شهید علیرضا محمودی بازخانه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «کد شهید: 6533745 تاریخ تولد : نام : علیرضا محل تولد : بجنورد نام خانوادگ...» ایجاد کرد)
 
 
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
کد شهید:    6533745    تاریخ تولد :   
+
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
نام :    علیرضا   محل تولد :   بجنورد
+
|نام فرد                =  علیرضا محمودی‌بازخانه‌
نام خانوادگی :    محمودی‌بازخانه‌    تاریخ شهادت :    1365/08/25
+
|تصویر                  =
نام پدر :   قربانعلی‌   مکان شهادت :    پادگان‌اهواز
+
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =[[بجنورد]]
 +
|شهادت                 = [[پادگان‌اهواز1365/08/25]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =[[انصارالحسین‌]]
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =[[رزمنده‌]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    =
 +
|خانواده                = نام پدر:قربانعلی‌
 +
}}
  
تحصیلات :    نامشخص   منطقه شهادت :     
+
 
شغل :       یگان خدمتی :     
+
کد شهید:    6533745    
 +
 
 +
نام :    علیرضا   
 +
 
 +
نام خانوادگی :    محمودی‌بازخانه‌   
 +
 
 +
نام پدر :    قربانعلی‌   
 +
 
 +
محل تولد :    بجنورد
 +
 
 +
تاریخ شهادت :    1365/08/25
 +
 
 +
مکان شهادت :   پادگان‌اهواز
 +
 
 +
تحصیلات :   نامشخص   
 +
    
 
گروه مربوط :    گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
 
گروه مربوط :    گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
نوع عضویت :    سایر شهدا    مسئولیت :    رزمنده‌
+
 
 +
نوع عضویت :    سایر شهدا     
 +
 
 +
مسئولیت :    رزمنده‌
 +
 
 
گلزار :    انصارالحسین‌
 
گلزار :    انصارالحسین‌
خاطرات
 
    لحظه و نحوه شهادت
 
موضوع    لحظه و نحوه شهادت
 
راوی    روح الله فتحی
 
متن کامل خاطره
 
  
علیرضا در بمباران هوایی به شهادت رسید تا جائی که بنده متوجه شدم به احتمال زیاد در داخل پادگان نظامی مشغول بنایی بوده است که هواپیمای عراقی آن منطقه را بمباران می کند که ایشان به همراه چند تن دیگر به شهادت می رسد و یکی از همراهان وی که در آنجا زخمی شده بود برادر جانباز عبد العلی براتی می باشد.
 
    آخرین وداع با دوستان
 
موضوع    آخرين وداع با دوستان
 
راوی    روح الله فتحی
 
متن کامل خاطره
 
  
علیرضا در آخرین دیدارش در خیابان کمربندی به من گفت: فردا اعزام هستم من می خواهم بروم چون خانواده ام را راضی کرده ام، بیا تو هم برویم من در جوابش گفتم : انشاء الله سری بعد من هم می آیم بت هم روبوسی کردیم و از یکدیگر جدا شدیم و حدودا" بعد از یک ماه خبر دادند که ایشان شهید شده من خیلی از این خبر ناراحت شدم و در تشییع پیکر پاکش به همراه خانواده شرکت کردیم.
 
    اطاعت از فرماندهی
 
موضوع    اطاعت از فرماندهي
 
راوی    مقدم حسینی عزیزی
 
متن کامل خاطره
 
  
علیرضا تعریف می کرد یک سری خمپاره ای را منفجر کردم که سرپرست ما آمد و به من گفت : چرا این کار را کردی و مرا سرزنش کرد . من نیز از کارم پشیمان شدم و عذر خواهی کردم و این کار باعث شد که حرف فرمانده ام را گوش بدهم .
+
==خاطرات==
    عشق به جهاد
+
 
موضوع    عشق به جهاد
+
* لحظه و نحوه شهادت
راوی    روح الله فتحی
+
 
متن کامل خاطره
+
علیرضا در بمباران هوایی به [[شهادت]] رسید تا جائی که بنده متوجه شدم به احتمال زیاد در داخل پادگان نظامی مشغول بنایی بوده است که هواپیمای [[عراق]]ی آن منطقه را بمباران می کند که ایشان به همراه چند تن دیگر به [[شهادت]] می رسد و یکی از همراهان وی که در آنجا زخمی شده بود برادر جانباز عبد العلی براتی می باشد. راوی    روح الله فتحی
 +
 
 +
* آخرین وداع با دوستان
 +
 
 +
علیرضا در آخرین دیدارش در خیابان کمربندی به من گفت: فردا اعزام هستم من می خواهم بروم چون خانواده ام را راضی کرده ام، بیا تو هم برویم من در جوابش گفتم: ان شاء الله سری بعد من هم می آیم بت هم روبوسی کردیم و از یکدیگر جدا شدیم و حدودا" بعد از یک ماه خبر دادند که ایشان [[شهید]] شده من خیلی از این خبر ناراحت شدم و در تشییع پیکر پاکش به همراه خانواده شرکت کردیم. راوی    روح الله فتحی
 +
   
 +
* اطاعت از فرماندهی
 +
 
 +
علیرضا تعریف می کرد یک سری خمپاره ای را منفجر کردم که سرپرست ما آمد و به من گفت: چرا این کار را کردی و مرا سرزنش کرد. من نیز از کارم پشیمان شدم و عذر خواهی کردم و این کار باعث شد که حرف فرمانده ام را گوش بدهم. راوی    مقدم حسینی عزیزی
 +
 
 +
* عشق به جهاد
 +
 
 +
یکروز به ایشان گفتم: علیرضا تو هم می خواهی به جبهه بروی که در جواب من گفت: باید بروم اگر [[شهید]] شدم که در راه حق است و اگر زنده ماندم ان شاء الله وقتی که پیروز شدیم به زیارت کربلا می رویم. راوی    روح الله فتحی
 +
 
 +
* خواب و رویای دیگران درمورد شهید
 +
 
 +
علیرضا خیلی به فکر گل و گیاه بود یک شب در خواب دیدم که آمده بود و باغچه های ما را درست می کند. از طرفی در آن روزها کسی نبود که به باغچه ها برسد او خورش آمده بود و این کار را برای ما انجام داد ما نیز به یاد [[شهید]] یک نهال توت گرفتیم و در باغچه کاشتیم تا با دیدن آن همواره به یاد آن شهید عزیز بیفتیم. راوی    قربانعلی ایحان زاده
  
یکروز به ایشان گفتم: علیرضا تو هم می خواهی به جبهه بروی که در جواب من گفت: باید بروم اگر شهید شدم که در راه حق است و اگر زنده ماندم انشاء الله وقتی که پیروز شدیم به زیارت کربلا می رویم.
+
* اصلاح بین دیگران
    خواب و رویای دیگران درمورد شهید
+
موضوع    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
+
راوی    قربانعلی ایحان زاده
+
متن کامل خاطره
+
  
علیرضا خیلی به فکر گل و گیاه بود یک شب در خواب دیدم که آمده بود و باغچه های ما را درست می کند . از طرفی در آن روزها کسی نبود که به باغچه ها برسد او خورش آمده بود و این کار را برای ما انجام داد ما نیز به یاد شهید یک نهال توت گرفتیم و در باغچه کاشتیم تا با دیدن آن همواره به یاد آن شهید عزیز بیفتیم .
+
یکی از دوستانش می گفت: [[خمپاره]] ای پیدا کردم و آنرا در داخل دریاچه ای در آن نزدیکی انداختیم که منفجر شد و همه ماهیهایی که در دریاچه بودند مردند و یکی یکی روی آب شناور می شدند. یکی از فرماندهان مرا به علت این کار باز داشت کرد که آقای محمودی آمدند و ضامن بنده شدند و از من قول گرفتند تا دوباره چنین کاری را نکنم. راوی    زهرا محمودی
    اصلاح بین دیگران
+
موضوع    اصلاح بين ديگران
+
راوی    زهرا محمودی
+
متن کامل خاطره
+
  
یکی از دوستانش می گفت : خمپاره ای پیدا کردم و آنرا در داخل دریاچه ای در آن نزدیکی انداختیم که منفجر شد و همه ماهیهایی که در دریاچه بودند مردند و یکی یکی روی آب شناور می شدند . یکی از فرماندهان مرا به علت این کار باز داشت کردکه آقای محمودی آمدند و ضامن بنده شدند و از من قول گرفتند تا دوباره چنین کاری را نکنم .
+
* فکاهی شوخ طبعی
    فکاهی شوخ طبعی
+
موضوع    فکاهي شوخ طبعي
+
راوی    زهرا محمودی
+
متن کامل خاطره
+
  
آخرین دیدار من با پدرم اواخر مهرماه سال 65 بود که بعد از آن به جبهه رفت ، یادم می آید هر روز حوض داخل حیات را پر آب می کردم و آب در مقابل نور خورشید گرم شد، منتظرش می ماندم و تا صدای موتورش را می شنیدم با یک لبخند به طرفش می رفتم او نیز مرا بغل می کرد و می بوسید و داخل حوض می انداخت و من هر روز به این بهانه آب تنی می کردم.
+
آخرین دیدار من با پدرم اواخر مهرماه سال 65 بود که بعد از آن به جبهه رفت، یادم می آید هر روز حوض داخل حیات را پر آب می کردم و آب در مقابل نور خورشید گرم شد، منتظرش می ماندم و تا صدای موتورش را می شنیدم با یک لبخند به طرفش می رفتم او نیز مرا بغل می کرد و می بوسید و داخل حوض می انداخت و من هر روز به این بهانه آب تنی می کردم. راوی    زهرا محمودی
منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18884
+
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18884 سایت یاران رضا]</ref>
 +
==پانویس==
 +
<references />
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض: علیرضا محمودی‌بازخانه‌}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان شمالی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان بجنورد]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۸ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۵۵

علیرضا محمودی‌بازخانه‌
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد بجنورد
شهادت پادگان‌اهواز1365/08/25
محل دفن انصارالحسین‌
سمت‌ها رزمنده‌
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدر:قربانعلی‌


کد شهید: 6533745

نام : علیرضا

نام خانوادگی : محمودی‌بازخانه‌

نام پدر : قربانعلی‌

محل تولد : بجنورد

تاریخ شهادت : 1365/08/25

مکان شهادت : پادگان‌اهواز

تحصیلات : نامشخص

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.

نوع عضویت : سایر شهدا

مسئولیت : رزمنده‌

گلزار : انصارالحسین‌


خاطرات

  • لحظه و نحوه شهادت

علیرضا در بمباران هوایی به شهادت رسید تا جائی که بنده متوجه شدم به احتمال زیاد در داخل پادگان نظامی مشغول بنایی بوده است که هواپیمای عراقی آن منطقه را بمباران می کند که ایشان به همراه چند تن دیگر به شهادت می رسد و یکی از همراهان وی که در آنجا زخمی شده بود برادر جانباز عبد العلی براتی می باشد. راوی روح الله فتحی

  • آخرین وداع با دوستان

علیرضا در آخرین دیدارش در خیابان کمربندی به من گفت: فردا اعزام هستم من می خواهم بروم چون خانواده ام را راضی کرده ام، بیا تو هم برویم من در جوابش گفتم: ان شاء الله سری بعد من هم می آیم بت هم روبوسی کردیم و از یکدیگر جدا شدیم و حدودا" بعد از یک ماه خبر دادند که ایشان شهید شده من خیلی از این خبر ناراحت شدم و در تشییع پیکر پاکش به همراه خانواده شرکت کردیم. راوی روح الله فتحی

  • اطاعت از فرماندهی

علیرضا تعریف می کرد یک سری خمپاره ای را منفجر کردم که سرپرست ما آمد و به من گفت: چرا این کار را کردی و مرا سرزنش کرد. من نیز از کارم پشیمان شدم و عذر خواهی کردم و این کار باعث شد که حرف فرمانده ام را گوش بدهم. راوی مقدم حسینی عزیزی

  • عشق به جهاد

یکروز به ایشان گفتم: علیرضا تو هم می خواهی به جبهه بروی که در جواب من گفت: باید بروم اگر شهید شدم که در راه حق است و اگر زنده ماندم ان شاء الله وقتی که پیروز شدیم به زیارت کربلا می رویم. راوی روح الله فتحی

  • خواب و رویای دیگران درمورد شهید

علیرضا خیلی به فکر گل و گیاه بود یک شب در خواب دیدم که آمده بود و باغچه های ما را درست می کند. از طرفی در آن روزها کسی نبود که به باغچه ها برسد او خورش آمده بود و این کار را برای ما انجام داد ما نیز به یاد شهید یک نهال توت گرفتیم و در باغچه کاشتیم تا با دیدن آن همواره به یاد آن شهید عزیز بیفتیم. راوی قربانعلی ایحان زاده

  • اصلاح بین دیگران

یکی از دوستانش می گفت: خمپاره ای پیدا کردم و آنرا در داخل دریاچه ای در آن نزدیکی انداختیم که منفجر شد و همه ماهیهایی که در دریاچه بودند مردند و یکی یکی روی آب شناور می شدند. یکی از فرماندهان مرا به علت این کار باز داشت کرد که آقای محمودی آمدند و ضامن بنده شدند و از من قول گرفتند تا دوباره چنین کاری را نکنم. راوی زهرا محمودی

  • فکاهی شوخ طبعی

آخرین دیدار من با پدرم اواخر مهرماه سال 65 بود که بعد از آن به جبهه رفت، یادم می آید هر روز حوض داخل حیات را پر آب می کردم و آب در مقابل نور خورشید گرم شد، منتظرش می ماندم و تا صدای موتورش را می شنیدم با یک لبخند به طرفش می رفتم او نیز مرا بغل می کرد و می بوسید و داخل حوض می انداخت و من هر روز به این بهانه آب تنی می کردم. راوی زهرا محمودی [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده