شهید عین الله سعیدی
بسمه تعالی نام عین الله سعیدی نام پدر علی نام مادر صغری محل شهادت سیاحومه بانه محل تولد آبیک - زیاران تاریخ تولد ۱۳۴۲/۰۷/۰۸ محل شهادت سیاحومه بانه تاریخ شهادت ۱۳۶۴/۰۷/۲۳ استان محل شهادت کردستان شهر محل شهادت بانه وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی تعداد پسر ۰ تعداد دختر ۰ تحصیلات چهارم ابتدائی رشته - عملیات سال تفحص محل کار بنیاد تحت پوشش مزار شهید قزوین - آبیک - حاج تپه
زندگی نامه
سعیدی، عینالله: هشتم مهر ۱۳۴۲، در روستای زیاران از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش علی و مادرش صغرا نام داشت. تا چهارم ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و سوم مهر ۱۳۶۴، در سیا حومه بانه هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای روستای حاجتپه تابعه آبیک قرار دارد.
وصیت نامه
شهید، عین الله سعیدی: ای کاش هزاران جان داشتم و به خاطر رضای تو که همان راه انبیا است، می دادم. ای پدر رنج کشیده و ای مادر ستمدیده! اکنون ورق خداحافظی را امضا می کنم و با دلی شاد و چشمی باز، از نزد شما می روم و شما هم به این مسافر خود افتخار کنید. ای پدر! اگر به خانه خدا نرفتی تا گوسفندی را در راه خدا قربانی کنی، افسوس مخور. اکنون از خدا بخواه تا مرا به قربانی در راهش از شما قبول کند و اگر پروردگار قبول نماید، خونم را به پای درخت اسلام خواهم ریخت. ای مادر رنج کشیده! می دانی که من نزد شما امانتی بیش نیستم؛ هیچ ناراحت نباش و در شهادتم صبر کن و با قلبی قوی و راسخ، مقاومت کن. ...و حال ای برادرم! اسلحه خونین مرا از زمین بردار و تا پیروزی نهایی، راهم را ادامه بده. آری! من از دوستی خاندان رسول و شیفتگی به حکومت سراسر عدل آنان، روز و شب در کنار رزمندگان در جبهه حق علیه باطل در ستیز هستم و برای این به جبهه آمدم که اگر در کربلا نبودم تا به ندای «هل من ناصرٍ ینصرنی؟» امام حسین(ع) پاسخ دهم، اکنون به فرمان رهبرم خمینی لبیک می گویم. من عاشق خدایم و ازدواج من در جبهه و عروس من شهادت است. ...و حال تو ای مادرم و خواهرانم! برای من گریه نکنید؛ زیرا منافقین کوردل خوشحال خواهند شد؛ برای امام حسین(ع) گریه کنید و بس. ای ملت دلاور و مسلمان! بدانید تنها راهی که شما را به سعادت و به اوج افتخارات الهی می رساند، اطاعت از امام عزیز است و چون او هست ما نیز هستیم.۱ (۱۳۹۶۱۴۳) عین الله سعیدی ۰۷/۰۴/۱۳۶۳
خاطرات
هم رزم شهید، محمد برهانی: پانزده روز از ازدواج «سعیدی» میگذشت؛ اما گویا به او الهام شده بود که باید به جبهه برود. ساعت ۴ بعدازظهر یکی از روزهای بهار، همراه ۱۲ تن از همرزمان در وقت استراحت و در محل خدمت، پایگاهی در منطقهی «سیاحومه»ی «بانه»ی «کردستان»، مشغول بازی «فوتبال» بودیم. در همین هنگام دو روستایی به ما نزدیک شده و مشغول سلام و احوالپرسی شدند. دو نفر دیگر هم در فاصلهی ۲۰۰ ـ ۳۰۰ متری ما مشغول کشاورزی بودند. آن دو نفر پس از سلام و احوالپرسی، به طرف کشاورزان حرکت کردند. دقایقی بعد دیدیم که سفرهای را دارند روی زمین پهن میکنند. ما به گمان این که میخواهند عصرانهای بخورند، به این موضوع توجهای نکردیم و دوباره مشغول بازی شدیم، که صدای رگبار اسلحههای آنها همه ما را به وحشت انداخت. همه وحشتزده روی زمین دراز کشیدیم؛ اما «سعیدی» یک آن از جایش بلند شد و خود را به اسلحهخانه رساند و اسلحهاش را برداشت. هر لحظه به تعداد آنها، که از اعضای حزب «کومله» بودند، اضافه میشد. «سعیدی» را دیدم که اسلحه به دست، برای نجات ما به سمتشان داشت شلیک میکرد. نفس ضد انقلاب را بریده بود؛ اما، ناگهان نقش بر زمین شد و افتاد. خودم را هر طور بود بالای سرش رساندم. بدنش سالم بود. سرش را روی زانویم گذاشتم، که یک آن متوجه شدم تیر به دهانش خورده و از پشت سر خارج شده است.[۱]
نگارخانه تصاویر
پانویس