همین خاطر نیروهای ما هر روز مجروح و شهید می شدند . دریکی از روزها برادر عبد ا... زاده طرح یک کانال را داد و بعد از اینکه کانال آماده شد از آن به بعد دیگر خطری نیروها را تهدید نکرد . عشق به جهاد موضوع عشق به جهاد راوی محمد عبدالله زاده متن کامل خاطره

یک خاطره ای که به یاد دارم این است که در جبهه با موتور در گل و لای فرو رفته بودند و صورتشان زخمی شده بود. موقعی که می آمدند و تلویزیون روشن بود. با این که خودشان مدتها در جبهه بودند باز می گفتند ای کاش من هم آنجا بودم. فعالیتهای مذهبی موضوع فعاليتهاي مذهبي راوی محمد رضا مدبر متن کامل خاطره

رمضان سال 63-62 روزیکه بسیج فردوس افتتاح شد برادر عبدالله زاده از بلندگوی سپاه با یک سوزگداز خاصی مناجات کرد. منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=14402

رده