شهیدداود یزدی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «شهید داود یزدی تاریخ تولد : 1343/01/01 تاریخ شهادت : 1363/10/19 محل شهادت : نامشخص مح...» ایجاد کرد)
 
 
(۹ نسخه‌های متوسط توسط ۸ کاربران نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
شهید  داود یزدی
+
[[شهید‌ داود یزدی]]
  
تاریخ تولد : 1343/01/01  
+
[[تاریخ تولد : 1343/01/01]]
تاریخ شهادت :  1363/10/19
+
[[تاریخ شهادت :  1363/10/19]]
  
 
محل شهادت :  نامشخص  
 
محل شهادت :  نامشخص  
 
محل آرامگاه : قم - ام سلمه وام کلمه
 
محل آرامگاه : قم - ام سلمه وام کلمه
  
rId4
 
  
زندگی نامه
+
==زندگی نامه==
  
 
به نام خدا
 
به نام خدا
  
با عرض سلام و خسته نباشيد به خدمت رياست محترم بنياد شهيد جمهوري اسلامي ايران
+
با عرض سلام و خسته نباشيد به خدمت رياست محترم بنياد شهيد جمهوری اسلامی ايران
  
اين جانب مادر شهيد داود يزدي، سيده سکينه ميرحسيني هستم. من نسبت به فرزندانم خيلي احساس مسئوليت داشتم و همه آنها روي چشمانم جاي داشتند، در غم و شادي آنها شريک بودم. من از فرزندم اولم داود، خيلي راضي بودم و او براي من درباره جنگ مطالب زيادي مي گفت. من چون پسرم را خيلي دوست داشتم صحبت او را پيشه مي ساختم. او هميشه پيشتاز کارهاي ديني و مذهبي بود، به من احترام مي گذاشت، من از او بسيار راضي بودم تا اين که يک روز جوانان روستا بسيج شدند که به جبهه روانه شوند، پسرم که به دنبال اين فرصت بود به من و به پدرش خيلي التماس کرد و ما بعد از جنجال و التماس، اولين فرزند خود را با بسيجيان و آشنايان روانه جبهه کرديم.
+
اين جانب مادر [[شهید داود یزدی]] ، سيده سکينه ميرحسينی هستم. من نسبت به فرزندانم خيلی احساس مسئوليت داشتم و همه آنها روی چشمانم جای داشتند، در غم و شادی آنها شريک بودم. من از فرزندم اولم داود، خيلی راضی بودم و او برای من درباره جنگ مطالب زيادی می‌گفت. من چون پسرم را خيلی دوست داشتم صحبت او را پيشه مي ساختم. او هميشه پيشتاز کارهای دينی و مذهبی بود، به من احترام می‌گذاشت، من از او بسيار راضی بودم تا اين که يک روز جوانان روستا بسيج شدند که به جبهه روانه شوند، پسرم که به دنبال اين فرصت بود به من و به پدرش خيلی التماس کرد و ما بعد از جنجال و التماس، اولين فرزند خود را با بسيجيان و آشنايان روانه جبهه کرديم.
  
او در اوايل خدمت، نامزدي داشت به نام فاطمه ميرحسين، او به نامزدش مي رسيد و نامزدش از او راضي بود. فرزندم هميشه در جنگ به فکر من بود چون مي دانست که من خيلي دوستش دارم و عکس و پوسترهاي خودش و دوستانش را براي من مي فرستاد، او بعضي اوقات که از جبهه به مرخصي مي آمد نزد من مي آمد و با من درد دل مي کرد، او از شهيدان براي من مي گفت و گريه مي کرد و با خود زمزمه مي كرد كه کاش من هم به شما مي پيوستم.
+
او در اوايل خدمت، نامزدی داشت به نام فاطمه ميرحسين، او به نامزدش می رسيد و نامزدش از او راضي بود. فرزندم هميشه در جنگ به فکر من بود چون می‌دانست که من خيلی دوستش دارم و عکس و پوسترهای خودش و دوستانش را برای من می‌فرستاد، او بعضی اوقات که از جبهه به مرخصی می‌آمد نزد من می‌آمد و با من درد دل می‌کرد، او از شهيدان برای من می گفت و گريه می‌کرد و با خود زمزمه می‌كرد كه کاش من هم به شما می‌پيوستم.
  
او مي گفت: خدايا من را به جمع بزرگ شهيدان بپيوندان و من به خاطر جگر گوشه‌ام، به خاطر اين صحبت ها اشک مي ريختم تا يک روز بعد از مدت ها که پسرم را نديده بودم ناگهان در خانه داغي و آشوبي به جگرم افتاد به طوري که اشک هايم سرازير شده و بعد از چند روز خبر شهادت پسرم به گوشم رسيد.
+
او می‌گفت: خدايا من را به جمع بزرگ شهيدان بپيوندان و من به خاطر جگر گوشه‌ام، به خاطر اين صحبت ها اشک می‌ريختم تا يک روز بعد از مدت ها که پسرم را نديده بودم ناگهان در خانه داغی و آشوبی به جگرم افتاد به طوری که اشک‌هايم سرازير شده و بعد از چند روز خبر [[شهادت]] پسرم به گوشم رسيد.<ref>[http://ajashohada.ir/home/martyrdetails/29309 سایت شهدای ارتش]</ref>
 +
==نگارخانه تصاویر==
 +
<gallery>
  
منبع سایت شهدای ارتش
+
Image:6300379.jpg
 +
Image:1831838KAKA001-001.jpg
  
http://ajashohada.ir/home/martyrdetails/29309
+
</gallery>
 +
==پانویس==
 +
<references />
 +
== رده‌ها ==
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان قم]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان قم]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۵

شهید‌ داود یزدی

تاریخ تولد : 1343/01/01 تاریخ شهادت : 1363/10/19

محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه : قم - ام سلمه وام کلمه


زندگی نامه

به نام خدا

با عرض سلام و خسته نباشيد به خدمت رياست محترم بنياد شهيد جمهوری اسلامی ايران

اين جانب مادر شهید داود یزدی ، سيده سکينه ميرحسينی هستم. من نسبت به فرزندانم خيلی احساس مسئوليت داشتم و همه آنها روی چشمانم جای داشتند، در غم و شادی آنها شريک بودم. من از فرزندم اولم داود، خيلی راضی بودم و او برای من درباره جنگ مطالب زيادی می‌گفت. من چون پسرم را خيلی دوست داشتم صحبت او را پيشه مي ساختم. او هميشه پيشتاز کارهای دينی و مذهبی بود، به من احترام می‌گذاشت، من از او بسيار راضی بودم تا اين که يک روز جوانان روستا بسيج شدند که به جبهه روانه شوند، پسرم که به دنبال اين فرصت بود به من و به پدرش خيلی التماس کرد و ما بعد از جنجال و التماس، اولين فرزند خود را با بسيجيان و آشنايان روانه جبهه کرديم.

او در اوايل خدمت، نامزدی داشت به نام فاطمه ميرحسين، او به نامزدش می رسيد و نامزدش از او راضي بود. فرزندم هميشه در جنگ به فکر من بود چون می‌دانست که من خيلی دوستش دارم و عکس و پوسترهای خودش و دوستانش را برای من می‌فرستاد، او بعضی اوقات که از جبهه به مرخصی می‌آمد نزد من می‌آمد و با من درد دل می‌کرد، او از شهيدان برای من می گفت و گريه می‌کرد و با خود زمزمه می‌كرد كه کاش من هم به شما می‌پيوستم.

او می‌گفت: خدايا من را به جمع بزرگ شهيدان بپيوندان و من به خاطر جگر گوشه‌ام، به خاطر اين صحبت ها اشک می‌ريختم تا يک روز بعد از مدت ها که پسرم را نديده بودم ناگهان در خانه داغی و آشوبی به جگرم افتاد به طوری که اشک‌هايم سرازير شده و بعد از چند روز خبر شهادت پسرم به گوشم رسيد.[۱]

نگارخانه تصاویر

پانویس

  1. سایت شهدای ارتش

رده‌ها