تنگه ی چزابه

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
تنگه چزابه

چزابه منطقه‌ای است در 17 کیلومتری شمال‌غربی شهر بستان به عرض متغیر دو تا چهار کیلومتر که از شمال به منطقه فکه، از جنوب به شهر بستان، از غرب به خط مرزی ایران و عراق و شمال‌شرق به ارتفاعات میشداغ محدود می‌شود و بین تپه‌های رملی و هورالهویزه و بر سر جاده مرزی فکه بستان قرار دارد.

پاسگاه مرزی سوبله ایران و شیب عراق در غرب آن واقع است. این منطقه به علت قرارگیری در بین هور و تپه‌های رملی یک گلوگاه محسوب می‌شود و به دلیل قرار داشتن در مسیر دستیابی به شهرهای بستان و سوسنگرد از موقعیت ویژه‌ای برخوردار است. به همین دلیل این منطقه یکی از پنج معبر اصلی هجوم ارتش عراق به خوزستان بود.

در هجوم 31/6/1359 به چزابه، با وجود مقاومت مدافعان اندک آن، ارتش عراق توانست موقعیت خود را تا 2/7/1359 در چزابه تثبیت کند. دشمن سرانجام در روز 3/7/1359 با عبور از چزابه به طرف تپه‌های الله‌اکبر پیش‌روی کرد. از آن زمان تنگه چزابه در اختیار دشمن بود تا اینکه در 8/9/1360 در جریان عملیات طریق‌القدس آزاد شد. در روز 17 بهمن 1360، ارتش بعث عراق دو تیپ، یک لشگر و یک گردان را در آستانه عملیات فتح‌المبین با هدف جلوگیری از انجام عملیات، از نقاط مختلف عراق به تنگه چزابه روانه کرد و حدود سیصد متر در عمق مواضع خودی نفوذ کرد. در پاسخ به این اقدام، هجده گردان از نیروهایی که سپاه پاسداران برای اجرای عملیات فتح‌المبین آماده کرده بود، به تدریج به چزابه اعزام و با دشمن درگیر شدند. اما موفقیتی به دست نیامد تا اینکه در تاریخ 1/12/1360 چهار گردان از سپاه به فرماندهی شهید حسن باقری و دو گردان از ارتش، در عملیاتی با نام مولای متقیان (علیه‌السلام) وارد عمل شدند و این منطقه پس از چهارده روز نبرد طاقت‌فرسا به طور کامل آزاد شد.

در جریان عملیات خیبر نیز به منظور فریب دشمن عملیات ایذایی والفجر 6 در تنگ چزابه و دشت چیلات صورت گرفت که متأسفانه قریب به چهارصد نفر از رزمندگان در این عملیات مفقودالاثر شدند. اکنون یادمان شهدای چزابه که در محل تنگه چزابه و در غرب جاده فکه-بستان قرار دارد، میزبان هشت شهید گمنام این منطقه است.

تنگه چزابه یکی از پنج مسیر اصلی هجوم ارتش عراق به خوزستان بود. این قسمت با ارزش از خاک میهنمان در عملیات طریق القدس و با دلاورمردی و پایداری سربازان خمینی (ره) در آذرماه سال 1361 از اشغال دشمن خارج گردید. همچنین عملیات مولای متّقیان نیز به منظور دفع پاتک دشمن و تثبیت مناطق آزادشده در منطقه چزابه انجام شد.[۱]

نگارخانه‌ی تصاویر

بانک صوت

معرفی صوتی تنگه چزابه

مختصات جغرافیایی

طول جغرافیایی عرض جغرافیایی
47.883642 31.79165

تصویر ماهواره‌ای مکان

نقشه مکان با استفاده از نقشه Google

نقشه مکان با استفاده از نقشه bing

وقایع خاص

امام (ره) «تنگه چزابه» را «تنگه شهيد عليمرداني» ناميد. [۲]

روایتگری و متن ادبی

در مسیر جاده‌ای که از مرز به بستان کشیده شده است، منطقه‌ای است شهید خیز و شهادت پرور، به نام چزابه. این منطقه در شمال غربی بستان است.

چزابه نامی است که فراموش نمی شود؛ هور و نی، نی و هور.

ساکت و آرام. وقتی نام چزابه را می شنوی ناخودآگاه زیر لب می گویی: طریق القدس و فتح‌المبین، و روی زمین می نشینی و با انگشت شهادت (سبابه) می نویسی «اسفند 1360» اوج ناکامی دشمن؛ برای جلوگیری از انجام عملیات فتح‌المبین.

چزابه یعنی 1359/6/31، یعنی عدم موفقیت.

وقتی از راه رفتن زیاد خسته می شوی دلت می خواهد بنشینی؛ ولی اینجا بدون خستگی دوست داری بنشینی، دوست داری راه بروی و حلق بریده نی‌ها را ببوسی.

اینجا دوست داری از کدورت ها جذر بگیری و خوبی ها را به توان برسانی.

اینجا دوست داری محبت را ضرب کنی و غم ها را تفریق و کم کنی و عشق را جمع ببندی و هرچه داری تقسیم کنی، صفا، صمیمیت، نور، و ... .

اینجا حس می کنی تا خدا فاصله‌ای نداری.

اینجا مقتل اسماعیلیان است. شب ها چزابه زانوی غم بغل می گیرد.

به چزابه که می رسی دوست داری زیارت عاشورا بخوانی و گریه کنی.

اینجا دوست داری سرت را روی زانوی خاک بگذاری و هق هق گریه‌ات را در فضا رها کنی.

باد می وزد و بوی شهدا را پخش می کند و من مست می شوم، حس می کنم گمشده ام را پیدا کرده ام. گمشده ای که سال های سال نبودنش آزارم می داد را پیدا کرده ام، خودم را می گویم. من گم شده بودم.

وقتی که توی آب هور نگاه کردم خودم را پیدا کردم، اما نشناختم، خیلی عوض شده بودم. مهم نیست. مهم این است که خودم را پیدا کرده ام، خرابه را می شود ساخت. ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است.

شهدا! من امروز با شما تولدم را جشن می گیرم. دلم می خواهد داد بزنم و گریه کنم، مثل مولودی (نوزاد) که تازه به دنیا آمده.

سال ها بود از قطار غفلت پیاده نمی شدم، همه چیز را مال خود می دانستم و می خواستم، ولی حالا نه. هر چه را برای خود می پسندم برای دیگران هم می پسندم و هرچه برای خودم نمی پسندم برای دیگران نیز نمی پسندم.

من هرچه دارم با همه قسمت می کنم به جز شهدا را. شهدا مال من و هرچه دارم غیر از شهدا مال دیگران. هر کس شهید می خواهد، برود پیدا کند.

چزابه پر از عشق است و نور. دستم را روی گیسوی نی‌زار می کشم، دلم آرام می گیرد. اینجا اینقدر باصفاست که دلت می خواهد برای همیشه بمانی.

من دلم را وقف شهدا می کنم و از شهدا می خواهم این موقوفه را تعمیر کنند و بازسازی نمایند.

به زحمت آب دهانم را قورت می دهم و به آرامی چشم هایم را می بندم و با تمام وجود نفس عمیقی می کشم و چشم هایم را باز می کنم و داد می زنم: سلام خدا، من آمدم.

دیدی بالاخره نشانیت را پیدا کردم؟! من نشانیت را از توی جیب شهدا برداشتم. اینقدر با شهدا دوست شدم که اجازه دادند بدون اجازه هم دست توی جیبشان بکنم.

نفس های چزابه بوی گاز خردل می دهد. چشم هایم ورم کرده و قرمز شدند.

چزابه یعنی مدت طولانی توی آب بودن و بی حرکت ماندن.

چزابه یعنی هول و هراس و اضطراب، وحشت و نگرانی.

چزابه یعنی نبدر بدون خاکریز و دپو، بدون سنگر و سرپناه.

چزابه یعنی بارش مرگ از زمین و هوا، یعنی گیرکردن وسط آتش، یعنی عُسر.

چزابه یعنی ماهی ها لب آب ذبح شدن.

ای کاش چزابه حرف می زد و من نوشته هایم را تکمیل می کردم. ای کاش گریه مجال نوشتن می داد.

اینجا می شود کربلا را نقاشی کرد. حنجره پاره اصغر را کشید و ناله رباب را شنید. اینجا می شود شناسنامه ابلیس را لغو و باطل کرد.

تصمیم گرفته ام چراغ تکلیفم را روشن کنم.

اینجا بهترین جایی است که می شود نفسَت را ذبح کنی و دلت را زیر پا بگذاری.

اینجا آسمان همیشه آبی است. اینجا راحت می شود شکست. من حس می کنم «شکستنی شده ام».

حس می کنم کسی کُلون دلم را می زند، در باز می شود و شهدا وارد می شوند، و من نور بالا می زنم.

خودم را ورق می زنم و گذشته هایم را مروری می کنم. چیزی برای گفتن ندارم. کار مثبتی نکرده ام که سرم را بلند کنم و به چهره شهدا نگاه کنم، دلم می گیرد و سرم را پایین می اندازم ولی زمین هم مرا شرمنده می کند. حس می کنم هنوز خون شهدا روی زمین ماسیده و بر جبین خاک شتک زده، و سلاحشان به زمین مانده است.

به چپ نگاه می کنم خجالت می کشم، به راست نگاه می کنم شرمنده می شوم.

چشم هایم را می بندم و روی خاک ها می نشینم و زار زار گریه می کنم.

چشم هایم را می بندم تا به هیچ چیز نگاه نکنم. چشم هایم را می سوزانم تا هیچ چیز نبینم.

سال ها بود که زندگی را به بازی گرفته بودم؛ حالا زندگی مرا به بازی گرفته، فردا چه؟

گاهی اوقات فکر می کنم برای چه شهدا مرا دعوت کرده اند... من که برایشان کاری نکرده ام، حیف نیست روی خاک چزابه راه بروی. او زخمی هزار تیر و تیغ و دشنه است.

او هزار کربلا زخم دارد؛ چزابه بهترین دلیل برای اثبات وجود خداست.

اگر خدا نبود، یکی بود یکی نبود معنی پیدا نمی کرد.

اگر خدا نبود ما دوام نمی آوردیم. اگر خدا نبود سیاهی و سفیدی معنی نداشت و فرقی نمی کرد و اگر خدا نبود یک با یک برابر نبود. اگر خدا نبود کسی ظلم را نمی شناخت.

اگر خدا نبود شیعه پدر نداشت، صاحب نداشت. من اعتقاد دارم آنها که شیعه نیستند نسبشان به خدا نمی رسد و از قبیله نور و باران نیستند! آنها که شیعه نیستند اصلاً نیستند و نیستند.

من معتقدم که شیعه ریشه در آسمان دارد.

من تصمیم گرفته ام اینقدر در چزابه بمانم تا خدا را پیدا کنم و با هم به شهر برگردیم و بعد به شهرها و روستاها برویم و من ثابت کنم که خدا هست. او زنده است نمرده.

من دوست دارم مردم هم خدا را ببیند و اگر وقت کردند به چزابه بیایند و اگر وقت کردند بیایند بهشت را قبل از مردن ببینند.

بهشت یعنی چزابه، چزابه یعنی بهشت.[۳]

موقعیت‌ها

مقبره شهدای گمنام

فواصل

دارشیاع 11 کیلومتر فکه 25 کیلومتر جنگل عقمر 31 کیلومتر

خاطرات

یک دعای توسل

سپهبد علی صیاد شیرازی در خاطره‌ای از برپایی دعای توسل برای خروج از بن‌بست یک عملیات می‌گفت: در سمت فرماندهی نیروی زمینی ارتش، اولین عملیاتی که انجام دادیم «عملیات طریق‌القدس» بود. هدف هم این بود که بتوانیم در تنگه چزابه، بین نیروی دشمن در خاک خودش و بخشی از نیروهایش که در داخل سرزمین ما بود، شکاف بیاندازیم.

عملیات به یاری خداوند متعال و همت رزمندگان اسلام به خوبی انجام شد و بخش عمده‌ای از منطقه در همان شب اول آزاد شد. اما وضعیت بسیار نگران کننده بود، تلفات سنگینی بر ما تحمیل شده و نیرویی که بخواهد جایگزین این برادران اعم از ارتشی و سپاهی بشود، وجود نداشت. شاید به خاطر زیر آتش بودن آن محور، ما بیشتر از 1800 نفر شهید دادیم فقط برای اینکه خط را نگه داریم. برای رهایی از این بن بست، شب قرار گذاشتیم که یک جلسه فوق‌العاده بین ارتش و سپاه یعنی قرارگاه خودمان در سوسنگرد داشته باشیم.

بیش از سه چهار ساعت بحث ادامه پیدا کرد ولی هیچ نتیجه مثبتی از بحث‌ها گرفته نشد. شهید غیرتمندی داشتیم که طلبه جوانی بود به نام «مصطفی ردانی پور». او گفت: برادرها، شما حرف‌هایتان را زدید، دیگر فکر نمی‌کنم چیز جدیدی داشته باشید اگر موافق باشید به یک دعای توسل بنشینیم. باز هم همان کسانی که در نزد خدا آبرویی و عزتی دارند مثل ائمه اطهار(علیهم‌السلام) هستند که باید دستمان را بگیرند. چراغ‌ها خاموش شد، خود شهید ردانی‌پور دعا را شروع کرد، همه به شدت برانگیخته شده بودند و دلشان شکسته بود. متوجه شدم پشت سرم یکی بیشتر از همه با شدت گریه می‌کند. سرتیپ شهید نیاکی فرمانده لشگر 92 زرهی ارتش بود که 54 سال داشت. آن موقع چند سال اضافه بر خدمت متعارف 30 ساله، خدمت کرده و به خوبی پا بر جا مانده بود. دیدم دستمال بزرگی را روی صورتش گذاشته و چنان گریه می‌کند که من در خودم احساس حقارت کردم. به خودم گفتم: خوش به حال این افراد. اینها وضعشان خیلی بهتر از ماست! خاطره این دعای توسل در ذهنم مانده بود. مدتی بعد به تهران آمدم، فرصت شد که به طور خصوصی در خدمت امام(ره) برسم، این خاطره را به محضر ایشان تعریف کردم. امام(ره) حرف بنده را قطع کردند و مطلبی فرمودند که هیچ وقت از ذهن و قلبم پاک نمی‌شود. فرمودند: "این اصل رجعت انسان است به فطرتش." [۴]

رشادت سردار شهيد عليمرداني باعث حفظ تنگه چزابه شد

یک ماه مانده بود که عملیات چزابه انجام شود، گردانِ ما را آقای صبوری تحویل گرفت. سپاه آن موقع مهلت آموزش نداشت. گردان‌ها بسیار سلیقه‌ای مدیریت شده بودند. شهید صبوری همه را به خط کرد و گفت باید این ترس و رعب را در دل بچه‌ها بشکنیم. ما در اینجا هر روز چهار، پنج شهید داریم. آقای سرویها در ادامه اظهار داشت: شهید صبوری کارها را مشهورانه و بی‌باکانه انجام داد، او موقع اذان به بالای خاکریز رفته و اذان می‌داد. عاقبت شهید صبوری مجروح شد و به پشت خط انتقال یافت. عضو شورای اسلامی شهر مشهد گفت: شهید علیمردانی بدون هیچ مراسمی خط را تحویل گرفت. او از کردستان به جنوب آمده بود و فرمانده گردان ما شد. یک روز صبح که از سنگر بیرون آمده بودیم و مشغول درست کردن الوارها بودیم، برای نخستین بار او را دیدم. شهید علیمردانی به تمام بچه‌ها سرکشی کرد و تذکر داد که این چه وضع کارکردن است. او بسیار جدی گفت پس کلاه‌آهنی‌تان کجاست؟ پوتین‌هایتان کو؟ و خلاصه کمی نصیحت کرد. به هرحال سن و سال ما کمتر بود و او سنش از ما بیشتر بود و ما هم خیلی جدی نگرفتیم. ده دقیقه بعد، دوباره شهید علیمردانی در مقابلمان ظاهر شد و تذکر داد که چرا دستورات را اجرا نکردید؟ او تجربه جنگی خوبی داشت و گفت اگر ما به دشمن مهلت بدهیم بلافاصله به ما ضربه می‌زند.

از تحرکات منطقه و شنود رادیوی عراق متوجه حمله عراق به بستان شدیم و عراق برای تصرف بستان باید ابتدا تنگه چزابه را می‌گرفت تا بتواند به بستان دست یابد. شهید علیمردانی با یک تاکتیک نظامی خط اول را خالی کرد و نیروها را به خط دوم برد و ما در شبی مهتابی منتظر حمله عراق بودیم. [۵]

گلوله بارانی کم نظیر در دوران 8 سال دفاع مقدس

نماز صبح را خوانده بودیم که گلوله باران عراق شروع شد، خمپاره 120 و ... بود که از زمین و آسمان باریدن گرفت. گلوله باران ادامه داشت تا زمین و آسمان سیاه شد. در همین بین باران هم آمد و خلاصه همه جا را آب فراگرفت، شهدا در آب غوطه‌ور بودند خون آن‌ها همه جا را قرمز کرده بود و آب خون‌آلود از زمین بیرون آمده بود.

شهید علیمردانی درحالی‌که ترکش به صورتش خورده بود و حسابی عصبانی بود، آمد و پنج الی شش نفر را همراه خود برد. چند نفر به دنبالش دویدند، خودش با تیربار چند رگبار گرفت و عده‌ای از مزدوران را کشت. بعدا فهمیدیم که آن‌ها از کشورهای مصر و سودان بودند. شهید علیمردانی تک‌تک صحنه‌ها را مدیریت و بازرسی کرد، آرام و قرار نداشت و رشادت او باعث حفظ تنگه چزابه شد. آقای سرویها با اشاره به مدیریت شهید علیمردانی گفت: در آنجا من زیباترین مدیریت خودجوش بسیجی را دیدم، چند روز بعد از ناحیه پا مجروح شده و به همراه شهید چراغچی با هلی‌کوپتر به اهواز آمدیم و از آنجا با هواپیما به مشهد رفتیم. شهید علیمردانی عملا نشان داد اگر چه یاران پیامبر تنگه احد را رها کردند، اما او تنگه چزابه را نگه داشت و مردانه مقاومت و ایستادگی کرد.[۵]

شهدای مرتبط

حسن باقری فرمانده عملیات سپاه در عملیات مولای متقیان بود. رشادت سردار شهيد علیمردانی باعث حفظ تنگه چزابه شد. صیاد شیرازی نیز در عملیات حضور داشته‌اند.

عملیات‌های مرتبط

تنگ چزابه در اختیار دشمن بود تا اینکه در 1360/9/8 در جریان عملیات طریق القدس آزاد شد. در روز 17 بهمن 1360، ارتش بعث عراق دو تیپ، یک لشگر و یک گردان را در آستانه عملیات فتح‌المبین با هدف جلوگیری از انجام عملیات از نقاط مختلف عراق به تنگ چزابه روانه کرد و حدود سیصد متر در عمق مواضع خودی نفوذ کرد. در پاسخ به این اقدام، هجده گردان از نیروهایی که سپاه پاسداران برای اجرای عملیات فتح‌المبین آماده کرده بود به تدریج به چزابه اعزام و با دشمن درگیر شدند. اما موفقیتی به دست نیامد. تا اینکه در تاریخ 1360/12/1 چهار گردان از سپاه به فرماندهی شهید حسن باقری و دو گردان از ارتش، در عملیاتی با نام مولای متقیان(علیه‌السلام) وارد عمل شدند و این منطقه پس از چهارده روز نبرد طاقت‌فرسا به طور کامل آزاد شد. در جریان عملیات خیبر نیز به منظور فریب دشمن عملیات ایذایی والفجر 6 در تنگ چزابه و دشت چیلات صورت گرفت که متأسفانه قریب به چهارصد نفر از رزمندگان در این عملیات مفقودالاثر شدند.

منابع

  1. پرش به بالا کتاب اطلس جغرافیای حماسی، ص 154
  2. پرش به بالا وبگاه روزنامه صبح ایران، خراسان - ويژه نامه حماسه آفرينان سرزمين خورشيد
  3. پرش به بالا کتاب « سفر به سرزمین نور »، بهزاد پودات 48-35
  4. پرش به بالا پرتال جامع تبیان - دعای توسل در تنگه چزابه
  5. پرش به بالا به: ۵٫۰ ۵٫۱ پایگاه روزنامه مردم مشهد، شهرآرا

رده‌ها