شهید مرتضی شادلو
مرتضی شادلو فرزند : علی متولد : 1338/01/03 در گرمسار تحصیلات : دیپلم تاهل : متاهل یگان: جهاد گرمسار-ستادحمزه مدت حضور : 4ماه مسئولیت : مسئول پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد استان در سردشت نوع عضویت : جهادگر نوع شغل : کارمند جهاد تاریخ شهادت : 1363/11/23 محل شهادت : منطقه سردشت عملیات : پدافندی محل دفن : گرمسار گلزار شهدا
محتویات
زندگینامه
مرتضی شادلو فرزند عباسعلی در سال 1338 در روستای محمدآباد شهرستان گرمسار دیده به جهان گشود. در كنار تحصیل کار هم می كرد. در نوجوانی استادکار کاشی کار گردید. صدای زیبایی داشت و اذان می گفت. از مهر 1357 در هنرستان و خارج از آن مشغول فعالیت علیه رژیم شد. در تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه های حضرت امام(ره) فعال بود. در بین ورزش ها به کشتس علاقه بیشتری داشت و دارای مقام استانی بود. به طور جدی کتابهای شهید مطهری و دکتر شریعتی را مطالعه می کرد. یک بار دستگیر شد. پس از انقلاب دیپلم فنی اش را گرفت و به عضویت كمیته انقلاب و سپس سپاه پاسداران درآمد. با شروع اغتشاش در گنبد و كردستان، برای مبارزه با آنان راهی آن مناطق شد. در پاكسازی شهرهای كامیاران، سنندج، قروه، بیجار و تكاب در سال های 58 و 59 شركت فعالانه داشت. سال 1360 به عضویت جهاد سازندگی درآمد و ابتدا به عنوان امدادگر و راننده آمبولانس خدمتش را شروع کرد. با احساس ضرورت آموزش دید و ورانندۀ لودر شد. در عملیات طریق القدس، فتحالمبین، بیت المقدس، والفجر 2، والفجر4 و خیبر حضور داشت. زمانی که مسئولیت فرماندهی پشتیبانی جنگ و جهاد استان سمنان در کردستان به وی واگذار گردید. در مدت زمان كوتاهی توانست پل 140 رودخانه سیمینه رود و جاده 40 كیلومتری شاهین دژ بوكان را به پایان برساند به عنوان مسئول گروه مهندسی پشتیبانی جنگ و جهاد در احداث بزرگراه 14 كیلومتری سیدالشهدا شرکت کرد. در بمباران شیمیایی مجروح شد. سال 1361 ازدواج کرد. سال 1362 به حج تمتع مشرف شد. شجاعتش زبانزد بچه های جبهه و جنگ بود. حاج مرتضی شادلو در تاریخ 1363/23/11 بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. او مسئول پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی استان سمنان بود.
خاطرات
« سال 61 بود. قرار و مدارها گذاشته شده بود تا یه روز عقدکنیم. مامان جون کت و شلوار شیکی از ناصر خسر براش گرفته بود. ما تهران زندگی میکردیم. صبح زود خودش را از منطقه به تهران رسانده بود. من که رویم نمیشد چیزی بگم، ولی هر چه مامان جون و مامان بزرگ گفتند که لباس دامادی تنش کنه قبول نکرد. لباسهای بسیجیاش هم تمیز و شیک بود. من که ته دلم دوست داشتم با همون لباسها باشه. با اون لباسها تیپ مردانهاش مردانهتر مینمود. کمی که گذشت سرش را بلند کرد و گفت"مرتضی با همین لباس عقد میکنه و بهش افتخار میکنه"
تمام علاقهاش حضرت زهرا(س) بود. با شنیدن نام مبارک آن حضرت حالش عوض میشد. خیلی هم طول نکشید که رفتیم صائیندژ بعدش هم ارومیه . فرمانده جهاد سمنان در آنجا بود. شب و روز تلاش میکرد تا پل وحدت بین صائین دژ و بوکان ساخته بشه. صبح گل، سحر میرفت و آخرهای شب برمیگشت خانه.
دو روز به شهادتش برای ملاقات با آیتالله خامنهای که اون موقع رئیس جمهور بود به سمنان رفت و یک روزه برگشت. فکر و ذکرش بچههای رزمنده بود. میگفت اگه ما راه و سنگر درست نکنیم جانشان در خطره.
حدود سه سال با او زندگی کردم که مثل خواب و خیال بود.»
پدر جان! دوستات هم هر کدام کلی خاطره از تو تعریف کردن. اگر بچههای مومنی نبودند، باورش مشکل بود. راستش به آن همه شجاعت، ایمان و فداکاری تو افتخار میکنم و باور دارم که شهادت شایستۀ مردان بزرگی چون توست.
حاج رضا علی آبادی، همرزمت تعریف کرد:« سال 62 برای پایگاه شهید چمران سردشت با هزار و یک مشقت راه درست کردیم. آن تپه ارتفاعش زیاد بود و سنگی ولی با کار شبانه روزی بچهها جاده را زدیم تا بچههای مستقر در آنجا عقبۀ پشتیبانی داشته باشند. اگر اون پایگاه نبود ضد انقلاب منطقه را به اشغال خودش در میآورد. همین که هوا سرد شد، چند روز پشت سرهم برف آمد. در بعضی جاها ارتفاع برف به دو سه متر میرسید. دیگر هیچ ماشینی نمیتونست از آن جاده آمد و شد کنه. برادران ارتشی به حاج مرتضی تماس گرفتند و تقاضای کمک کردند. آنها گفتند که چند روز است به بچههایشان غذا نرسیده و چیزی برای خوردن ندارند.
تنها راه باقی مانده برای رساندن آذوقه به بچههای اون مقر بالگرد بود. در آن شرایط جوی به بالگرد هم اجازۀ پرواز نمیدادند. حاج مرتضی با نفوذی که داشت اجازه پرواز بالگرد را از مسئولین نظامی منطقه گرفت. توری بالگرد و داخل آنرا پر از تدارکات و مهمات کردیم و بالگرد پرواز کرد. شرایط جوی نا مناسب نزدیک بود کار دستمان بده. خیر گذشت و به بالای مقر رسیدیم. بالگرد در فاصلۀ نزدیکی از برفها متوقف شد. باد و بوران برف هم شروع شد. خلبان نگران بود که برف و بوران برای بالگرد مشکل درست کند. در چند دقیقه بارها را خالی کردیم و برگشتیم. مشاهدۀ آن وضع حال حاج مرتضی را منقلب کرد.
پدرم یک خاطره هم همرزم دیگرت حاج آقا محمدعلی کرک آبادی نقل کرد که برایم خیلی جالب بود. بیشتر متوجه شدم که چه آدمی بودی او گفت:
« پاییز سال 63 بود. بچههای جهاد سازندگی آن طرف سردشت بعد از جنگل آلباتان کار میکردند. یک روز نزدیک غروب چند تا ماشین تدمین جاده با تعدادی از بچهها از آن طرف آمدند تا ما هم با آنها به مقر برگردیم. حاج مرتضی شادلو هم با اونا بود. یک دفعه دیدم ماشینها راهشان را کج کردند و از مسیر دیگهای رفتند. کاری کردند که دور یک تپه پخش شدند. یک نفر از اون افراد ضد انقلاب چاق و چله اونجا بود که دستگیرش کردند. یک حمله که بهش کردیم، اصل ماجرا را تعریف کرد. او گفت مأمور بوده که زنده یا مردۀ حاج مرتضی را تحویل بده و کلی هم پاداش بگیره. جالب بود که حاجی رو خوب میشناخت. نمیدانم عکسش دیده بود یا خودشو. اون ضد انقلاب میگفت از نیروهای تک تیراندازه که تیرش خطا نمیکنه. ولی حاجی اونقدر آقا بود که نگذاشت کوچکترین توهینی به اون کنیم. فقط گفت باید تحویلش بدیم.»
برداران حاج رضا علی آبادی و محمدعلی کرک آبادی
وصیت نامه
نماز جمعه را فراموش نکنید و در این کنگره های عظیم سیاسی ، عبادی شرکت نمایید که پشت آمریکا از نمایش بزرگ قدرت اسلام می لرزد و دعاهای کمیل، ندبه و زیارت عاشورا را همیشه به پا دارید. برادران جهاد سازندگی که طبق فرموده رهبر انقلاب که خدمات جهاد سازندگی در جنگ کمتر از نیروهای نظامی و انتظامی نبوده و نیست ،باید همت کنند و دوشادوش رزمندگان در صحنه های نبرد حاضر باشند و اکنون که واحد پشتیبانی جنگ و جهاد در جنگ حاضر و یک نیروی عمل کننده می باشد و با ایثار جان و مال حمایت کنند و جای شهدای جهاد را پر نمایند و در روستاها به کمک مردم فقیر و مستضعف بشتابند و دولت جمهوری اسلامی هم باید نظر خاصی به روستاها داشته باشد، چون جنگ را همین قشر زحمتکش می گردانند. آن عده از مردم که در حالت بی تفاوتی به سر می برند کمی بیندیشند و فکر کنند که تا دیر نشده است برگردند به دامان اسلام که اسلام دین رحمت است .از اینکه گوشه و کنار می نشینند و پشت انقلاب حرف می زنند، مگر این انقلاب چه کرده ،همین بس که انقلاب ما را از اوج ذلت به کمال عزت رسانده و سربلند زندگی کردن را به ما آموخته و باید بدانند انقلاب متعلق به امام زمان است و با این حرفها از بین نمی رود . بترسید از قیامت که روز سختی است و دیگر بازگشتی نیست و دیگر پشیمانی سودی ندارد.