شهید علی اکبر محب: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی « کد شهید: 6312125 تاریخ تولد : نام : علیاکبر محل تولد : کاشمر نام خانوادگی : محب...» ایجاد کرد) |
|||
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
+ | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | ||
+ | |نام فرد = علیاکبرمحب | ||
+ | |تصویر =18330.jpg | ||
+ | |توضیح تصویر = | ||
+ | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | ||
+ | |شهرت = | ||
+ | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | ||
+ | |تولد =[[کاشمر]] | ||
+ | |شهادت = [[1363/11/15]] | ||
+ | |وفات = | ||
+ | |مرگ = | ||
+ | |محل دفن = | ||
+ | |مفقود = | ||
+ | |جانباز = | ||
+ | |اسارت = | ||
+ | |نیرو = | ||
+ | |یگانهای خدمت = | ||
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها =[[رزمنده]] | ||
+ | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = نام پدر:حسن | ||
+ | }} | ||
+ | |||
کد شهید: 6312125 تاریخ تولد : | کد شهید: 6312125 تاریخ تولد : | ||
سطر ۱۰: | سطر ۴۰: | ||
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده | نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده | ||
گلزار : | گلزار : | ||
− | خاطرات | + | ==خاطرات== |
− | + | ||
− | موضوع بدون موضوع | + | * موضوع بدون موضوع |
− | راوی شهربانو زاهدی | + | |
− | + | علی اکبر به حضور در جبهه و به موقع رسیدن در منطقه عملیاتی اهمیت زیادی می داد مرحوم پدرش در بیمارستان مشهد بستری بود و حالش خیلی بد بود به همراه [[شهید]] به بیمارستان رفتیم و پردش بیهوش شده بود و علی اکبر هر چه پدرش را صدا زد جوابی نشنید و نا امید شد و گفت مادر جان مرخصی ام تمام شده و نزدیک حرکت قطار است من باید بروم به منطقه من گفتم صبر کن ببین حال پدرت چطور می شود یکی از پرستاران گفت یکی دو تا آمپول لازم است که باید تهیه کنید او گفت من می روم آمپول را از کردستان تهیه می کنم چون آمپولها در مشهد پیدا نمی شد او رفت و بعد از یکی دو روز پدرش فوت شد و تلفن زدیم برای مراسم ترحیم پدرش آمد. راوی شهربانو زاهدی | |
+ | |||
+ | * موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد | ||
+ | |||
+ | بعد از [[شهادت]] علی اکبر روستایمان گرفتار دو دستگی و اختلاف شده بود و مردم و بزرگان روستا با هم درگیر بدند . یک شب خواب دیدم که شهید آمد نزد من و گفت بروید به آقای ........ و آقای ......... که بزرگان روستا و روحانی بودند بگوئید شما که روحانی هستید دست از اختلاف بردارید برای دین اسلام و انقلاب تبلیغ کنید و مانند اوایل انقلاب وحدت داشته باشید و در یک مسجد نماز بخوانید من روز بعد حرکت کردم و رفتم خدمت آقایان و خوابم را نقل کردم بعد از آن به مرور اختلافات حل شد.راوی محمد محب | ||
+ | |||
+ | * موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد | ||
− | علی اکبر به | + | آخرین دفعه ای که علی اکبر به جبهه رفت یک شب خواب دیدم که علی اکبر به [[شهادت]] رسیده و جمعیت زیادی او را تشییع جنازه می کنند و من در مراسم خیلی گریه می کردم و علاوه بر برادر من [[شهید]] دیگری هم در همان عالم خواب تشییع می شد که ناگهان از خواب بیدار می شدم و صبح به همسرم گفتم علی اکبر [[شهید]] شده گفت این حرف را نزن چند روزی طول نکشید که ازطرف سپاه آمدند و خبر [[شهادت]] علی اکبر را به ما اعلام کردند و مراسم تشییع جنازه برگزار شد و دقیقاً همانطور که من خواب دیدم جمعیت زیادی حضور پیدا کرده بودند و یک [[شهید]] دیگر هم بودم و خوابم تعبیر شده بود. راوی محمد محب |
− | + | ||
− | + | ||
− | راوی محمد محب | + | |
− | + | ||
− | + | * موضوع عشق به جهاد | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | آخرین دفعه ای که علی اکبر به جبهه رفت | + | آخرین دفعه ای که برادرم علی اکبر به جبهه رفت و به [[شهادت]] رسید او از ناحیه کمر درد رنج می برد و دکتر به او 20 روز استراحت داد که 5 روز از مرخصی اش باقی مانده بود که عازم جبهه شد به او گفتم برادر 5 روز دیگر مرخصی داری و علاوه بر آن استراحت پزشکی هم داری اما او گفت من کار دارم اگر بنابراین است که درمان بشوم در جبهه هم درمان می شوم حرکت کرد و رفت و مدتی بیشتر طول نکشید که او به آرزوی دیرین خودش یعنی همان [[شهادت]] رسید. راوی محمد محب |
− | + | ||
− | + | ||
− | راوی محمد محب | + | |
− | + | ||
− | + | * موضوع احساس مسؤليت | |
− | + | ||
− | موضوع احساس مسؤليت | + | |
− | + | ||
− | + | ||
− | فرزند عزیزم علی اکبر عشق و علاقه زیادی به جبهه و جنگ داشت و همه فکرش جبهه بود به خاطر دارم یکبار که به مرخصی آمده بود از ناحیه کمر احساس ناراحتی می کرد به دکتر مراجعه کرده بود و به او 20 روز استراحت داده بود اما شهید حرکت کرد به سمت منطقه به او گفتم اولاً که سه چهار روز دیگر مرخصی داری بعداً استراحت پزشکی هم گرفتی پس چرا اینقدر عجله می کنی گفت عملیات نزدیک است و کار زیاد است وجدانم قبول نمی کند در اینجا بمانم و اگر خدا بخواهد در همان منطقه استراحت می کنم . | + | فرزند عزیزم علی اکبر عشق و علاقه زیادی به جبهه و جنگ داشت و همه فکرش جبهه بود به خاطر دارم یکبار که به مرخصی آمده بود از ناحیه کمر احساس ناراحتی می کرد به دکتر مراجعه کرده بود و به او 20 روز استراحت داده بود اما شهید حرکت کرد به سمت منطقه به او گفتم اولاً که سه چهار روز دیگر مرخصی داری بعداً استراحت پزشکی هم گرفتی پس چرا اینقدر عجله می کنی گفت عملیات نزدیک است و کار زیاد است وجدانم قبول نمی کند در اینجا بمانم و اگر خدا بخواهد در همان منطقه استراحت می کنم. راوی شهربانو زاهدی |
− | + | <ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18330 سایت یاران رضا]</ref> | |
+ | ==پانویس== | ||
+ | <references /> | ||
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:علی اکبر محب}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان کاشمر]] |
نسخهٔ کنونی تا ۹ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۳۶
علیاکبرمحب | |
---|---|
| |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | کاشمر |
شهادت | 1363/11/15 |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدر:حسن |
کد شهید: 6312125 تاریخ تولد : نام : علیاکبر محل تولد : کاشمر نام خانوادگی : محب تاریخ شهادت : 1363/11/15 نام پدر : حسن مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار :
خاطرات
- موضوع بدون موضوع
علی اکبر به حضور در جبهه و به موقع رسیدن در منطقه عملیاتی اهمیت زیادی می داد مرحوم پدرش در بیمارستان مشهد بستری بود و حالش خیلی بد بود به همراه شهید به بیمارستان رفتیم و پردش بیهوش شده بود و علی اکبر هر چه پدرش را صدا زد جوابی نشنید و نا امید شد و گفت مادر جان مرخصی ام تمام شده و نزدیک حرکت قطار است من باید بروم به منطقه من گفتم صبر کن ببین حال پدرت چطور می شود یکی از پرستاران گفت یکی دو تا آمپول لازم است که باید تهیه کنید او گفت من می روم آمپول را از کردستان تهیه می کنم چون آمپولها در مشهد پیدا نمی شد او رفت و بعد از یکی دو روز پدرش فوت شد و تلفن زدیم برای مراسم ترحیم پدرش آمد. راوی شهربانو زاهدی
- موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
بعد از شهادت علی اکبر روستایمان گرفتار دو دستگی و اختلاف شده بود و مردم و بزرگان روستا با هم درگیر بدند . یک شب خواب دیدم که شهید آمد نزد من و گفت بروید به آقای ........ و آقای ......... که بزرگان روستا و روحانی بودند بگوئید شما که روحانی هستید دست از اختلاف بردارید برای دین اسلام و انقلاب تبلیغ کنید و مانند اوایل انقلاب وحدت داشته باشید و در یک مسجد نماز بخوانید من روز بعد حرکت کردم و رفتم خدمت آقایان و خوابم را نقل کردم بعد از آن به مرور اختلافات حل شد.راوی محمد محب
- موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد
آخرین دفعه ای که علی اکبر به جبهه رفت یک شب خواب دیدم که علی اکبر به شهادت رسیده و جمعیت زیادی او را تشییع جنازه می کنند و من در مراسم خیلی گریه می کردم و علاوه بر برادر من شهید دیگری هم در همان عالم خواب تشییع می شد که ناگهان از خواب بیدار می شدم و صبح به همسرم گفتم علی اکبر شهید شده گفت این حرف را نزن چند روزی طول نکشید که ازطرف سپاه آمدند و خبر شهادت علی اکبر را به ما اعلام کردند و مراسم تشییع جنازه برگزار شد و دقیقاً همانطور که من خواب دیدم جمعیت زیادی حضور پیدا کرده بودند و یک شهید دیگر هم بودم و خوابم تعبیر شده بود. راوی محمد محب
- موضوع عشق به جهاد
آخرین دفعه ای که برادرم علی اکبر به جبهه رفت و به شهادت رسید او از ناحیه کمر درد رنج می برد و دکتر به او 20 روز استراحت داد که 5 روز از مرخصی اش باقی مانده بود که عازم جبهه شد به او گفتم برادر 5 روز دیگر مرخصی داری و علاوه بر آن استراحت پزشکی هم داری اما او گفت من کار دارم اگر بنابراین است که درمان بشوم در جبهه هم درمان می شوم حرکت کرد و رفت و مدتی بیشتر طول نکشید که او به آرزوی دیرین خودش یعنی همان شهادت رسید. راوی محمد محب
- موضوع احساس مسؤليت
فرزند عزیزم علی اکبر عشق و علاقه زیادی به جبهه و جنگ داشت و همه فکرش جبهه بود به خاطر دارم یکبار که به مرخصی آمده بود از ناحیه کمر احساس ناراحتی می کرد به دکتر مراجعه کرده بود و به او 20 روز استراحت داده بود اما شهید حرکت کرد به سمت منطقه به او گفتم اولاً که سه چهار روز دیگر مرخصی داری بعداً استراحت پزشکی هم گرفتی پس چرا اینقدر عجله می کنی گفت عملیات نزدیک است و کار زیاد است وجدانم قبول نمی کند در اینجا بمانم و اگر خدا بخواهد در همان منطقه استراحت می کنم. راوی شهربانو زاهدی [۱]