شهید عباس مرند ی
شهید عباس مرندی
تاریخ تولد :1333/08/22
تاریخ شهادت : 1359/03/25
محل شهادت : نامشخص
محل آرامگاه :آذربایجان شرقی - مراغه – گلشن
محتویات
زندگی نامه
در گذز ایام، عبداله وذکیه زوج خوشبختی بودند که در آرامش به سر می بردند عبداله به کارباغداری می پرداخت ودر برخی اوقات نیز که کار باغداری تمام می شد در مغازه کار می کرد.
عبداله وذکیه که اولین اولین فرزندشان که در مراغه بدنیا آمده بودند منتظر دومین فرزندشان نیز بودند که پس از ماهها انتظار در روز بیست ودوم آبان ماه سال هزاروسیصدو سی وسه، نوزاد خوش قدمشان بدنیا آمد.
به یمن وبرکت تولد نوزاد خوش قدم به شکرگذاری پرداختند واو را عباس نامیدند عباس در گذر لحظه ها بزرگتر می شد وروح وروان پاکومعصومی پیدا می کرد تا اینکه به 7 سالگی رسید پا در مدرسه گذاشت تا در عرصه علم به فعالیت بپردازد.
روزهای علم ویادگیری سپری می شد تا اینکه در مقطع دوم راهنمائیها با ورود در ارتش موقتاً ترک تحصیل و شروع به فعالیت در ارتش کرد.
عباس پسر با وقار ومنظمی بود که بیشتر اوقاتش را در نماز وعبادت به سر می برد وگهگاهی نیز به سیم کشی می پرداخت.
سالها به سرعت برق وباد می گذشت تا اینکه عباس به ایام انقلاب پا گذاشته بود ودر کنار دیگر هموطنانش به فعالیت وپخش اعلامیه های امام می پرداخت.
با علاقه ی زیادی که به امام خمینی داشت لحظاتی از مبارزه دست برنمی داشت وچون در ارتش فعالیت می کرد بیشتر در جنگ و مبارزات شرکت می کرد.
در همان دوران وزمانیکه عباس تقریباً بیست وسه ساله بود ودر اردبیل فعالیت می کرد یک خانه ی استجاری برای خودش تهیه کرده بود که برای استراحت به آنجا می رفت. در همین حین در بین راه وقتی به خانه می رفت با دختری آشنا شده بود که به مدرسه میرفت وبرای همین به او علاقه مند شد. واز مادرش خواست تا او را برایش خواستگاری کند.
بعد از انجام مراسم خواستگاری، این دو جوان روانه ی خانه ی بخت شدند و منور در کمال شور وشادی پابه خانه عباس گذاشت.
زندگی پر از مهروعشق عباس 23 ساله ومنور 14 ساله، روزهای آغازین خود را سپری می کرد ومنور روزبروز با حسن اخلاق همسرش آشنا می شد.
عباس وقتی برای پولی بدست می آورد، صرف فقرا می کرد یا بصورت قرض الحسنه از افراد دستگیری می کرد.
با گذر ایام و با تولد اولین فرزندشان زندگی شان گرمای خاصی به خود گرفت وعباس بیش از گذشته وابسته فرزند همسرش شد.
عباس با اخلاق خاصش زبانزد عام وخاص شده بود بنحوی که از همه دستگیری می کرد تا آنجا که می خواست بیچارگان را یاری می کرد.
یک شب که باری سیم کشی محله علی آباد رفته بود مردی را میان برفها دید که که چادر میزده واطراف چادر را که پر از برف بود پارو می کرد. با مشاهده ی این صحنه عباس جلوتر رفت وجویای حال آن مرد شد وآن مرد در پاسخ گفت: پسرم، درخانه ی اجاره ای بودم که نتوانستم اجاره بدهم ومجبور شدم دربین برفها چادر بزنم وزن وبچه هایم را در چادر نگه می دارم.
عباس با دیدن این صحنه سخت ناراحت شد و به سرعت روانه ی پادگان شد ماجرا را برای دوستانش بازگو کرد و همگان پول جمع آوری کردند و برای ان مرد خانه ای مهیا کردند و عباس نیز بیشتر اوقات لوازم مورد نیاز انها را تهیه و به در منزلشان می برد بطوریکه مثل عضوی از ان خانواده شده بود.
و روزهای عید نیز برای آنها لباس و اذوقه می برد تا همه آنها در شور و شادی باشند. چرا که متعهد بود عید واقعی، شادی بیچارگان است.
جاده زندگی لحظه ای از حرکت باز نمی ایستاد تا اینکه عباس و منور صاحب فرزند دیگری نیز شدند و زندگیشان برکت خاصی گرفت.
با شروع جنگ و دفاع مقدس، عباس نیز لحظه ای درنگ نکرد و چون درجه دار (استوار) ارتش بود از طریق ارتش، عازم جبهه و میدان نبرد شد.
همسرش با اینکه هیچ رضایتی نداشت تا از همسرش جدا شود ولی به هر نحوی بود عباس او را توجیه و راضی کرد و موقع رفتن فرزندانش را در اغوش گرفت و از انها خداحافظی کرد.
لحظات در نظر منور به سختی می گذشتند و وقتی لحظه ی وصال نزدیک می شد سر از پای نمی شناخت و به استقبال عباس می رفت.
عباس که تا مقطع دوم راهنمایی تحصیل کرده بود تصمیم به ادامه تحصیل گرفته بود و توانست در همین دوران به کمک همسرش مدرک دیپلم علوم انسانی را بدست بیاورد. بعد از چند روز انتظار، عباس به خانه بازگشت، ولی اینبار با دفعات قبل تفاوت داشت، حال عجیبی داشت.
یکشب قبل از اعزام که برای نماز صبح بیدار شده بودند. عباس رو به منور کرد تا حرفی بزند و وقتی منور نشست تا حرفهای همسرش را بشنود. عباس گفت که اول وضو بگیرو بعد بیا تا حرفم را بزنم.
منور بعد از وضو به سراغ عباس رفت و عباس نیز، قرآن را از سر طاقچه برداشت و کنار منور نشست دستش را روی قران گذاشت و گفت: منور اگر خدای نکرده اتفاقی برای تو بیافتد به این قران قسم که من تا آخر عمر به تو وفادار می مانم و گفت تو هم مختاری که قسم بخوری. منور نیز دستش را روی قرآن گذاشت و گفت: عباس جان اگر خدای نکرده، اتفاقی برای تو بیافتد به این کلام الله قسم، که تا پایان عمر وفادارت خواهم ماند و فرزندانت را مثل دسته گل بزرگ خواهم کرد و بعد از زیارت قرآن و کنار گذاشتن صدقه، به منور گفت:بعد از ده روز باز خواهم گشت.
با این حرفها، دل منور لرزید و فهمید که این حرفهای عباس بی حکمت نیست و به هر نحوی بود با همسرش وداع کرد در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود. عباس در منطقه بانه ی مریوان حاضر شد تا به دفاع از وطن و مبارزه با دموکراتها بپردازد.
روز 25 خرداد ماه سال 1359 فرا رسید و عباس برای دفاع از وطن و مبارزه با دموکراتهای پلثید، عازم جبهه ی بانه ی مریوان شد که ناگهان، شخصی که خودش را در پوست گوسفند استتار کرده و وارد گوسفندان شده بود نارنجکی را داخل تانک انداخت و تانک منفجر و عباس نیز به شهادت رسید.
بعد از چند روز پیکر پاکش را روانه زادگاهش یعنی شهرستان مراغه (آذربایجان شرقی) کردند و در گلشن زهرای همان شهر به خاک سپردند.
چند مدتی از شهادت عباس گذشته بود که یک روز در به صدا در آمد و وقتی منور در را باز کرد، پیرمردی را دید که سراغ عباس را می گرفت و وقتی خبر شهادت عباس را شنید، سرش را به در و دیوار می کوبید و می گفت: من می گفتم که پسرم این قدر بی وفا نیست که یادی از پدر نکند با این حرفها همه اشک می ریختند گویا که آن پیرمرد، همان شخصی بود که عباس او و خانواده اش را از سرما نجات داده و زندگی آرامی به آنها بخشیده بود که با این وضع ان پیرمرد نیز آرزوی مرگ می کرد تا کنار پسرش برود.
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
باسلام ودرودفراوان به پیشگا ه حصرت ولى ع صر مهدى موعود (عج) ارواحنا و ارواح العالمین له الفد ا و نائب برحقش در مبارزه و تقوا س لاله پاك ابا عبدالحسین زیر امت اسلامیامام خمینى وبا سلام به اولیاءخدا و شهداء والصالحین.
ازآنجا هر مسلمانى بنا به وظیفه شرعى باید وصیت نامه داشته باشد لذا حقیر نیز به لحاظ انجام وظیفخ به چند مطلب بعنوان وصیت نامه
اكتفا میكنم الان ككه حدود6سال به صورت تقریبى از این انقلاب اسلامیمیگذرد وثمرهءاین انقلاب كه با دادن صدها وهزارها شهید و هزاران مممعلول ومجروح است بدست آوردن آزادى واسلام عزیز است بیایید ببینیم تك تك ما به وظیفه شرعى در قبال خون شهداءانجام دادیم وانجام میدهیم یا خیر و شاید بعضى در بین مان پیدا شود كه اصلا نمیداند كه هدف چیست واسلام كیست وشهید یعنى چه البته من كمتر از ان هستم كه این حرفها رابزنم لكن میخواهم آن شیطان صفتان كه همیشه نق زده وخون این شهداءرا پایمال كردند ودر چهره ها و لباسهاى مقدسى ظاهر شوند و چه ها نكردندخدارا گواه میگویم كه خدا روز قیامت عذاب دردناك براى این دسته از افراد دارد وشهداءاز حقشان نخواهند گذشت آخراى؟؟؟و اى كسى كه تا حال ندانستى كه هدف این است ایثارگر و این رزمندگان وآن شهداءچیست و تنها به این فكر بودى كه تمام تفریحات مبتذل و غیر اسلامیوانسانى از بین رفته ودیگر نمیتوانى به اعمال فاسد وگمراه كردن جوانان این امت ادامه دهى ولى این را بدان كه دیگر ملت و امت شریف ایران تجربه تلخ و شیرین بسیار دیده وهدف انقلاب را بخوبى میدانى كه همانا بقرارى عدل على (ع )و جامعه محمدى در سرتاسر گیتى است كه رسالت انبیاءو اولیاءمیباشد.
این امت را دیگر نمیتوان از هدف منحرف كرد كه این در راءس شیاطین امریكا كه ارباب شما شیطان صفتان باشد نیز بخوبى میداند.
و اما اى برادر پاسدار و اى پاسدار انقلاب همانطور از اسمتان روشن است شماها بایدپاسدار این انقلاب با شهید كه این امام شمارا پاسدار این انقلاب میداند و اعمالتان مثل یاران امام حسین (ع ) و سربازان آن حضرت باشد كه ضد انقلاب درسى ادب واخلاق از شماها بگیرد كه قسمتى از صدور انقلابمان میباشد.
برادرم شما باید طورى با مردم رفتار كنید كه دیگر كسى نگوید كه فلان نهاد این كاره است و به این كار اینجور رسیدگى كرد وحق مرا خورد وجواب سربالا به من داد دیگر كسى نگوید كه پاسدارى هى دم از اجراى مقدرات اسلام میزند خود هیچ رعایت نمیكند.
البته برادران پاسدار مرا میبخشید كه اینطور باشماها كه امید انقلاب وسربازان واقعى انقلاب هستید صحبت میكنم.
انشا الله كه اینجور كار در هیچ یك از نهادها و ارگانها وجود ندارد اگر هم كسى مشاهده كرد بدیهى است از عوامل؟؟؟ است كه اسلام همچون پاسدار ندارد این را باید همه بدانیم كه در برابر خون هزاران شهید و هزاران علول ومجروح هستیم مسئولیتى كه هركداممان داریم بس بزرگ و خطیر است و كوچكترین خلاف سئوالى كه شهید در روز قیامت و در محضرر خداوند تبارك تعالى از ما خواهد كرد.
در اینجا میخواهم مقدارى با خانواده ام صحبت كنم. پدر گرامیو مادر عزیز از شماها من شرمنده ام كه نتوانستم خدمتى هر چند اندك برایتان انجام دهم و سپاسگزار از آنجهت كه بله من این اجازه و فرصت را دارید كه كمكى هرچند اقلیل در رفتن و اعزام به جبهه به این انقلاب انجا دهم.شما خودتان بهتر میدانید كه الان درست صحنه جنگ امام حسین (ع ) با یزید میباشد ومن وقتى میبینم كه حسین زمان(رهبر كبیر انقلاب اامام خمینى )نداى دفاع از اسلام عزیز را میدهد باید به ندایش لبیك گفت ودشمن زبون را كه به تمام ابزار جنگى توسط ابر قدرتها مجهز اسلام ایستادگى و مقامت كرد كه الحمدالله دیگر نفس آخر را خود میكشد و انشا الله با این حمله اى كه در پیش است كارش به امام خواهد رسید و مردم مظلوم عراق آزاد خواهند شد و آنروز كه دست خانواده شهداء را گرفته و زیارت مرقد مطهر ائمه اطهار(ع ) برویم. براى اینكه آنروز هر چه زودتر برسد پدر عزیز ومادر گرامیم در سر نماز براى رسیدن هرزودتر به آن زود حتما"دعا را فراموش نكنید.
و درآخر میخواهم این را بگویم كه اگر توفیق شهادت و عنایت خداوند شامل حالم شد وصیت این است كه این وصیت نامه را بخوانید كه شاید به مطالب هر چند نا قابل توجه اى داشته باشند و نیز اصلا"برایم ناراحت و گریه و زارى نكنید كه زینب ها تحمل 72 نفر شهید را كرد ومثل خانواده معظم شهداء باشید كه در مقابل دشمن داخلى درسى عبرت انگیز به آنان میدهند (صبر و حرفها و سختیهایى كه میگویند) دیگر طول كلام نمیدهیم و عرایض ناقابلم را به اتمام میرسانم .
به امید پیروزى نهاائى جنگ و نابودى صدام و رژیم بعث عراق
به امید ظهور هر چه سریعتر امام عصر مهدى منتظر (ع )[۱]