شهید شعبان ابراهیمی - متولد آذر 1344
شهید شعبان ابراهیمی
مشخصات
شهر : بخش : شهرستان : بابلسر استان : مازندران
جنسیت : مرد وضعیت تاهل : مجرد شغل : آبادی :
یگان : لشگر 25 کربلا نوع عضویت : سپاه - كادر مذهب : شیعه دین : اسلام
نام پدر : شیر افکنمسئولیت : رشته تحصیلی : تحصیلات : راهنمایی
تخصص : تخریب کد شهید : 31 رسته : فنی و مهندسی نام مادر : عزمت اكبری
شناسنامه شهادت
موضوع شهادت : جبهه عملیات : عملیات والفجر 8 محل شهادت : فاوتاریخ شهادت : 1364/12/01
نحوه شهادت : اصابت ترکش خمپاره به سر
شناسنامه تدفین
شهر : - بخش : شهرستان : بابلسر استان : مازندران
گلزار : -تاریخ تدفین :
محتویات
زندگی نامه
در 24 آذر 1344 نوزادی در روستای «اوجاكسر» از توابع «رودبست» بابلسر به دنیا آمد که نامش را «شعبان» نهادند؛ كودكی برخاسته از دامان پرمهر «شیرافكن و عظمت»، كه با كسب روزی حلال، روزگار سپری میكردند.به سبب عزیمت شعبان به سنگر جهاد، تحصیلاتش به پایه دوم راهنمایی در مدرسه «امیركبیر» بابلسر ختم میشود. مادرش از آن ایام سخن میراند: «هر روز مسیر رفتن به مدرسه را پیاده طی میكرد تا پولش را برای انجام كارهای ضروری جمع کند. شعبان آدم قانعی بود.»
در بیان تقیدات دینی و خوصوصیت اخلاقیاش، همین بس كه در ادای فرائض واجب، كوشا بود و در عمل به فرامین قرآن، متعهد؛ تا جایی که از جبهه، برای پدرش نامه نوشت و متذکر شد که «من مقداری پول پسانداز کردم. اگر اتفاقی برایم افتاد، خمسش را بدهید». شعبان، امانتدار بود وتا جاییکه میتوانست، به دیگران کمک میکرد. او همواره خانواده را به حفظ حجاب و نماز اول وقت سفارش میکرد. او علاوه بر آن، نسبت به انجام نماز شب اهتمامی خاص داشت.
او نوجوانی بیش نبود که ضمن حضور در محافل مذهبی، با اهداف و عقاید امام خمینی آشنا شد. از اینرو، خیلی زود به جرگه انقلابیون پیوست و فعالیتهای سیاسیاش را که شركت در تظاهرات، شعارنویسی و توزیع اعلامیه بود، در پیش گرفت. با ظهور انقلاب، او در 17/8/1361 با پوشیدن جامه بسیجی و به عنوان مسئول دسته، راهی مناطق عملیاتی شد.«زهرا» از برادرش اینگونه میگوید: «چهارده سال بیشتر نداشت. ما به هوای اینکه او صبح به مدرسه میرود. هرکس مشغول کار خود شدیم، که خبر آوردند کیفش را در مدرسه گذاشته و برای اعزام به جبهه رفته است. اما چون سنش کم بود، قبول نکردند. وقتی آمد خانه، پدرم گفت: تو دیگر نمیخواهی درس بخوانی؟ جواب داد: تا زمانی که در جبهه به من نیاز هست، نه.»شعبان در 2/5/1362 نیز، در كِسوت جانشین گروهان مشغول به خدمت شد.در 5 مرداد 1362، به عضویت سپاه در آمد و در واحد تخریب به ادای تكلیف پرداخت.ناگفته نماند كه او، یكبار در حین نبرد با دشمن، دچار عارضه شیمیایی شد و در بیمارستان اهواز بستری گشت.و در نهایت، او در اسفند 1364، با حضور در عملیات به یادماندنی والفجر 8 در فاو، به جمع یاران شهیدش پیوست. جسم پاكش نیز با بدرقه پرشور اهالی بابلسر، در بوستان شهدای زادگاهش آرام گرفت. و امّا روایتی دیگر از عظمت در باب فرزند شهیدش؛ «همه مادران دوست دارند كه بچههایشان در خانه باشند، ولی من تشویقش میكردم كه به جبهه برود. وقتی برای زنگ زدن به او در جبهه، به مخابرات میرفتم، میگفتم: تا زمانی كه به وجود تو احتیاج دارند، آنجا باش.»
وصیت نامه
(بسم رب الشهدا)
«ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون»
خداوند انشاءالله همه ما را کربلایی بگردان و نیات همه ما را خالص و اعمال ما را در چهارچوب احکام اسلام قرار دهد. «انشاءالله»
این آخرین نامه و نوشته است که می نویسم و از اینکه وصیت نامه ننوشتم، مقداری کوتاهی کرده ام و مقداری از ناحیه روحیه ام تضعیف شده بود نسبت به کارها و اعمالی که از مردمی که وصیت نامه را می خوانند ولی عمل نمی کنند. در این آخر عمر وصیتی دارم و آن این است:
1. گوش به فرمان امام باشید. 2. جبهه ها را پر کنید، به خدا قسم هر کس جبهه نرود و یکی از خانواده هایش جبهه ای نباشد یا حتی این امکانات برایش مقدور نباشد که به جبهه برود و یا از نظر مالی کمک کند و در سر خیابان ها بنشیند و غیبت رزمندگان کند و غیبت دیگران گوید او در آتش است بدون شک. هان ای مردم بسوی جبهه بیایید و در آغوش گرم رزمندگان به اسلام و مستضعفین کمک کنید. 3. از برادران سپاهی می خواهم که به جبهه بروند و آبروی سپاه را حفظ کنند چون که آبروی سپاه در دست برادران سپاهی می باشد. 4. هیجده هزار تومان پول دارم در بانک می باشد که خمسش داده نیست، خمسش را بدهید و در راه جبهه خرج شود.
5. از پدر و مادر عزیزم می خواهم که هر چند یک فرزند خوبی برای شما نبودم، مرا ببخشید و از اعمال بد من نسبت به خود مرا عفو کنید و از خواهران و برادران می خواهم که سنگرهای پشت جبهه را محکم نگهدارید. شعبان ابراهیمی. 29/11/1364. [۱]