شهید رحیم فرازی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

بسمه تعالی

تاریخ تولد :1340/11/24

تاریخ شهادت : 1362/02/05

محل شهادت : نامشخص

محل آرامگاه :تهران - بهشت زهرا


زندگی نامه

در محله جوادیه روز بیست و چهارم بهمن ماه سال 1340، خبر تولد سومین فرزند خانواده فرازی بین همسایگان پیچید « اکبر» آقا پدر خانواده، زندگی معمولی و ساده ای داشت و از این که خداوند سلامتی همسر و فرزند نو رسیده اش را به وی عطا کرده بود، خوشحال بود. نام فرزند را رحیم گذاشتند. « شوکت» خانم فرزندش را با مهر و محبت مادرانه خویش پرورش داد و در کنار دو فرزند دیگرش، شاهد رشد و کمال نو رسیده اش بود. رحیم کم کم بزرگ و بزرگتر شد. او در دوران کودکی حادثه خطرناکی را پشت سر گذاشت. روزی از روزهای کودکی، رحیم از روی دیوار بر زمین افتاد و سرش دچار شکستگی عمیق شد، خون ریزی شدید و شکستگی وی خطرناک بود به گونه ای که احتمال ضربه مغزی می رفت اما با خواست خداوند متعال او از خطر مرگ مغزی رهایی جست و سلامتی اش را دوباره به دست آورد.

رحیم دوران کودکی را با دوستان هم محلّه خود، در جوادیه گذراند و به سن مدرسه رسید. او برای تحصیلات ابتدایی به مدرسه قیام در جوادیه رفت و مشغول درس شد. درس و نمره رحیم خوب بود و مشکلی در تحصیل نداشت. معلمین هم از او راضی بودند. مهر و محبت از ویژگی های رحیم بود. با خواهران و برادرانش سازش داشت و نسبت به آنها مهربان بود صحبت های پدر و مادرش را گوش می کرد و به آنها احترام می گذاشت.

رحیم در ادامه تحصیل، دوره راهنمایی تحصیلی را در مدرسه قائم گذراند و تا سوم راهنمایی درس خواندن را ادامه داد و پس از آن ترک تحصیل کرد. شرایط مالی و اقتصادی خانواده اش امکان تحصیلات بیشتر را برایش فراهم نمی کرد. بدین سبب او خیلی زود وارد بازار کار شد. کار اول رحیم در شرکت کفش ملّی بود که به عنوان کارگر پذیرفته شد و حدود چهار سال در آن شرکت کار کرد تا در تأمین مخارج خانواده اش سهمی ایفا کند.

اواخر سال 1356 و با شروع نهضت امام خمینی (ره) تظاهرات و راهپیمایی های مردمی علیه سلطنت پهلوی و رژیم شاهنشاهی از قم شروع شد و به تدریج همه شهرهای ایران را در بر گرفت. مردم علیه ظلم خاندان پهلوی به پاخاسته و سرنگونی رژیم را می خواستند. اعتصابات کارگری هم کارخانجات را به تعطیلی کشاند.

نیمه دوم سال 1357 انقلاب اسلامی به اوج خود رسید. شاه از ایران فرار کرد و حضرت امام خمینی (ره) پس از سالها تبعید و دوری، روز 12 بهمن ماه به میهن بازگشت و چیزی نگذشت که نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی (ره) در روز 22 بهمن ماه سال 1357 به پیروزی رسید. رحیم در آن دوران نوجوانی بود که با دوستانش در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت داشت و پیدایش انقلاب اسلامی و پیروزی آن را در زندگی اش تجربه می کرد و به دلیل محرومیت ها و ستم هایی که رژیم پهلوی بر مردم روا داشته بود، پیروزی انقلاب اسلامی را آرزو داشت.

با پیروزی انقلاب اسلامی، رحیم نیز کار خود را تغییر داد، او از شرکت کفش ملی به شرکت صنایع شیر پاستوریزه که وابسته به وزارت کشاورزی ( سابق) بود، رفت و در کنار پدرش به عنوان کارگر ساده و به شکل قراردادی مشغول کار شد. او کارگری پر توان و زحمتکش بود که در کنار پدر و در کارخانه شیر پاستوریزه برای کمک به مخارج خانواده اش زحمت می کشید و کار می کرد. خانواده فرازی دارای چهار فرزند دختر و سه فرزند پسر بود. بدین سبب مخارج خانواده نه نفری آنها تنها از محل کار کردن پدر تأمین نمی شد.

سال 1359 بود و روز آخر تابستان، بچه ها و محصلین برای فردای آن روز آماده رفتن به مدرسه می شدند . بعد از ظهر آن روز هواپیماهای متجاوز عراقی وارد تهران شده و چند جا را بمباران کردند. این حمله در شهرهای دیگر هم انجام شد. مردم کنجکاوانه خبر رادیو را گوش می کردند، خبری که حاکی از تجاوز همه جانبه دشمن عراقی از مرزهای غرب و جنوب کشور بود و شروع جنگ تحمیلی را اعلام می کرد. اما با سخنرانی حضرت امام خمینی (ره) در آن روز انقلاب دیگری بر پا خاست و مردم از همه جای کشور آماده دفاع مقدس شده و راهی جبهه های غرب و جنوب کشور شدند تا پیشروی دشمن را متوقف سازند.

در داخل شهرها مردم می کوشیدند تا مواد و وسایل مورد نیاز رزمندگان و مردم در جبهه های جنگ را به آنها برسانند. کارخانه ها نیز با زحمت و تلاش تولید را ادامه داده و مواد غذایی مورد نیاز مردم را تأمین می کردند. رحیم نیز در آن روزها که در کارخانه شیر پاستوریزه کار می کرد، خبرهای جنگ را می شنید و می کوشید با کار بیشتر کمکی برای دفاع مقدس کشور باشد و با دوستانش در بسیج مسجد نیز برای جبهه ها کمک می کرد.

پس از گذشت چند ماه از شروع جنگ تحمیلی ، زمان انجام خدمت سربازی برای رحیم فر رسید و او عازم خدمت شد. سال 1360 بود، جبهه های جنگ شرایط روزهای اولیه را نداشت، رزمندگان در بسیاری از نقاط پیشروی دشمن را متوقف ساخته و در مناطقی نیز بر آنها مسلط شده بودند. رحیم پس از گذراندن دوره آموزشی به مناطق جنگی ایلام اعزام شد.

رحیم در سمت آر پی جی زن خدمت می کرد. فضای جبهه در او تأثیری عمیق داشت. او از نزدیک شاهد دلاوری های رزمندگان اسلام و جان بازی و ایثار آنها بود. بدین علت با تمام وجود در جبهه به نبرد با دشمن و فداکاری برای پیشرفت اهداف جنگ می پرداخت. در مدت سربازی رحیم در مناطق جنگی ایلام و ارتفاعات مندلی حوادث و عملیات زیادی رخ داد و او همچنان پیشاپیش رزمندگان و آر پی جی بر دوش، لحظه ای از دفاع و جهاد دست بر نداشت. تا اینکه زمان خدمت سربازی او به پایانش نزدیک شد. او دوهفته به پایان خدمت داشت اما گویا سرنوشت پایان دیگری بر خدمت مقدس او رقم زده بود.

روز چهارم اردیبهشت ماه سال 1362 بود. لاله های سرخ وحشی دامنه کوهها را پوشانده بود. آن روز هم رحیم مشغول انجام مأموریت بود. شلیک خمپاره و گلوله های دشمن ادامه داشت. او به صدای انفجار و حضور در صحنه های خطر عادت داشت. اما این بار ندایی آسمانی او را فرا می خواند تا خدمتش را با اجری عظیم و الهی پایان دهد.

در پی انفجار خمپاره نزدیک وی و برخورد ترکش خمپاره به سینه و شکم رحیم، او به شدت از ناحیه شکم مجروح و مصدوم شد. خون بدن او را گرفت و بر زمین غلتید. شدت جراحت و آسیبی که به اعضای داخل شکم رسیده بود، بیش از آن بود که کسی را یارای کمک باشد. رحیم آرام آرام خاموش گشت و چشم از دنیای فانی بست و بر خاک گرم منطقه عملیاتی ایلام به شهادت رسید. پیکر پاک شهید رحیم فرازی روز پنجم اردیبهشت ماه سال 1362 در تهران ، در میان اشک و اندوه خانواده اش و همکاران او در کارخانه شیر پاستوریزه و وزارت جهاد کشاورزی و با حضور مردم جوادیه تا بهشت زهرا تهران تشییع شد و پیکر خونینش در قطعه 28 شهدا، ردیف 12 به خاک سپرده شد.[۱]

وصیت نامه

آنقدر در جبهه می مانم تا اگر سعادت داشتم شهید شوم تا به عشق خود برسم. خدایا ناامید نیستم ولی آیا كشته شدن مرا می توان شهادت نامید من خود به هیچ وجه در خود لیاقت شهادت را نمی بینم ولی می دانم كه تو توبه پذیر هستی و گناهان مرا می بخشی و توبه مرا به درگاه خودت پذیرا باش سپاس و ستایش خداوند متعال را كه انوار رحمت او در دل شب تاریك درخشان است حمد خدای را كه همواره در سختیها و مشكلات مرا یاری كردی و مرا از نعمات خود بهره مند كردی و در جوار لطفش جای داد ولی آنچه كه می كردم چیزی جز غفلت نبوده است راستی مبادا فكر كنید كه پناه بردن به شهادت فرار از زندگی است ما می میریم چون كه زندگی در شهادت است شهید عزاداری نمی خواهد شهید رهرو می خواهد از شما می خواهم كه تاآنجا كه در توان دارید برای اسلام تبلیغ كنید.

مادرم اگر چه جبران زحمات تو برای من محال است ولی به خدا قسم كه خدا در دنیای دیگری اجر تو را خواهد داد و تو ای خواهرم حجابت را حافظ باش كه حجاب تو از خون من در سرنگونی استكبار جهانی موثرتر است و بدان كه باید مانند همه خواهران شهیدان و مانند دختر جدمان زینب پیام مرا كه ادامه راه شهیدان است بدنیا برسانید و به منافقان ثابت كنید كه شهیدان زنده اند.

و به تو ای پدرم كه با پینه های دست مرا بزرگ كردی امیدوارم حالا هم با قلبی روشن تر و دل گرمتر در چرخاندن چرخ انقلاب كوشا باشی و با از دست دادن من این هدیه ناقابل ناراحت دل افسرده نباشی و از شما ملت شهیدپرور می خواهم كه همیشه در جهت خدا و پیرو ولایت فقیه باشید و به برادرم بگوئید كه برادرت در راه خدا جان داد و به او بگوئید كه برادرت عاشق خدا بود و برای همین جانش را داد كه به عشق خود برسد .[۲]

نگارخانه تصاویر

پانویس

  1. سایت نوید شاهد
  2. سایت شهدای ارتش