شهید علیرضا عربی ایسک

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۰۶ توسط AhmadAlipour98 (بحث | مشارکت‌ها)

پرش به: ناوبری، جستجو
علیرضا عربی ایسک
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد مشهد
شهادت ۱۳۶۵/۵/۲۲،حاج عمران
یگانهای خدمت تیپ ویژه شهدا
سمت‌ها فرمانده محور
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
تحصیلات نامشخص
شغل یگان
خانواده نام پدرمیرزا


خاطرات

پیش بینی شهادت

موضوع پيش بيني شهادت

راوی علی اکبر ایماندوست

متن کامل خاطره


3 یا 4 شب قبل از شهادت علیرضا، دیدم ایشان یک کت و شلوار زرد رنگ شیکی پوشیده است . از او پرسیدم ، چه خبر شده ، باز به خود رسیده ای، خبری هست؟ ایشان با همان لب پر خندة همیشگی گفت : نه خبری نیست ، فقط من خودم را برای عروسی با حوریه های بهشتی آماده کرده ام ، من 3 یا 4 شب دیگر به وصال حوریه های بهشت خواهم رسید . من ابتدا جدّی نگرفتم ، گفتم : چطور شما که ده روز مرخصی گرفته اید و این ده روز را اینجا خواهید بود، از کجا می دانید که چهار روز دیگر شهید می شوید . علیرضا گفت : بهر حال من می دانم که شهید می شوم . بعد از چند روزی که در مرخصی بود ،تلگرام زده بودند که در جبهه به وجود ایشان احتیاج می باشد، به همین خاطر 3 یا 4 روز بیشتر از مرخصی اش نگذشته بود که دوباره به جبهه اعزام شد و در همان روزهای اول به شهادت رسید، درست همان 4 روزی که خودش گفته بود، شهید خواهد شد، به درجه رفیع شهادت نائل شد .

عشق شهادت

موضوع عشق شهادت

راوی غلامرضا عربی

متن کامل خاطره


در عملیات والفجر 3 شهید فرماندهی گردان نازعات را بر عهده داشتند . ایشان از شهادت نهراسید . شهادت برای من مانند خوردن یک لیوان آبسرد است .

خاطرات نحوه مجروحیت

موضوع خاطرات نحوه مجروحيت

راوی غلامرضا عربی

متن کامل خاطره


یک بار که ایشان بر اثر موج انفجار به سختی مجروح شده بود، شب که من ایشان را دیدم با خودم فکر کردم من چگونه می توانم با ایشان که فلج شده به شهرستان برگردم، صبح همانروز دیدم ایشان کاملا " سالم هستند . به سنگری که ما بودیم آمد و به من گفت : من دیشب امام زمان را خواب دیدم، ایشان مرا شفا دادند، ولی خوابش را برای من هرگز تعریف نکرد .

خبر شهادت

موضوع خبر شهادت

راوی حجه بی بی نادری

متن کامل خاطره


موقع شهادت برادرشان از طرف سپاه آمدند و علیرضا را صدا زدند ،ایشان رفت و بعد از مدتی آمد،آنشب را بدون اینکه هیچ چیزی به من بگوید وهیچ عکس العملی نشان دهد تا صبح برای چه می پرسید ایشان گفت : حسن رضا برادر کوچکترم شهید شده و دست به درگاه خدا بلند کرد و گفت : الهی شکر که من هم برادری در راه خدا دادم .

لحظه و نحوه شهادت

موضوع لحظه و نحوه شهادت

راوی علی پردل

متن کامل خاطره


در محور کردستان، مسئول محور بود، که بر اثر ترکش خمپاره به شهادت رسید .

زندگی مشترک

موضوع زندگي مشترک

راوی غلامرضا عربی

متن کامل خاطره


شهید همیشه در مجالس عزاداری اباعبدا ... از هوش می رفت . بعد از ازدواج یک شب در مجلس عززاداری از هوش می رود، همسر ایشان به شهید اعتراض می کند که چرا کوقع خاستگاری این موضوع را به من نگفتید ؟ و از شهید کمی مکدر می شود همسر ایشان شب خواب می بیند که بانویی به ایشان می گوید علیرضا فقط بخاطر من غش می کند . من فاطمة زهرا ( س ) هستم . شما اصلا ناراحت مباش .

محبوبیت شهید نزد دیگران

موضوع محبوبيت شهيد نزد ديگران

راوی غلامرضا عربی

متن کامل خاطره


اواخر سال 1375 مقام معظم رهبری بطور ناگهانی و بدون اطلاع قبلی به دیدار خانواده شهیدان عربی رفته بودند بعد از آنکه مقام معظم رهبری به خانه ایشان در مشهد شرفیاب شده بود و چنددقیقه ای گرم احوالپرسی کردند مادر شهید تعدادی از عکسها و مدارک دیگر شهید مخصوصا نامه ای که به دفتر ریاست جمهوری همان زمانی که مقام معظم رهبری رئیس جمهور بودندو در جواب نامه شهید بر اینکه شهید درخواست کرده بود که دست خودش را به آقا هدیه کند را به مقام معظم نشان دادند و آقا نامه را خواند و اشک درچشمان آقا جمع می شد و آن یاد و خاطره در ذهنشان زنده می شود .

ایجاد روحیه در رزمندگان

موضوع ايجاد روحيه در رزمندگان

راوی غلامرضا عربی

متن کامل خاطره


در عملیات والفجر 3 ، دشمن آتش زیادی روی نیروهایمان می ریخت ، در حین عملیات الیشان بر اثر موج خمپاره، زخمی شدند، با همین وجود بدون هیچگونه استراحتی، عصا دستش گرفته و در گردان راه می رفت و از بچه ها سرکشی می کرد و به بچه ها روحیه می داد .

خاطرات بعد از مجروحیت

موضوع خاطرات بعد از مجروحيت

راوی عبدالله هروی

متن کامل خاطره


یک بار علیرضا عربی در حین عملیات شناسایی مجروح شده بودند . بنده برای عیادت ایشان به بیمارستان رفتم، یکی از برادران دیگر بنام آقای اسکندری نیز مجروح شده بودند و دو پای خودش را از دست داده بود، وقتی من خدمت آقای عربی رسیدم ایشان به من گفت : نگران نباشید خواست خدا این بوده من آرزوی شهادت داشتم . ولی فعلاً خدا تا این حد نصیبم کرده است . ایشان به من گفتند : مجروحیّت من زیاد مهم نیست، ای کاش شما اول به عیادت آقای اسکندری می رفتید .

انتخاب اسم

موضوع انتخاب اسم

راوی ماندگار براقی

متن کامل خاطره


زمانیکه همسر شهید زایمان کرده بود شب خواب می بیند که علیرضا به او می گوید که اسم بچه را زینب بگذارد و به همین خاطر هم اسم بچه را زینب انتخاب کردند .

منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID= 14612

رده