پل اهواز-خرمشهر

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو


جاده اهواز-خرمشهر مهم‌ترین جاده حمل و نقلی کشور قبل از جنگ و اصلی‌ترین جاده ارتباطی خرمشهر با اهواز مرکز استان خوزستان بود. این جاده و خاکریز شرق آن، که بر دشت‌های وسیع غرب رودخانه کارون مسلط است برای ارتش عراق بسیار با اهمیت بود.


در پنج روز اول جنگ، از کیلومتر 60 این جاده تا پلیس راه خرمشهر به اشغال دشمن درآمد و در طول اشغال، انواع خاکریز، موانع، استحکامات و مواضع تانک و نفربر برای ممانعت از تسلط رزمندگان بر جابه‌جایی ادوات دشمن و هرگونه امکان نفوذ در آن، در شرق این جاده احداث شد که بعدها در میان فرماندهان به دژ بارلویی نیز معروف شد. دشمن در طول جاده نیز برای هدایت آب از غرب جاده به سمت شرق، با قطع جاده، سه بریدگی 20 متری ایجاد کرده بود.


این جاده که مهم‌ترین بخش از مرحله اول و دوم عملیات بیت‌المقدس بود، در10/2/1361 با رشادت رزمندگان قرارگاه فتح و نصر آزاد شد. پس از پذیرش قطعنامه 598 در 31/4/1367 دشمن با هجومی گسترده به اهواز و خرمشهر پیش‌روی نمود و دوباره بر این جاده مسلط شد که در نهایت در عملیاتی موسوم به عملیات سرنوشت با نبردی سنگین و دشوار طی سه روز به عقب رانده شد.

کتاب اطلس جغرافیای حماسی، ص 28




روایت حجت الاسلام محمد صادقی در گرمدشت؛ جاده اهواز - خرمشهر

روایت همین جاده ای است که تو لااقل یک بار و شاید برای این که خرمشهر را به مقصد طلاییه ترک کنی، از آن عبور کرده ای. اما شاید نمی‌دانستی که همین جاده آسفالته چه روزهای کربلایی را به خود دیده و چه خون‌های پاکی در کناره های آن ریخته است. کاروان شما از خرمشهر که خارج می‌شود، ده-پانزده دقیقه بعد می‌رسد به ایستگاه (راه آهن) گرمدشت.



نفس‌ها در سینه‌ها حبس شد، همه در انتظارند، تا ساعتی دیگر چه خواهد شد؟ اگر نتوانیم، اگر نشود... اگر بچه‌ها قتل عام بشوند... اما نه، خدا با ماست. ما برای رضای خدا کار می‌کنیم، برای او، در راه او و با امید به او شروع می‌کنیم؛ الهی رضاً برضاک تسلیماً لامرک. اما چگونه جوابگوی مادران و فرزندان چشم به راه باشم؟! نه نه! ... چگونه چشمان نگران و امیدوار پیر مرادم را فراموش کنم، او که در انتظار آزادی خونین شهرِ قهرمان چشم به رشادت‌های فرزندان خود دارد؟ نه، بچه های من حاضر به عقب نشینی نمی‌شوند. اگر لازم باشد، خودم هم همراه آن‌ها می‌شوم.



چند لحظه بعد، صدای دلنشین و پر صلابت حاج احمد بلند شد: «ما با توکل به خدا اقدام می‌کنیم. حاضر نیستیم زحماتی را که متحمل شده‌ایم، نادیده بگیریم. شما هم به وظیفه خودتان که پشتیبانی ماست عمل کنید. ما تا آخرین نفر و آخرین نفس، پای این حمله ایستاده‌ایم.» با جواب قاطع و عاشقانه فرمانده دلیر تیپ 27 محمد رسول الله(ص) موضوع لغو عملیات در آن شب منتفی شد. ساعت 11:30 دقیقه شب دهم اردیبهشت، نیرو های پنج گردان عملیاتی محور سلمان به جاده اهواز-خرمشهر رسیدند؛ اما همان دقایق نخستین، با آتش پر حجم دشمن رو به رو شدند. اگر جاده تصرف می‌شد، برای دشمن فاجعه بود. چون ارتباط نیروهایشان در مناطق شمالی و جنوبی غرب کارون کاملاً قطع می‌شد. در حقیقت یک بار دیگر بعد از فتح‌المبین، تیپ 27، یک نفوذ عمیق و ساکت را به اجرا گذاشته و حال در قلب دشمن حضور یافته است.


بعثی‌ها از حساسیت فوق‌العاده جاده اهواز-خرمشهر آگاه بودند و می‌دانستند که این جاده، جاده مرگ و زندگی است. نباید از دست بدهندش. بلافاصله دو تیپ تقویت شده زرهی و مکانیزه را به سمت منطقه درگیری اعزام کردند.


نبرد، لحظه به لحظه شدت بیشتری می‌یافت و مقاومت سرسختانه دشمن نیز کماکان ادامه داشت. کار خیلی سخت شده بود، که در نهایت حاج احمد مجبور شد نزدیکی‌های اذان صبح آقا محسن را برای حل مشکلات گردان میثم و مقداد که از همه سو زیر آتش شدید دشمن قرار گرفته بودند، به آن منطقه بفرستد.


با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناک‌تر از ساعات اولیه حمله شد. حالا دیگر هواپیماهای دشمن به محض سر زدن سپیده، بر فراز منطقه به پرواز درآمده بودند و نیروهای در حال تردد این تیپ را بی وقفه و با شدتی ناگفتنی، بمباران می‌کردند. پاتک های سنگین لشکرهای مجهز زرهی و مکانیزه دشمن نیز کار را سخت‌تر کرده بود. آهن و تن به تمام معنا به مبارزه آمده بودند. آن طرف تانک بود و زره پوش و بمب و این طرف... .


محسن وزوایی که تا این لحظه سرگرم هدایت عملیاتی گردان های زیر مجموعه محور محرم بود، رهسپار ایستگاه گرمدشت، یعنی نقطه اوج درگیری نیروهای تیپ 27 با تانک‌های دشمن می‌شود. بچه‌ها در کنار جاده اهواز-خرمشهر در محاصره زره پوش‌های دشمن بودند. ده‌ها تانک از سمت جنوب ایستگاه گرمدشت به سوی مواضع این دو گردان به راه افتاده بودند. محسن وزوایی شخصاً فرماندهی عملیات دو گردان را به عهده گرفت. تانک‌ها که نزدیک شدند، در قرارگاه نصر 2، موجی از اضطراب و نگرانی ایجاد شد. از بلندگوی مرکز پیام قرارگاه نصر 2، صدای فرمانده محور محرم که در حال صدور فرمان پیشروی به کلیه واحدهای تحت امر خود بود، به گوش رسید: «به کلیه واحدها! به کلیه واحدها! همه سریع به جلو پیشروی کنید! الله اکبر!» در داخل قرارگاه، همت با نگرانی و بغضی فرو خورده، رو به حضار می‌گوید: «بچه‌ها دارند الله اکبر می‌گویند. تانک‌های دشمن اذیتشان می‌کنند، می‌گویند پیش به سوی تانک! الله اکبر!... چرا این تانک‌های خودی مزاحم این زرهی‌های دشمن نشده؟!» فرمانده گردان مقداد می‌گوید: فرمانده محور ما، برادر وزوایی، به دلیل موقعیت وخیم منطقه ناچار شد خودش وارد عمل شود.» آتش بود که روی سر نیروهای ما می‌ریخت: توپ، تانک و همه جور سلاح دیگر... و هلی‌کوپترهای عراقی هم از آسمان. یک سری از بچه های ما مظلومانه زیر آتش سهمگین دشمن به شهادت رسیدند. کربلایی به پا شده بود. گردان متلاشی شده بود و بچه‌ها مانند برگ خزان روی زمین می‌ریختند.


حدود ساعت 9:30 دقیقه صبح، بی سیم به صدا درآمد. عباس بود؛ عباس شعف، فرمانده گردان میثم، که می‌خواست با حاج احمد صحبت کند. حاج همت گفت: «حاج احمد سرش شلوغ است، کارت را به من بگو...» شعف گفت: «نه! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم.» حاج احمد گوشی بی سیم را از همت گرفت... . صدای شعف را شنیدیم که گفت: «حاج آقا!... آتش سنگینه... آقا محسن... » و صدای گریه‌اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند. توی صورت سبزه حاج احمد، موجی از خون دوید. گوشی بی سیم را توی مشت خودش فشرد. چشم‌هایش به اشک نشستند. نفس عمیقی کشید و زیر لب گفت: «محسن... خوشا به سعادتت!»


محسن وزوایی، دانشجوی مسلمان پیرو خط امام، فرمانده نبرد معجزه گونه‌ی بازی دراز و پیکار فتح‌المبین، بنیان گذار تیپ ده سیدالشهدا و سرانجام، فرمانده محور عملیاتی محرم از تیپ 27 محمد رسول الله(ص) در همین بیابان تفتیده گرمدشت بود که کربلایی دوباره آفرید و بر تارک تاریخ درخشید. ساعت 10:30 صبح حاج احمد خودش وارد ایستگاه گرمدشت شد و هدایت عملیات را به عهده گرفت و بعد از دو روز مقاومت جانانه این محور تثبیت شد.


این بیابان، امروز زیارتگاه عاشقان و دل‌سوختگان و عارفان روزگار است؛ بیابانی است که با خون دلیر مردانی از نسل عاشورا سیراب شده است.


از آن جا که عراقی‌ها مانع مهمی در رمل‌ها نداشتند اما عبور از رمل، تاکتیکی مناسب، بسیار سخت و پیچیده می‌خواست چند قدم که در رمل راه می‌رفتی تا زانو فرو می‌رفتی؛ تانک و نفربر که بماند. پیشنهاد جاده ساختن در رمل را بچه های جهاد دادند.علی حسن بیگی، مسئول جهاد استان سمنان، می‌گوید: "ما پیش‌تر در دامغان جاده ساختن در رمل را تجربه کرده بودیم. آن جا خاک بعضی قسمت‌ها رسی بود و ما جاده را با آن خاک‌ها در رمل ساختیم. شمال بستان هم چنین خاک‌هایی داشت. وقتی پیشنهاد دادیم، سرهنگ صیاد و حسن باقری بسیار جدی پیگیری کردند. بنا شد اول آزمایشی، یک باند فرودگاه بسازیم. باند که آماده شد، خیلی خوشحال شدند و بنا شد جاده را هم بسازیم. گفته بودند پهنای جاده را 3 متر بسازید، 7 متر ساختیم؛ طوری که 2 کامیون از کنار هم رد می‌شدند. در 21 روز، 13 کیلومتر پیش رفتیم. تقی امان پور، نیروی جهاد سمنان در عملیات طریق‌القدس، می‌گوید: "این جاده شاهکار مهندسی رزمی نبرد بود. جاده در مسیر هواپیماهای عراقی بود،اما در تمام مدت یک بار هم آن را ندیدند. حتی با گشتی‌های شناسایی عراق هم برخورد نکردیم."


قبل از آغاز عملیات، برخی یگان‌های رزمی از این جاده گذشتند و تا نزدیک خط دشمن جلو رفتند. شب عملیات هم چند متر چند متر روی جاده فانوس‌هایی گذاشتند که مسیر را نشان می‌داد؛ بسیاری اسم جاده را جاده فانوس گذاشته بودند.

http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/5737/5741/57327


عملیات‌های مرتبط با جاده اهواز ـ خرمشهر

این جاده که مهم‌ترین بخش از مرحله اول و دوم عملیات بیت‌المقدس بود و در نهایت در عملیاتی موسوم به عملیات سرنوشت، با نبردی سنگین و دشوار طی سه روز به عقب رانده شد.

منبع: کتاب اطلس جغرافیایی حماسه