شهید توحید شکرزاده
1347/11/10 تاریخ تولد : 1366/08/11 تاریخ شهادت :
محل شهادت : نامشخص محل ارامگاه : اردبیل - مشگین شهر – عاشورا
محتویات
زندگی نامه
در دهمین روز از بهمن ماه سال یک هزار و سیصد و چهل و هفت در خانه ی آقای ایاز شکرزاده در روستای حبشی (واقع در 15/2 کیلومتری شهرستان مشکین شهر) صدای گریۀ کودکی همه را کنجکاو کرد تا ببینند کودک نو رسیده دختر است یا پسر؟ در این لحظه صدای قابله به گوش می رسید که داد می زد. پسرِ پسر . کودکِ تازه به دنیا آمده را توحید نام نهادند. توحید در یک خانواده ی پر جمعیت چهارده نفری با پنج خواهر و هفت برادر زندگی می کرد. پد توحید آقای ایاز شکرزاده بود که از طریق بقالی و دامداری نیاز خانواده اش را تأمین می کرد . مادر توحید مرحومه خانم نوش آفرین دیواری بود که از دامن پاکِ چنین شیرزنانی دلیر مردانی چون توحید تربیت یافته و با شهادت خود دلیل افتخار بوده است . زمانیکه برای مصاحبه با خانواده ی این شهید رفته بودیم پدر و مادر شهید در قید حیات نبودند و ما اطلاعاتی از خانواده ی شهید به دست آوردیم . برادر شهید آقای کاظم شکرزاده از دوران تولد و دوران خردسالی (از بدو تولد تا شش سالگی) شهید چنین می گوید: در آن زمان وضع زندگی مان از لحاظ مالی خوب نبود. پدرمان از طریق پرورش احشام مایحتاج زندگی مان را تأمین می کرد. از لحاظ روابط اجتماعی هم در روستای حبشی (محل زندگی مان) از احترام خاصی برخوردار بودیم. در آن زمان به دلیل نبودن امکانات آموزشی از جمله مهد کودک شهید سابقه ی حضور در مهد کودک را نداشت . برادر شهید از دوران کودکی (شش تا 12 سالگی) شهید چنین می گوید: پدرمان از طریق بقالی و پرورش احشام نیاز خانواده مان را تأمین می کرد. از لحاظ روابط اجتماعی هم با همه خوب و گرم و صمیمی بودیم. شهید مثل بیشتر بچه های هم سن و سال خود در سن هفت سالگی برای سالتحصیلی 1355 ـ 1354 در مدرسه ابتدایی روستای قصابه که چهار کیلومتر با روستایمان فاصله داشت ثبت نام نمود. تابستان ها رفت و آمد می کرد و زمستانها در خانه ی دایی مان که در قصابه ساکن بودند می ماندند . شهید کودکی با هوش و پرتحرک و فعال بود. رابطه ی گرم و صمیمی با دوستان هم مدرسه ایی و هم محله ای خود داشت. اکثر اوقات فراغت خود را با آنان بازی های گروهی قدیمی انجام می دادند. در شبهای سرد زمستان هم زیر کُرسی در خانه ی ما به حرفها و داستانهای عبرت آموز پدرم و بزرگان روستا گوش فرا می داد. علاقه ی زیادی برای شنیدن داستان های افسانه ایی داشت .
بـرادر شهید از دوران نوجوانی (12 تا 18 سالگی) مقطع راهنمایی ـ دبیرستان شهید چنین می گوید: همچنان در روستای حبشی زندگی می کردیم. شهید برای مقطع راهنمایی برای سالتحصیلی 1360 ـ 1359 در مدرسه ی راهنمایی ایثار روستای قصابه ثبت نام نمود. وضع درسی برادرم نسبت به دورۀ ابتدایی اُفت کرده بود و این بدان دلیل بود که تمام فکر و ذهنش پیش رزمنده ها و جبهه و سرنوشت جنگ بود که دشمن را از خاک بیرون کنیم. برادرم بعد از اتمام کلاس دوم راهنمایی بخاطر علاقه ی زیادی که برای رفتن به جبهه داشت ادامه تحصیل نداد . شهید از دوران نوجوانی علاقه داشت همیشه در مساجد حضور یابد و هیچ وقت از مسائل دینی و مذهبی چون نماز و روزه غافل نبود. جوان پاک و ساده بود. شهید اکثر این دوران را در مسجد روستا سپری می کرد. در آموزشهای عمومی شرکت می کرد. دیگران را هم برای حضور در مساجد و آموزش ها دعوت می کرد. شهید رابطه ی بسیار خوب و گرمی با پدر و مادرمان داشت. اگر ماها دعوا می کردیم. سعی می کرد بین ما آشتی بدهد همیشه ما را برای احترام به پدر و مادرمان دعوت می کرد. در کارهای کشاورزی برای پدرمان کمک می کرد . شهید بسیار پرتحرک و زرنگ بود. به همراه پدر به صحرا می رفت. بعضی وقت ها پدر برای دست گرمی کارهای سبک و کوچک کشاورزی را به او محول می کرد. اما توحید همیشه به دنبال کارهای بزرگ می گشت چرا که روح بزرگی داشت . شهید بخاطر اینکه بتواند برای پدرمان در تأمین نیازهای خانواده کمک کند. در یک صافکاری در شهر مشغول کار شده بود. برادرم از شهر (از سر کار) به خانه که می آمد اگر چیزی برای ما می خرید به همه ی بچه هایی که در کوچه مشغول بازی بودند می داد. در کارهای عقب افتاده ی کشاورزی برای همسایه ها کمک می کرد. اگر کسی چیزی لازم داشت شهید از شهر برای او می خرید و می آورد . شهید احترام خاصی به والدین و بزرگانِ فامیل و ریش سفیدان روستا همچنین به صاحبِ کار خود در صافکاری داشت. شهید در مساجد حضور فعالی داشت جوانان روستا را برای حضور در مسجد و کلاس های آموزشی و حضور در جبهه دعوت می کرد. در مراسمات مذهبی در تشییع پیکر پاک شهیدان حضور می یافت . بـرادر شهید از خاطرات برادرش چنین گفت: از جمله دوستان صمیمی شهید در دورۀ راهنمایی فاضل عباسی بود که با هم همکلاسی و مدتی نیز با هم در صافکاری کار کرده بودند. مدتی می شد که شهید در خانه از جبهه و جنگ سخن می گفت: تمام فکر و ذهنش شده بود رفتن به جبهه . اوایل جنگ بود و جبهه ها تبدیل شده بودند به عرصه هایی برای آزمودن مردی و مردانگی وقت، وقت ایثار بود و باطل ستیزی. به ما اطلاع دادند توحید به همراه فاضل عازم جبهه هستند هر چه کردیم نتوانستیم حریف شان شویم و آن ها داوطلب از مدرسه رفتند. بعد از چهل روز از جبهه برای مرخصی آمدند در طول مرخصی از حال و هوا، از شجاعت و دلیر مردی های رزمنده ها سخن می گفت. یک بار دیگر به صورت داوطلب عازم شدند و این بار توحید برگشت اما بدون فاضل ! فاضل مفقودالاثر سپس شهید اعلام شد . برادر شهید از دوران دفاع مقدس شهید چنین می گوید: شهید تصمیم نهایی دشمن را برای سلطه بر ایران آرمانهای واهی می دانست. همین که خدمت سربازی شهید فرا رسید برای خودش وظیفه دانست جهت پاسداری و حفظ از حریم میهن اسلامی به خدمت اعزام گردد. بدین خاطر در اوایل سال 1366 عام جبهه های حق علیه باطل شد . برادرم همیشه حفظ حجاب را برای خواهران مان توصیه می کرد. سر زدن به خانواده های شهداء را نیز تأکید می کرد. همیشه می گفت: مبادا سنگر رزمندگان را خالی بگذارید . برادر شهید از خبر شهادت شهید چنین می گوید: آقای علی عزیزی دوستِ برادرم که با هم در صافکاری کار می کردند به خانه مان آمد و عکس توحید را خواست . از آنجا به مغازه پدرمان رفته بود ولی در آنجا نتوانسته بود که بگوید توحید شهید شده است و به بهانه ی اینکه برادرش در بیمارستان بستری است به بیمارستان برده بود. در بیمارستان متوجه شده بود که توحید شهید شده است . به ما گفتند: که توحید در مورخه ی 01/08/1366 در منطقه ی عملیاتی حاج عمران در درگیری با نیروهای بعثی عراق در اثر اصابت تیر از ناحیه ی سینه شهد شهادت را نوشیده است . بـرادر شهید چنین ادامه می دهد: وقتی خبر شهادت برادرم را دادند یادم هست که پدرمان بسیار اشک می ریخت چرا که شدیداً برای شهید علاقه مند بود و من نیز فکر اینکه توحید دیگر کنارمان نیست عذابم می داد . سپس پیکر پاک برادرم بر دوش مردم شریف مشکین شهر بعد از مراسم تشییع جنازه به مزار شهدای حسینیۀ الزهرای مشکین شهر برده شد و در آنجا به خاک سپرده شد .[۱]