شهید حسن یوسفی - شهادت 1367
کد شهید:6721386
نام :حسن
نام خانوادگی :یوسفی
نام پدر :غلامحسین
محل تولد :تربت حیدریه
تاریخ شهادت :1367/04/۳۱
مکان شهادت :
تحصیلات :نامشخص
منطقه شهادت :
شغل :
یگان خدمتی :
گروه مربوط :گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
نوع عضویت :سایر شهدا
مسئولیت :رزمنده
گلزار :
خاطرات
عنوان خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی علی کارگزاری
یک شب خواب دیدم که من به اتفاق شهید یوسفی به مشهد مقدس و زیارت آقا امام رضا (ع) مشرف شده ایم. که بعد از انجام فرائض وزیارت روبه حسن کردم وگفتم : حسن بیا با همدیگر یک عکس یادگاری بگیریم گفت: من حرفی ندارم، ولی بیا برویم من یک مکانی را یاد دارم که پر از گل و چمن است گفتم: برویم. رفتیم تا اینکه به باغ بزرگی رسیدیم که پر گل و چمن بود. خیلی قشنگ وزیبا بود. شهید از من زودتر به باغ وارد شد ولی من تا خواستم وارد باغ شوم ازخواب بیدارشدم و بعد از مدتی بود که متوجه شدم حسن یوسفی به فیض عظیم شهادت نائل آمده است و چون من لیاقت شهادت را نداشتم نتوانستم به آن باغ داخل شوم و از خواب بیدار شدم.
عنوان پیش بینی شهادت موضوع پيش بيني شهادت راوی غلامحسین یوسفی
یادم هست یکروز به اتفاق فرزند شهیدم حسن از کنار قبرستان روستا می گذشتیم که شهید گفت: نام این قبرستان را قبرستان شهید حسن یوسفی بگذارید. به او گفتم: پسرم این چه حرفی است که تو می گویی؟ گفت: پدرجان من به اتفاق 4 نفراز دوستان به جبهه رفتیم و هر چهار نفر آنجا که همسنگر بودیم شهید شده اند و حالا نوبت من رسیده که به شهادت برسم و به آنها بپیوندم بالاخره حرفش به واقعیت پیوست و آن قبرستان روستا مزارشهید حسن یوسفی شد.
عنوان خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی غلامحسین یوسفی
به خاطردارم بعد از شهادت فرزندم حسن یکروز من در خانه تنها بودم و به فکر رفته بدوم که یک مرتبه درعالم رویا صدای در زدن شنیدم. بعد از آن صدای یا الله یا الله شنیدم. من هنوز داخل اتاق بودم که متوجه شدم شهید حسن یوسفی پشت پنجره خانه ایستاده است و با همان لباسهای نظامی به تن ایستاده. چند دقیقه ای او به صورت من نگاه کرد. که من خواستم بلند شوم و در اتاق را برایش باز کنم که دیدم اثری از حسن نیست و من از آن حالت رویا بیرون آمدم.
عنوان خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید
موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد
راوی زهرا دل آرام
به یاد دارم آن اوایل که فرزندم حسن شهید شده بود من در این فکر بودم که ایشان شهید نشده است و درعراق اسیر است. شب و روز نداشتم و احساس ناراحتی می کردم تا اینکه در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان بعد از نماز ظهر به خواب رفتم که در خواب دیدم که من در خانه به دیوار تکیه داده ام و شهید از درب خانه وارد شد به من نزدیک شد و شروع کرد به بوسیدن من و احوال الپرسی کردن بعد به من گفت مادر چرا مرا درعراق جستجو می کنی؟ من درعراق نیستم بلکه در ایران هستم و شهید شده ام همین را گفت و از خواب بیدار شدم و از آن پس دیگر هیچ احساسی ناراحتی نداشتم و می دانستم که حسن شهید شده است و ما باید به داشتن چنین فرزندی افتخار کنیم.
[۱]