شهید محمد قدمیاری

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
محمد قدمیاری
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد نیشابور
شهادت ۱۳۶۱/۱/۱
سمت‌ها رزمنده
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
تحصیلات نامشخص
خانواده نام پدر اسماعیل


خاطرات

  • موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد


من خودم سه بار خواب ایشان را دیدم که می آمد و می گفت:من با شما را می بینم اما شما من را نمی بینید.راوی صدیقه حیدری

  • موضوع خواب و روياي شهادت

محمد یک روز گفت: من خواب دیدم که شهید می شوم. برای همین رفت به مسجد روستا و پشت بلند گو از مردم حلالیت طلبید. چون م گفت: اگر من شهید شدم مدیون از این دنیا نروم.راوی معصومه قدمیاری

  • موضوع خواب و روياي شهيد

یک شب محمد به من گفت:مادر من خواب دیدم که امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) به من می گفتند:باید از اسلام دفاع کنید و نگذارید دشمنان بر شما پیروز شوند بعد به من گفت:شما باید رضایت بدهید تا من به جبهه بروم.راوی معصومه قدمیاری

  • موضوع احساس مسؤليت

یکبار با هم برای درمان به کلینیک رفته بودیم در آن جا زنی را دیدم که خیلی گریه می کرد که از آن زن پرسید که چرا این قدر گریه می کنی؟آن زن گفت:ما از خرمشهر می آییم صدام به ماحمله کرده خانه و کاشانه ما را ویران کرده است زنان را به اسارت برده و کودکان را از بین برده است من همان لحظه دیدم که محمد رنگش پریده است و حالش تغییر کرد و بعد گفت:ما چطور مسلمانی هستیم که صدام به ما جمله کرده و ناموس و وطن ما را مورد نجاوز قرار داده است و ما بی توجه باشیم باید به جبهه برویم و از ناموس و وطن خود دفاع کنیم همین مسائل باعث رفتن او به جبهه شد و او در نهایت به جبهه رفت و در این راه هم به شهادت رسید.راوی صدیقه حیدری

  • موضوع احساس مسؤليت

همسر محمد یک قرآن کوچکی داشت. او قرآن را از همسرش گرفت و گفت: قرآن را بده دست من باشد تا با او آرامش بیشتری داشته باشم و اگر من شهید شدم، به خاطر همین قرآن دیگران را شفاعت کنم.راوی معصومه قدمیاری

  • موضوع همت در رفع مشکل ديگران

همسر محمد یک روز برای من تعریف کرد که من می خواستم به همراه محمد به نیشابور بروم کنار ماشین که می خواستیم سوار شویم یک زن با بچه اش ایستاده بود محمد روبه من کرد و گفت:برای چه سوار نمی شوید آن زن گفت:منتظر شوهرم هستم رفته پول قرض کند تا بیاید برویم بچه ام را ببریم دکتر محمد وقتی این را شنید دست در چیبش کرد تا به آن زن پول بدهد اما دید خودش هم پول ندارد بعد رفت و از یکی از اهالی مقداری پول قرض کرد و به آن زن داد آن زن از او تشکر کرد و رفت.راوی سمانه قدمیاری

  • موضوع وطن دوستي

یکبار محمد به من گفت:حالا که صدام به وطن ما تجاوز کرده من از جبهه برنمی گردم تا آنها را از خاک میهنمان بیرون کنیم و تا زمانی که و تا زمانی که جان در بدن داشته باشم جلوی این غاصبین خاک کشورمان می ایستم و با آنها مبارزه می کنم.راوی صدیقه حیدری [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده