شهید علی اکبر زردادی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی « کد شهید :6212194 تاریخ تولد : نام : علی‌ اکبر نام خانوادگی : زردادی نام پدر : حس...» ایجاد کرد)
 
 
(۳ نسخه‌های متوسط توسط ۳ کاربران نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 
+
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                =  علی اکبر زردادی
 +
|تصویر                  =10856.jpg
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =[[نیشابور]]
 +
|شهادت                  = [[1362/08/29]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =[[رزمنده‌]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    =
 +
|خانواده                = نام پدر:حسین
 +
}}
  
 
کد شهید :6212194
 
کد شهید :6212194
سطر ۳۴: سطر ۶۲:
  
  
خاطرات
+
==خاطرات==
 
+
عنوان خاطرات سیاسی
+
 
+
موضوع : خاطرات سياسي
+
 
+
راوی : راضیه فخری
+
 
+
 
+
پسرم علی اکبر قبل از انقلاب یک روز در مدرسه شیشه شکسته و عکسهای شاه را به اتفاق دوستش جمع کرده و به خانه آورد که آتش بزند پدرش گفت : این کار را نکن اما فایده ای نداشت و او عکس ها را آتش زد روز بعد که مسئولین مدرسه متوجه شده بودند دوست علی اکبر را از مدرسه بیرون کردند علی اکبر هم به بهانه اینکه دو روز دیر به مدرسه آمده است کتک زدند . روز بعد پدرش چوبی برداشت و به مدرسه رفت و پرسید : مدیر مدرسه چه کسی است؟ آنها که دیده بودند ایشان چقدر عصبانی است، گفته بودند نیست و دیر را نشان نداده بدند زمانی که علی اکبر را از مدرسه اخراج کردند ایشان باز هم به مبارزات خود ادامه می داد و شبانه با دوستانش بر روی دیوارها شعار مرگ برشاه می نوشتند .
+
 
+
 
+
عنوان عشق به جهاد
+
 
+
موضوع : عشق به جهاد
+
 
+
راوی : راضیه فخری
+
  
 +
* موضوع : خاطرات سياسي
  
پسرم علی اکبر علاقه زیادی برای رفتن به جبهه داشت، سه مرتبه اسمش را برای اعزام نوشت ولی پدرش به او گفت : تو کوچک هستی و علی اکبر گفت : پدر، جبهه رفتن که به هیکل نیست، با علاقه که به جبهه رفتن داشت آنقدر اشک ریخت و گفت پدر اگر نگذارید بروم در پیش خدا مسئول هستید و فردای قیامت باید جوابگو باشید . پدرش گفت : نه من نمی خواهم نزد خدا مسئول باشم حال که اینقدر دوست داری به جبهه بروی برو و بعد مقداری هم پول به علی اکبر داد خلاصه ایشان به همراه پسر حاج اسماعیل و دیگر بچه ها راهی جبهه شدند و رفتند .
+
پسرم علی اکبر قبل از انقلاب یک روز در مدرسه شیشه شکسته و عکسهای شاه را به اتفاق دوستش جمع کرده و به خانه آورد که آتش بزند پدرش گفت : این کار را نکن اما فایده ای نداشت و او عکس ها را آتش زد روز بعد که مسئولین مدرسه متوجه شده بودند دوست علی اکبر را از مدرسه بیرون کردند علی اکبر هم به بهانه اینکه دو روز دیر به مدرسه آمده است کتک زدند . روز بعد پدرش چوبی برداشت و به مدرسه رفت و پرسید : مدیر مدرسه چه کسی است؟ آنها که دیده بودند ایشان چقدر عصبانی است، گفته بودند نیست و دیر را نشان نداده بدند زمانی که علی اکبر را از مدرسه اخراج کردند ایشان باز هم به مبارزات خود ادامه می داد و شبانه با دوستانش بر روی دیوارها شعار مرگ برشاه می نوشتند . راوی : راضیه فخری
  
  
عنوان عشق به جهاد
 
  
موضوع : عشق به جهاد
+
* موضوع : عشق به جهاد
  
راوی : جواد زردادی
+
پسرم علی اکبر علاقه زیادی برای رفتن به ![[جبهه]] داشت، سه مرتبه اسمش را برای اعزام نوشت ولی پدرش به او گفت : تو کوچک هستی و علی اکبر گفت : پدر، جبهه رفتن که به هیکل نیست، با علاقه ای که به جبهه رفتن داشت آنقدر اشک ریخت و گفت پدر اگر نگذارید بروم در پیش خدا مسئول هستید و فردای قیامت باید جوابگو باشید . پدرش گفت : نه من نمی خواهم نزد خدا مسئول باشم حال که اینقدر دوست داری به جبهه بروی برو و بعد مقداری هم پول به علی اکبر داد خلاصه ایشان به همراه پسر حاج اسماعیل و دیگر بچه ها راهی جبهه شدند و رفتند . راوی : راضیه فخری
  
  
به یاد دارم برادرم علی اکبر اصرار و پا فشاری زیادی برای رفتن به جبهه داشت و یکی دو بار اقدام به جبهه رفتن کرد که با مخالفت پدرم رو به رو شد تا اینکه بالاخره یک روز ایشان به دیدن پدرم در باغ می رود و بعد از سلام و خدا قوت به پدرم می گوید پدر، چرا نمی گذاری من به جبهه بروم پدر می گوید تو هم پسر بزرگ خانواده هست ی وهم اینکه کم سن و سالی و نیز من دیگر پیر شده ام و بعد از من تو سرپرست خانواده هستی . اگر بروی و شهید بشوی من چکار کنم . هنوز حرف پدرم تمام نشده بود که علی اکبر گفت : مگر آنهایی که رفتند و شهید شده اند خونشان رنگین تر از من بود . من چند بار برای رفتن به جبهه اقدام کردم ولی شما مانع شدی و فردای قیامت باید جوابگو باشی ، مسئول هستی ، پدرم با شنیدن این حرف سرجایش نشست و گفت پسرم تا به حال مانعت شدم، از این به بعد آزادی و هر طور صلاح می دانی انجام بده و اینگونه شد که علی اکبر رضایت پدرم را جلب نمود و توانست به جبهه اعزام شود .
 
  
 +
* موضوع : عشق به جهاد
  
http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=10856
+
به یاد دارم برادرم علی اکبر اصرار و پا فشاری زیادی برای رفتن به جبهه داشت و یکی دو بار اقدام به جبهه رفتن کرد که با مخالفت پدرم رو به رو شد تا اینکه بالاخره یک روز ایشان به دیدن پدرم در باغ می رود و بعد از سلام و خدا قوت به پدرم می گوید پدر، چرا نمی گذاری من به جبهه بروم پدر می گوید تو هم پسر بزرگ خانواده هستی وهم اینکه کم سن و سالی و نیز من دیگر پیر شده ام و بعد از من تو سرپرست خانواده هستی . اگر بروی و [[شهید]] بشوی من چکار کنم . هنوز حرف پدرم تمام نشده بود که علی اکبر گفت : مگر آنهایی که رفتند و شهید شده اند خونشان رنگین تر از من بود . من چند بار برای رفتن به جبهه اقدام کردم ولی شما مانع شدی و فردای قیامت باید جوابگو باشی ، مسئول هستی ، پدرم با شنیدن این حرف سرجایش نشست و گفت پسرم تا به حال مانعت شدم، از این به بعد آزادی و هر طور صلاح می دانی انجام بده و اینگونه شد که علی اکبر رضایت پدرم را جلب نمود و توانست به جبهه اعزام شود. راوی : جواد زردادی
 +
. <ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=10856 سایت یاران رضا]</ref>
 +
==پانویس==
 +
<references />
 +
==نگارخانه تصاویر==
 +
[[File:10856.jpg]]
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض: علی اکبر زردادی}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان نیشابور]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۳ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۰۶:۳۱

علی اکبر زردادی
10856.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد نیشابور
شهادت 1362/08/29
سمت‌ها رزمنده‌
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدر:حسین


کد شهید :6212194

تاریخ تولد :

نام : علی‌ اکبر

نام خانوادگی : زردادی

نام پدر : حسین

محل تولد : نیشابور

‌تاریخ شهادت :1362/08/29

‌مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص

منطقه شهادت :

شغل :

یگان خدمتی :

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است .

نوع عضویت : سایر شهدا

مسئولیت : رزمنده‌

گلزار :


خاطرات

  • موضوع : خاطرات سياسي

پسرم علی اکبر قبل از انقلاب یک روز در مدرسه شیشه شکسته و عکسهای شاه را به اتفاق دوستش جمع کرده و به خانه آورد که آتش بزند پدرش گفت : این کار را نکن اما فایده ای نداشت و او عکس ها را آتش زد روز بعد که مسئولین مدرسه متوجه شده بودند دوست علی اکبر را از مدرسه بیرون کردند علی اکبر هم به بهانه اینکه دو روز دیر به مدرسه آمده است کتک زدند . روز بعد پدرش چوبی برداشت و به مدرسه رفت و پرسید : مدیر مدرسه چه کسی است؟ آنها که دیده بودند ایشان چقدر عصبانی است، گفته بودند نیست و دیر را نشان نداده بدند زمانی که علی اکبر را از مدرسه اخراج کردند ایشان باز هم به مبارزات خود ادامه می داد و شبانه با دوستانش بر روی دیوارها شعار مرگ برشاه می نوشتند . راوی : راضیه فخری


  • موضوع : عشق به جهاد

پسرم علی اکبر علاقه زیادی برای رفتن به !جبهه داشت، سه مرتبه اسمش را برای اعزام نوشت ولی پدرش به او گفت : تو کوچک هستی و علی اکبر گفت : پدر، جبهه رفتن که به هیکل نیست، با علاقه ای که به جبهه رفتن داشت آنقدر اشک ریخت و گفت پدر اگر نگذارید بروم در پیش خدا مسئول هستید و فردای قیامت باید جوابگو باشید . پدرش گفت : نه من نمی خواهم نزد خدا مسئول باشم حال که اینقدر دوست داری به جبهه بروی برو و بعد مقداری هم پول به علی اکبر داد خلاصه ایشان به همراه پسر حاج اسماعیل و دیگر بچه ها راهی جبهه شدند و رفتند . راوی : راضیه فخری


  • موضوع : عشق به جهاد

به یاد دارم برادرم علی اکبر اصرار و پا فشاری زیادی برای رفتن به جبهه داشت و یکی دو بار اقدام به جبهه رفتن کرد که با مخالفت پدرم رو به رو شد تا اینکه بالاخره یک روز ایشان به دیدن پدرم در باغ می رود و بعد از سلام و خدا قوت به پدرم می گوید پدر، چرا نمی گذاری من به جبهه بروم پدر می گوید تو هم پسر بزرگ خانواده هستی وهم اینکه کم سن و سالی و نیز من دیگر پیر شده ام و بعد از من تو سرپرست خانواده هستی . اگر بروی و شهید بشوی من چکار کنم . هنوز حرف پدرم تمام نشده بود که علی اکبر گفت : مگر آنهایی که رفتند و شهید شده اند خونشان رنگین تر از من بود . من چند بار برای رفتن به جبهه اقدام کردم ولی شما مانع شدی و فردای قیامت باید جوابگو باشی ، مسئول هستی ، پدرم با شنیدن این حرف سرجایش نشست و گفت پسرم تا به حال مانعت شدم، از این به بعد آزادی و هر طور صلاح می دانی انجام بده و اینگونه شد که علی اکبر رضایت پدرم را جلب نمود و توانست به جبهه اعزام شود. راوی : جواد زردادی . [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

نگارخانه تصاویر

10856.jpg

رده