شهید غلام علی کارگر: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
سطر ۱: سطر ۱:
 +
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                = شهید غلام علی کارگر
 +
|تصویر                  =
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =[[قاین]]
 +
|شهادت                  = [[1363/10/15]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =[[شهدا]]
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =[[پدافندهوائی‌]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    =
 +
|خانواده                = نام پدر:علیرضا
 +
}}
 +
 +
 
کد شهید: 6311130
 
کد شهید: 6311130
 
 
سطر ۲۵: سطر ۵۶:
  
  
شجاعت و شهامت
+
* موضوع: شجاعت و شهامت
 
+
راوی غلامرضا داشکران
+
 
+
 
+
لحظه و نحوه [[شهادت]] به خاطر دارم هنگام عملیات من و شهید کارگر در یک گردان بودیم، [[گردان]] امام حسن مجتبی که موقع عملیات ایشان در گروهان 1 بود و من در گروهان 2، گروهان ایشان را اول بردند به منطقه عملیاتی سرچین که درگیری با کموله‌ها و دموکراتها بود. او در [[کردستان]] داخل روستا مجروح می‌شود و چون گروهان تلفات زیادی داده بودند مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند. در همین حال که ایشان مجروح بود کمک آرپیچی‌زن او را به کنار می‌آورد و زخم پایش را می‌بندد. آقای کارگر از او می‌پرسد بچه‌ها چکار می‌کنند، کمک آرپیچی می‌گوید بچه‌ها عقب‌نشینی می‌کنند که [[شهید]] به او می‌گوید پس مرا همین کنار مخفی کن و خودت فرار کن و خودت را به بچه‌ها برسان و ایشان همانجا ماند، تا اینکه گروهان ما آمد و وارد عمل شد چون شب بود و برف و سرمای شدیدی هم بود بچه‌ها آتش روشن کردند، وقتی که رسیدیم سراغ کارگر را گرفتم دوستانش گفتند: کارگر مجروح شده است و او را به بیمارستان برده‌اند. در حین عملیات بود که بنده هم مجروح شدم و مرا هم به بیمارستان بردند. صبح که شد برای عیادت من به بیمارستان آمدند ولی کارگر نیامد از یکی پرسیدم همه آمده‌اند بجز کارگر چرا او نیامده است گفت: مگر خبر نداری که او شهید شده است. گفتم: حرف تو را باور ندارم. گفت: من خودم جنازه‌اش را عقب بردم تمام خشابها خالی بود و تا آخرین فشنگ از خود دفاع کرده بود که در آخر منافقین به او حمله می‌کنند و او را به ضربه تبرزین شهید می‌کنند و به آرزوی دیرینه‌اش که شهادت بود می‌رسانند.
+
 
+
 
+
 
+
خبر شهادت
+
 
+
راوی علیرضا کارگر
+
 
+
 
+
شبی که جنازه‌ی فرزند شهیدم غلامعلی را جهت تشییع جنازه به قاین آورده بودند. صبح آن شب بود که دامادم به خانه‌مان آمد و درب را کوبید وقتی در را باز کردم دیدم لباس سیاه به تن دارد گفت: حاج آقا هر چه زودتر آماده شوید و لباس بپوشید تا به قاین برویم، غلامعلی ترکش خورده و در بیمارستان بستری است. وقتی رفتم کنار جاده دیدیم مینی‌بوسهای بازار، کنار جاده ایستاده‌اند پر از جمعیت بود وقتی رفتم نزدیکتر و عکس‌العمل بعضی از اقوام را دیدم متوجه شدم که غلامعلی به شهادت رسیده است، اما آنجا خودم را کنترل کردم، وقتی که پیکر پاک و مطهر شهید را تشییع می‌کردند داخل قبر می‌گذاشتند من خیلی بی‌تابی می‌کردم که پاسداری بازوی مرا گرفت و گفت: من چندین دفعه به [[جبهه]] رفته‌ام ولی لیاقت شهید شدن را نداشتم و این آرزوی دیرینه‌ی من است که من با شنیدن همین‌ جمله، به خود آمدم و افتخار کردم که پدر شهید می‌باشم و قلبم را تسکین دادم و دیگر احساس بی‌تابی نمی‌کردم.
+
 
+
 
+
 
+
حالات معنوی قبل از شهادت
+
 
+
راوی علیرضا کارگر
+
 
+
 
+
یکی از همرزمان فرزندم غلامعلی نقل می‌کرد: شب قبل از عملیات به گرمابه رفتیم، روز بعد هم ساعاتی قبل از شروع عملیات ایشان دو مرتبه نزد من آمد و گفت: بیا تا به گرمابه برویم به ایشان گفتم: ما که دیروز به گرمابه رفتیم، امروز چرا؟ گفت: دیشب خوابی دیدم که امروز شهید می‌شوم و باید بروم غسل شهادت کنم، دوباره با هم به حمام رفتیم، وقتی از گرمابه خارج شدیم چهره‌اش آنقدر نورانی شده بود که گویی از هر مویش نوری تلالو داشت و آماده شهادت بود.
+
  
 +
لحظه و نحوه [[شهادت]] به خاطر دارم هنگام عملیات من و شهید کارگر در یک گردان بودیم، [[گردان]] امام حسن مجتبی که موقع عملیات ایشان در گروهان 1 بود و من در گروهان 2، گروهان ایشان را اول بردند به منطقه عملیاتی سرچین که درگیری با کموله‌ها و دموکراتها بود. او در [[کردستان]] داخل روستا مجروح می‌شود و چون گروهان تلفات زیادی داده بودند مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند. در همین حال که ایشان مجروح بود کمک آرپیچی‌زن او را به کنار می‌آورد و زخم پایش را می‌بندد. آقای کارگر از او می‌پرسد بچه‌ها چکار می‌کنند، کمک آرپیچی می‌گوید بچه‌ها عقب‌نشینی می‌کنند که [[شهید]] به او می‌گوید پس مرا همین کنار مخفی کن و خودت فرار کن و خودت را به بچه‌ها برسان و ایشان همانجا ماند، تا اینکه گروهان ما آمد و وارد عمل شد چون شب بود و برف و سرمای شدیدی هم بود بچه‌ها آتش روشن کردند، وقتی که رسیدیم سراغ کارگر را گرفتم دوستانش گفتند: کارگر مجروح شده است و او را به بیمارستان برده‌اند. در حین عملیات بود که بنده هم مجروح شدم و مرا هم به بیمارستان بردند. صبح که شد برای عیادت من به بیمارستان آمدند ولی کارگر نیامد از یکی پرسیدم همه آمده‌اند بجز کارگر چرا او نیامده است گفت: مگر خبر نداری که او شهید شده است. گفتم: حرف تو را باور ندارم. گفت: من خودم جنازه‌اش را عقب بردم تمام خشابها خالی بود و تا آخرین فشنگ از خود دفاع کرده بود که در آخر منافقین به او حمله می‌کنند و او را به ضربه تبرزین شهید می‌کنند و به آرزوی دیرینه‌اش که شهادت بود می‌رسانند. راوی غلامرضا داشکران
  
 +
* موضوع: خبر شهادت
  
آخرین وداع با دوستان
+
شبی که جنازه‌ی فرزند شهیدم غلامعلی را جهت تشییع جنازه به قاین آورده بودند. صبح آن شب بود که دامادم به خانه‌مان آمد و درب را کوبید وقتی در را باز کردم دیدم لباس سیاه به تن دارد گفت: حاج آقا هر چه زودتر آماده شوید و لباس بپوشید تا به قاین برویم، غلامعلی ترکش خورده و در بیمارستان بستری است. وقتی رفتم کنار جاده دیدیم مینی‌بوسهای بازار، کنار جاده ایستاده‌اند پر از جمعیت بود وقتی رفتم نزدیکتر و عکس‌العمل بعضی از اقوام را دیدم متوجه شدم که غلامعلی به شهادت رسیده است، اما آنجا خودم را کنترل کردم، وقتی که پیکر پاک و مطهر شهید را تشییع می‌کردند داخل قبر می‌گذاشتند من خیلی بی‌تابی می‌کردم که پاسداری بازوی مرا گرفت و گفت: من چندین دفعه به [[جبهه]] رفته‌ام ولی لیاقت شهید شدن را نداشتم و این آرزوی دیرینه‌ی من است که من با شنیدن همین‌ جمله، به خود آمدم و افتخار کردم که پدر شهید می‌باشم و قلبم را تسکین دادم و دیگر احساس بی‌تابی نمی‌کردم. راوی علیرضا کارگر
  
راوی غلامرضا داشکران
+
* موضوع: حالات معنوی قبل از شهادت
  
 +
یکی از همرزمان فرزندم غلامعلی نقل می‌کرد: شب قبل از عملیات به گرمابه رفتیم، روز بعد هم ساعاتی قبل از شروع عملیات ایشان دو مرتبه نزد من آمد و گفت: بیا تا به گرمابه برویم به ایشان گفتم: ما که دیروز به گرمابه رفتیم، امروز چرا؟ گفت: دیشب خوابی دیدم که امروز شهید می‌شوم و باید بروم غسل شهادت کنم، دوباره با هم به حمام رفتیم، وقتی از گرمابه خارج شدیم چهره‌اش آنقدر نورانی شده بود که گویی از هر مویش نوری تلالو داشت و آماده شهادت بود. راوی علیرضا کارگر
  
به خاطردارم یک مرتبه همه همسنگران دور هم جمع شده بودیم به ایشان گفتیم: آقای کارگر خیلی چهره‌ات نورانی شده است آخر تو از جمع ما شهید می‌شوی. ایشان هم با لبهای خندان حرفمان را تأئید می‌کرد و می‌گفت: من به شما ثابت خواهم کرد که زودتر از همه شهید می‌شوم که در شب عملیات ایشان آمدند و از همه خداحافظی کردند یک حالت خاص معنوی داشتند که ما تعجب کردیم و با خود گفتیم. می‌داند که برای عملیات می‌رویم اما چقدر خندان و نورانی است و شهادت را با جان و دل می‌پذیرد.
+
* موضوع: آخرین وداع با دوستان
  
 +
به خاطردارم یک مرتبه همه همسنگران دور هم جمع شده بودیم به ایشان گفتیم: آقای کارگر خیلی چهره‌ات نورانی شده است آخر تو از جمع ما شهید می‌شوی. ایشان هم با لبهای خندان حرفمان را تأئید می‌کرد و می‌گفت: من به شما ثابت خواهم کرد که زودتر از همه شهید می‌شوم که در شب عملیات ایشان آمدند و از همه خداحافظی کردند یک حالت خاص معنوی داشتند که ما تعجب کردیم و با خود گفتیم. می‌داند که برای عملیات می‌رویم اما چقدر خندان و نورانی است و شهادت را با جان و دل می‌پذیرد. راوی غلامرضا داشکران
  
 
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=17071 سایت یاران رضا]</ref>
 
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=17071 سایت یاران رضا]</ref>

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۰ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۰۵

شهید غلام علی کارگر
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد قاین
شهادت 1363/10/15
محل دفن شهدا
سمت‌ها پدافندهوائی‌
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدر:علیرضا


کد شهید: 6311130

نام : غلامعلی‌

نام خانوادگی : کارگر

نام پدر : علیرضا

محل تولد : قاین

تاریخ شهادت : 1363/10/15

تحصیلات : نامشخص

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.

نوع عضویت : سایر شهدا

مسئولیت : پدافندهوائی‌

گلزار : شهدا


خاطرات

  • موضوع: شجاعت و شهامت

لحظه و نحوه شهادت به خاطر دارم هنگام عملیات من و شهید کارگر در یک گردان بودیم، گردان امام حسن مجتبی که موقع عملیات ایشان در گروهان 1 بود و من در گروهان 2، گروهان ایشان را اول بردند به منطقه عملیاتی سرچین که درگیری با کموله‌ها و دموکراتها بود. او در کردستان داخل روستا مجروح می‌شود و چون گروهان تلفات زیادی داده بودند مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند. در همین حال که ایشان مجروح بود کمک آرپیچی‌زن او را به کنار می‌آورد و زخم پایش را می‌بندد. آقای کارگر از او می‌پرسد بچه‌ها چکار می‌کنند، کمک آرپیچی می‌گوید بچه‌ها عقب‌نشینی می‌کنند که شهید به او می‌گوید پس مرا همین کنار مخفی کن و خودت فرار کن و خودت را به بچه‌ها برسان و ایشان همانجا ماند، تا اینکه گروهان ما آمد و وارد عمل شد چون شب بود و برف و سرمای شدیدی هم بود بچه‌ها آتش روشن کردند، وقتی که رسیدیم سراغ کارگر را گرفتم دوستانش گفتند: کارگر مجروح شده است و او را به بیمارستان برده‌اند. در حین عملیات بود که بنده هم مجروح شدم و مرا هم به بیمارستان بردند. صبح که شد برای عیادت من به بیمارستان آمدند ولی کارگر نیامد از یکی پرسیدم همه آمده‌اند بجز کارگر چرا او نیامده است گفت: مگر خبر نداری که او شهید شده است. گفتم: حرف تو را باور ندارم. گفت: من خودم جنازه‌اش را عقب بردم تمام خشابها خالی بود و تا آخرین فشنگ از خود دفاع کرده بود که در آخر منافقین به او حمله می‌کنند و او را به ضربه تبرزین شهید می‌کنند و به آرزوی دیرینه‌اش که شهادت بود می‌رسانند. راوی غلامرضا داشکران

  • موضوع: خبر شهادت

شبی که جنازه‌ی فرزند شهیدم غلامعلی را جهت تشییع جنازه به قاین آورده بودند. صبح آن شب بود که دامادم به خانه‌مان آمد و درب را کوبید وقتی در را باز کردم دیدم لباس سیاه به تن دارد گفت: حاج آقا هر چه زودتر آماده شوید و لباس بپوشید تا به قاین برویم، غلامعلی ترکش خورده و در بیمارستان بستری است. وقتی رفتم کنار جاده دیدیم مینی‌بوسهای بازار، کنار جاده ایستاده‌اند پر از جمعیت بود وقتی رفتم نزدیکتر و عکس‌العمل بعضی از اقوام را دیدم متوجه شدم که غلامعلی به شهادت رسیده است، اما آنجا خودم را کنترل کردم، وقتی که پیکر پاک و مطهر شهید را تشییع می‌کردند داخل قبر می‌گذاشتند من خیلی بی‌تابی می‌کردم که پاسداری بازوی مرا گرفت و گفت: من چندین دفعه به جبهه رفته‌ام ولی لیاقت شهید شدن را نداشتم و این آرزوی دیرینه‌ی من است که من با شنیدن همین‌ جمله، به خود آمدم و افتخار کردم که پدر شهید می‌باشم و قلبم را تسکین دادم و دیگر احساس بی‌تابی نمی‌کردم. راوی علیرضا کارگر

  • موضوع: حالات معنوی قبل از شهادت

یکی از همرزمان فرزندم غلامعلی نقل می‌کرد: شب قبل از عملیات به گرمابه رفتیم، روز بعد هم ساعاتی قبل از شروع عملیات ایشان دو مرتبه نزد من آمد و گفت: بیا تا به گرمابه برویم به ایشان گفتم: ما که دیروز به گرمابه رفتیم، امروز چرا؟ گفت: دیشب خوابی دیدم که امروز شهید می‌شوم و باید بروم غسل شهادت کنم، دوباره با هم به حمام رفتیم، وقتی از گرمابه خارج شدیم چهره‌اش آنقدر نورانی شده بود که گویی از هر مویش نوری تلالو داشت و آماده شهادت بود. راوی علیرضا کارگر

  • موضوع: آخرین وداع با دوستان

به خاطردارم یک مرتبه همه همسنگران دور هم جمع شده بودیم به ایشان گفتیم: آقای کارگر خیلی چهره‌ات نورانی شده است آخر تو از جمع ما شهید می‌شوی. ایشان هم با لبهای خندان حرفمان را تأئید می‌کرد و می‌گفت: من به شما ثابت خواهم کرد که زودتر از همه شهید می‌شوم که در شب عملیات ایشان آمدند و از همه خداحافظی کردند یک حالت خاص معنوی داشتند که ما تعجب کردیم و با خود گفتیم. می‌داند که برای عملیات می‌رویم اما چقدر خندان و نورانی است و شهادت را با جان و دل می‌پذیرد. راوی غلامرضا داشکران

[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده