شهید مرتضی صفری امیر محله
بسمه تعالی نام مرتضی صفری امیرمحله نام پدر روح الله نام مادر لیلاخانم محل شهادت ام الرصاص محل تولد رودسر - امیرمحله تاریخ تولد ۱۳۳۸/۰۲/۰۲ محل شهادت ام الرصاص تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۱۰/۰۴ استان محل شهادت بصره شهر محل شهادت - وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی تعداد پسر ۱ تعداد دختر ۱ تحصیلات اول راهنمائی رشته - عملیات سال تفحص 1377 محل کار بنیاد تحت پوشش مزار شهید قزوین - قزوین –
محتویات
زندگی نامه
صفریامیرمحله، مرتضی: دوم اردیبهشت ۱۳۳۸، در روستای امیرمحله از توابع شهر رودسر به دنیا آمد. پدرش روحالله، کشاورز بود و مادرش لیلا نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. کارگر کارخانه نخریسی بود. سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم دی ۱۳۶۵، در امالرصاص عراق به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه بر جا ماند و سال۱۳۷۷ پس از تفحص در گلزار شهدای شهر قزوین به خاک سپرده شد.
وصیت نامه
شهید مرتضى صفرى: خدایا خودت شاهدى که فقط براى رضاى تو و به یاد تو و به یاد حسین(ع) مظلوم کربلا به جبهه مى روم و هدفم به عنوان سرباز و لبیک گوى امام عزیز، که -ان شاء الله- خداوند از گناهان گذشته ام بگذرد، تحقق پیدا کردن خون شهیدان و رسیدن به کربلا است. هر چند بنده ی گنهکار نتوانستم دِین خودم را در قبال شهدا ادا کنم؛ ولى خداوند این افتخار را به من داد که بتوانم بار دیگر در جبهه حضور یابم و خوشا به حالم که خداوند مرا بپذیرد و بگوید بیا که دیگر وقت ماندن تو در دنیاى زودگذر، نیست! به هر حال، نمى دانم با چه وضعیتى و با چه جمله اى به همسرم بگویم که چرا بدون خداحافظى به جبهه آمدم! اما تنها دلیلش این بود که فکر مى کردم باعث ناراحتی بیشتر او شوم؛ ولى اگر قلب مرا بشکافید و از درون آن آگاه شوید، متوجه خواهید شد که من دنبال چه مى گردم. همسرم! بعد از خداى یگانه تنها کسى که دلسوز نسبت به دو فرزندم باشد، شما هستید. فرزندانم را اول به خدا و قرآن (که من فداى آن ها خواهم شد) و بعداً به شما مى سپارم و مى دانم بعدها از تو تقاضاى پدر مى کنند؛ پس زودتر به آن ها بفهمان که من شهید شدم... نگذارید چشم انتظارى بکشند. به فرزندانم، به خصوص دخترم بگویید که پدرت خیلى به شما علاقه داشت؛ ولى راهى که خود را فدای آن کرد، بالاتر از همه چیز بود. امیدوارم بچه ها را به راهى هدایت کنی که مورد رضایت پروردگار عالم باشد. شما و فرزندانم را به خداى بزرگ مى سپارم که نگه دارنده ی انسان ها است؛ ولى از لحاظ شهادت باید بگویم که من روزى به «هیهات من الذله» حسین(ع) لبیک گفتم و به دنیاى ابدى خواهم رفت؛ اما اگر می خواهى روحم شاد گردد، زیاد با شهادتم دلتنگ نشو و کارى نکن که دشمنان اسلام و منافقین شاد گردند. بله! جنگ فراز و نشیب فراوان دارد؛ یعنى شهید شدن، مجروح شدن و حتی اسیر و مفقود شدن هم دارد. مگر ما شیعه ی على(ع) نیستیم و براى اولاد او -۱۴۰۰ سال و اندى- گریه نمى کنیم؟ پس اگر بخواهیم این گریه ها و ابراز ناراحتى ها را مورد عمل قرار دهیم در کجا بهتر از جبهه ی جنگ که اگر این صدام لعنتى پیروز شود ناموس ما، شرف ما، رهبر ما، اسلام و قرآن ما از بین میرود؛ پس وظیفه چیست؟ جز این که در میدان نبرد باید به دشمن سیلى زد؟ اگر در زندگى شما را ناراحت کردم (که مى دانم چنین است) باید مرا عفو کنید. بعد از شهادتم پیش بچه ها زیاد گریه نکن و بچه ها را سر مزارم بیاور که مورد رضایت من خواهد بود. در آخر شما و فرزندانم، ابراهیم و لیلا را به خداى بزرگ مى سپارم. ...و اما پدر و مادرم! مى دانم با دست رنج فراوان و دست هاى پینه بسته و با مشکلات زیادى که در زندگى داشتید، مرا بزرگ کردید و تحویل جامعه دادید. براى تسلاى دل شما چیزى نمى توانم بگویم؛ فقط به وصایاى شهداى دیگر نگاه کنید و ببینید تکلیفم چه بود؟ آیا غیر از این است که ما امانتى هستیم از طرف خدا و هر آن که بخواهد ما را تسلیم مرگ مى کند؟ چه بهتر در راه جهاد اصغر -که هدف زنده نگه داشتن اسلام عزیز است- پیروز شویم. من خودم را یافتم و با چشمانی باز و گوشى شنوا و قلبی آگاه به جهاد اصغر بپا خواستم و هیچ چیز جز رضاى خدا مورد نظرم نیست و کسى حق ندارد با شهادتم نسبت به کس دیگرى و یا انقلاب بدبین باشد؛ چون این سعادت را با آغوشى باز پذیرفتم. پدر و مادرم! برایم گریه کنید؛ ولى نه آن طور که دشمن از گریه ی شما شادمان شود و امیدوارم حقیر را -که پاره ی تن شما و از گوشت و استخوان شما به وجود آمده ام- حلال کنید. -ان شاء الله- وعده ی ما کربلاى معلى، هر چه زودتر! همسرم، برایم بهترین بوده است. در طول زندگى برایم جز خیرخواهى و پیشبرد زندگى سالم، نظرى نداشته است. پدر و مادرم باید با او مثل دخترشان رفتار کنند. فرزندانم! به تاریخ مراجعه کنید. امام حسین(ع) هم روز عاشورا براى فرزندان خود اشک مى ریخت و به خاطر همین بود که حسین بن على(ع) در روز عاشورا فریاد مى زد: اى کفار و اى منافقین! حالا که با اسلام و فرزند رسول خدا در جنگید و روز معاد جایی ندارید، حداقل آزاده باشید. من هم به عنوان پدر شما دو فرزند -که الآن در حال نوشتن وصیت نامه هستم- با کمال دلتنگى و اضطراب، اشک هایم را روى پلک هایم جمع کردم؛ ولى چه کنم مکتب ما بر حق است و این را پذیرفته که ما هم باید بپذیریم. من شما را تا آخرین لحظات زندگی ام -که شهادت باشد- از یاد نمى برم. وعده ما در کنار على اکبر(ع) و دختر کوچک امام حسین(ع) باشد؛ -ان شاء الله. وصیت براى ملت حزب الله؛ ملت حزب الله و خویشان و دوستان! در هر زمان و مکانی که هستید، باید به فرامین امام عزیز گوش فرا دهید و به خون شهدا توجه کنید و به یاد داشته باشید که اگر رهبر را یارى نکنید، واى به حال شما! قدر امام، رزمندگان، نمازجمعه و دعاى کمیل را بدانید که این ها همه رمز پیروزى مى باشند.۱ (۱۴۷۲۹۲۸) [۱]