شهید محمد علی عباسی مایوان
کد شهید: 6309210 تاریخ تولد : نام : محمدعلی محل تولد : قوچان نام خانوادگی : عباسیمایوان تاریخ شهادت : 1363/07/27 نام پدر : عباس مکان شهادت : میمک
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : معاونتیپقائممقام گلزار : شهدا خاطرات خاطرات بعد از مجروحیت موضوع خاطرات بعد از مجروحيت راوی قربانعلی عباسی مایون متن کامل خاطره
در عملیات رمضان با شهید بودم. ما گردان زرهی بودیم. ایشان پیاده و آتش مورد نیاز ایشان را ما می ریختیم. از طریق بی سیم شنیدم که زخمی شده است تصور کردم شهید شده است. خودم صبح بعد نزدیک پاسگاه زید مجروح شدم و در فرودگاه اهواز به هوش آمدم. احساس کردم اینجا منطقه نیست. خنک است. هوای پاسگاه زید کجا و سالن انتظار فرودگاه کجا. یک لحظه صدای خنده ای را شنیدم. دیدم برادرم (شهید) است. شاید هیچ موقع در زندگی اینقدر شاد نشده بودم. چون فکر می کردم شهید شده است. دست در گردن هم انداختیم و از خوشحالی هر دو گریه کردیم. به تهران منتقل شدیم و هر دو در یک جا بستری شدیم. و در روستا شایعه شده بود که محمد علی سرش قطع شده و من هم شهید شده ام. فرمانده سپاه قوچان حجت الاسلام رفیعی تماس گرفت و از ما خواست هر چه زودتر به قوچان بیاییم. وقتی به قوچان آمدیم ما را با ماشین بدون اطلاع قبلی به روستا آوردند. هیچ کس مطللع نبود در درب منزل وقتی از ماشین پیاده شدیم و درب حیاط را باز کردیم ناگهان چشم پدرم به ما افتاد و غافلگیر شد. در حالی که دگرگون شده بود گفت: پسرهایم را با دو پا به جبهه فرستادم اما هر کدام با چهار پا آمده اند. عشق به جهاد موضوع عشق به جهاد راوی قربانعلی عباسی مایون متن کامل خاطره
در قوچان مانوری برگزار شد. ایشان را از جبهه دعوت کردند بیاید و مانور را رهبری کند. ایشان آمد و بعد از اتمام مانور اعلام کردند مدارکش را تحویل دهد تا برای زیارت حج ثبت نام کند و همان سال اعزام شود. در همین روزها بود که از جبهه خبر رسید سریع بیا جبهه و ایشان با عجله تمام از من خواست تا به قوچان برسانمش تا به جبهه برود. گفتم: مدارکت را بده برای حج ثبت نام کنم. گفت: «جبهه در رأس امور است.» شجاعت و شهامت موضوع شجاعت و شهامت راوی قربانعلی عباسی مایون متن کامل خاطره
بنده فرمانده گردان بودم و ایشان مسئول محور عملیاتی تیپ بود. به من بی سیم زدند که فرمانده محور پرواز کرد. (شهید شد). دنبال ایشان رفتم، دیدم زیر محور عملیاتی دشمن میان میدان مین افتاده است. خودم را مجهز کردم که سراغ ایشان بروم. در سنگر آخری دیدم نشسته و از ناحیه شانه تیر خورده است. گفتم: محمد علی! شنیدم پرواز کردی؟ بلند شو برو. گفت: من نمی روم شما برو. اینجا منطقه ناامن است. عراق پاتک می کند. اگر بنده بروم و منطقه را ترک کنم سقوط خواهد کرد. هر کار کردم منطقه را ترک نکرد. با من سر و صدا کرد و گفت: پا شو برو سر گردانت. من از بابت اطاعت رفتم. بعد از ساعاتی دیدم ایشان را آورده اند و به علت جریان خون زیاد بیهوش شده بود. او را به کردستان بردند و از آنجا به مشهد منتقل کردند و نهایتاً شهید شد. خواب و رویای شهید موضوع خواب و روياي شهيد راوی امان ا... حامدی فر متن کامل خاطره
چند روز به عملیات عاشورا ( میمک ) مانده بود و رزمندگان لشکر 5 نصر خود رابرای رزم آماده می کردند . شب برادر عزیزم شهید میرزا زاده را در خواب دیدم که با گلایه به من گفت : چرا از من یاد نمی کنید ؟ بنده با شرمندگی جوابی نداشتم که بدهم فقط از او خواستم ما را دعا کند . ایشان فرمودند : همین چند روز دیگر تعدادی از برادران نزد ما می آیند و شما هم پیامی دارید می توانید برایمان بفرستید . روز بعد در محل پادگان ظفر ( ایلام ) سرداران شهید محمد علی عباسی معاون تیپ امام صادق ( ع ) را دیدم که سوار بر موتور ترل چفیه به سر و صورتش بسته بود . پس از احوال پرسی معمول ماجرای خواب را برایش تعریف کردم و از وی خواستم اگر شهید شد سلام مرا برساند و قسم بدهد که ما را شفاعت کند . وقتی خوابم و پیامم را دادم شهید عباسی گریه اش گرفت و فرمود : من هم دیشب خواب دیدم که خداوند به من فرزندی داده است و خانواده از من خواستند که نامش را مشخص کنم . من جواب دادم تا چند روز دیگر من شهید می شوم و نامش را خودتان انتخاب کنید . در حالیکه من اکنون از مخابرات می آیم و با تماس گرفتن به خانواده ام شنیدم همسرم زایمان کرده است ، لذا یقین پیدا کردم که در این عملیات به شهادت می رسم . شهید عباسی در عملیات عاشورا ( میمک ) به درجه رفیع شهادت نائل گردید . اعتقاد به ولایت موضوع اعتقاد به ولايت راوی ن .م رمضانیان متن کامل خاطره
یک روز شهید عباسی به من گفت: دوست داری برویم ملاقات ضرت امام. گفتم: بله. رفتیم مشهد بعد متوجه شدم که فقط فرماندهان عملیاتی به دیدار امام می برند. گفتم: عباسی پس مرا نمی برند. گفت: تو چکار داری من تو را می برم. فکر می کنم شهید چراغچی ثبت نام می کرد. به شهید چراغچی گفت: ایشان معلم دوست و همرزم و معاون بنده در جبهه هستند. می خواهم بیاورم دیدار حضرت امام. شهید چراغچی گفت: مانعی ندارد و خطاب به شهید عباسی گفت: عباسی کسی را که تو تأیید کنی افضل همه است. غرض که چقدر فرماندهان و مسئولین سپاه به شهید عباسی عنایت و لطف داشتند.[۱]