شهید جمشید گیوری

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

شهید جمشید گیوری

تاریخ تولد : 1337/02/01

تاریخ شهادت : 1368/01/07

محل شهادت : نامشخص

محل آرامگاه : تهران - بهشت زهرا


زندگینامه

جمشید گیوری در سال 1337 در تهران به دنیا آمد و دوران ابتدائی را در مدرسه ای واقع در میدان امام حسین (ع) به پایان رساند، در سال 1355 در صنایع دفاع شروع به خدمت کرد و در سال 1361 ما با هم ازدواج کردیم که ثمره این ازدواج 2 فرزند بود، ایشان در سال 1368 در ششم فروردین ماه به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

ایشان خیلی دوست داشت به جبهه برود ولی به دلیل اهمیت شغلی ـ چون شهید در قسمت ساخت مهمات بود ـ اجازه رفتن به جبهه را نداشت و بیشتر در جهاد سازندگی فعالیت می‌کرد، در صنایع دفاع به کارشان خیلی اهمیت می‌داد و بیشتر در اداره بود و من خیلی دوست داشتم بیشتر با ما باشد ولی او می‌گفت: زمان جنگ است و من باید بیشتر فعالیت داشته باشم.

شهید خیلی اخلاق خوبی داشت، بارزترين اخلاق شهید، صداقت و پاکی، و حجب و حیاي او بود، ایشان حتی با من که همسرش بودم خیلی با حیاء برخورد مي كرد، با فرزندانش خیلی خوب بود، با بچه ها شوخی و بازي می‌کرد، به پدر و مادرش خيلي احترام می‌گذاشت و به آنها از لحاظ مادی و معنوی خدمت می‌کرد.

شهید گیوری به مذهب خیلی پایبند بود، همیشه در کمک کردن به پدرم پيشتاز بود و سعی می‌کرد که مشکل دیگران را حل کند، حتی اگر خودش نداشت با آن حال مشکل دیگران را حل می‌کرد، در ماه محرم زیر علم می‌رفت و به نماز و روزه خیلی اهمیت می‌داد، به فقرا کمک می‌کرد. روزی از ایشان اجازه گرفته بودم که به دیگران کمک کنم، او می‌گفت: شما اجازه و حق کمک به دیگران را داری.

شهید گیوری بیشتر اوقاتشان را در اداره می‌گذراند ما تازه ازدواج کرده بودیم و بچه‌هایم خیلی کوچک بود که روزی به من گفت این قدر گریه و شیون نکن یک وقت می‌بینی که من را شکلات پیچیده می‌آورند. آن شب که شهید گیوری می‌خواست به محل کارش برود گفت: من صبح دیر می‌آیم و شما منتظر من نباشید و صبحانه را بخورید که فردای آن شب در ساعت 6:30 صبح انفجاری رخ داد، من خواب بودم و در همان ساعت از خواب پریدم. چند ساعت بعد من با پدر و مادر همسرم بيرون رفته بودیم که از طرف صنایع دفاع، منزل ما آمده بودند و خبر را داده بودن که بعد ما از او شنیدیم .

خرداد ماه سال 61 ازدواج کردیم، آن موقع جبهه زیاد بودم من شرایط ازدواج را برای شهید بر این قرار دادم که شرط اول این بود که جائی که بوی شهادت بدهد، شهید اجازه بدهد که من هر نوع فعالیتی را بتوانم بکنم ایشان موافقت کرد و در دوران جنگ که در ماه مبارک، روز قدس و در نماز جمعه بود که صدام تهدید کرده بود که مردم بیرون نیایند که می‌خواهد بمباران کند من به ایشان گفتم: می‌خواهيم راهپيمايي برویم. شهید گفت: بروید ولی بچه‌ها را نبرید ولی فردا صبح قبل از رفتن به من گفت: که بچه‌ها را هم با خود ببرید و خود رفت و بعد از ساعاتی به منزل آمد و با هم به راهپیمائی رفتیم از او پرسیدم چرا زود آمدی؟ گفت: که اجازه گرفته ام در همان موقع هواپيماهاي صدام دیوار صوتی را شکستند و من ترسیدم و به زیر یک درخت پناه بردم و بعد از آن اتفاق همیشه به شوخی می‌گفت: شما كه مي ترسي این طور از شهادت می‌گوئی و همیشه این مطلب را به من می‌گفت.

شهید هیچ وقت عصبانی نمی‌شد اگر من ناراحتش می‌کردم او سعی می‌کرد من را با صحبت، آرام نماید. وقتی که خبر شهادت همسرم را به من دادند انگار خدا قبلاً صبرش را به من داده بود هاله بچه‌ام 5 ساله بود کارمندان دو تا ساندویج به بچه‌های من دادن آنها ساندویج را کنار گذاشتند و گفتند: وقتی بابام نیست ما ساندویج نمی‌خوریم. شهید خیلی مهمان نواز بود و خیلی به مهمان اهمیت می داد تفاوتی که با برادران دیگرش داشت اين كه خیلی مسئولیت پذیر بود و بیشتر مشکلات خانواده‌اش را خودش دنبال می‌کرد، در واقع ایشان دو خانواده را رسیدگی می‌كرد و بیشتر جمعه ها اوقات فراغتی که داشت به اشتياق بچه‌ها به نماز جمعه می‌رفتیم .

شهید گیوری احترام خاصی به پدر و مادرشان و خانواده می گذاشت، وقتی ما مهمان داشتیم بیشتر کارها را انجام می‌داد و حتی در منزل پدرشان چون خواهر نداشتند آنجا نیز به پدر و مادرشان کمک می‌کرد، وقتی ما در منزل نبودیم براي ما غذا را نیز آماده می‌کرد. عید سال 1368 که طبق معمول هر ساله شهید ما را برای لباس خریدن بیرون برد و همه چیز برای من و دو فرزندش گرفت ولی برای خودش هیچ چیز نخرید، حتی کت ایشان پاره شده بود هرچی اصرار کردیم برای خود چیزی نخرید انگار که آگاه شده بود که به شهادت می‌رسد .

چون بر اثر انفجار جنازه‌ همسرم متلاشی شده بود، من همیشه می‌خواستم بدانم که او راحت جون داده است یا نه؟ روزی در خوابم دیدم که شهید یک لباس تمیز پوشیده است و یک بسته در دست داشت ازش پرسیدم که راحت جون دادی و او جواب داد که آره راحت بود و زجری نکشیدم.

روحش شاد و یادش گرامی باد


[۱]

پانویس

  1. سایت شهدای ارتش

رده‌ها