شهید محمود مهر آبادی: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی «کد شهید: 6719277 تاریخ تولد : نام : محمود محل تولد : نیشابور نام خانوادگی : مهراباد...» ایجاد کرد) |
Raesipoor98 (بحث | مشارکتها) |
||
(۳ نسخههای متوسط توسط ۳ کاربران نشان داده نشده) | |||
سطر ۱۵: | سطر ۱۵: | ||
متن کامل خاطره | متن کامل خاطره | ||
− | به یاد دارم دفعه آخری که محمود میخواست به مأموریت برود، وضو گرفت و جورابها و شلوارش را پوشید. دستهایش را روی پوتینهایش گذاشت که بندهای پوتینش را ببندد که در آن لحظه، دستش را گرفتم و گفتم: فردا روز جمعه است نرو پیش ما بمان. بعد ایشان گفت: تو که اینجوری نبودی، مگر خون من رنگینتر از دیگران است که جبهه نروم. گفت اگر من شهید شدم مرا به صالح آباد نبرید با خنده گفتم پدرت آنجاست تو را هم به آنجا میبریم. سپس ایشان گفت: من را به بهشت فضل ببرید. من که لیاقت ندارم شاید به خاطر دیگر شهیدان خدا مرا هم قبول کند. بعد رفت و دوباره از دم در برگشت و گفت: راضی نیستم هیچ کدامتان برای من گریه کنید، وقتی میخواستی گریه کنی برای علیاکبر امام حسین گریه کن این را گفت و رفت. درست بعد از سه روز بود که خبر شهادتش را برایمان آوردند. | + | به یاد دارم دفعه آخری که محمود میخواست به مأموریت برود، وضو گرفت و جورابها و شلوارش را پوشید. دستهایش را روی پوتینهایش گذاشت که بندهای پوتینش را ببندد که در آن لحظه، دستش را گرفتم و گفتم: فردا روز جمعه است نرو پیش ما بمان. بعد ایشان گفت: تو که اینجوری نبودی، مگر خون من رنگینتر از دیگران است که جبهه نروم. گفت اگر من [[شهید]] شدم مرا به صالح آباد نبرید با خنده گفتم پدرت آنجاست تو را هم به آنجا میبریم. سپس ایشان گفت: من را به بهشت فضل ببرید. من که لیاقت ندارم شاید به خاطر دیگر شهیدان خدا مرا هم قبول کند. بعد رفت و دوباره از دم در برگشت و گفت: راضی نیستم هیچ کدامتان برای من گریه کنید، وقتی میخواستی گریه کنی برای علیاکبر امام حسین گریه کن این را گفت و رفت. درست بعد از سه روز بود که خبر شهادتش را برایمان آوردند. |
گذشت و اغماض | گذشت و اغماض | ||
موضوع گذشت و اغماض | موضوع گذشت و اغماض | ||
سطر ۲۱: | سطر ۲۱: | ||
متن کامل خاطره | متن کامل خاطره | ||
− | هنگامی که محمود در منطقه به سر می برد جهت استراحت به ارومیه می رود . در حالیکه نوبت دوستش بود که به منطقه برود اما ایشان می گوید . خانم شما مریض است و کنارهمسرت باش و از او مراقبت کن من به جای شما میروم . هر چه دوست محمود اصرار کرده که شما تازه آمده اید من خودم می روم ولی او قبول نکرده وگفته شما باید بالای سر همسرتان باشید زیرا همسر شما بیشتر از هروقت دیگر به شما نیازمند است . سپس محمود به جای دوستش به منطقه می رود که در حین رفتن بر اثر اصابت خمپاره به ماشین و انفجار آن به فیض عظیم شهادت نائل می گردد. | + | هنگامی که محمود در منطقه به سر می برد جهت استراحت به ارومیه می رود . در حالیکه نوبت دوستش بود که به منطقه برود اما ایشان می گوید . خانم شما مریض است و کنارهمسرت باش و از او مراقبت کن من به جای شما میروم . هر چه دوست محمود اصرار کرده که شما تازه آمده اید من خودم می روم ولی او قبول نکرده وگفته شما باید بالای سر همسرتان باشید زیرا همسر شما بیشتر از هروقت دیگر به شما نیازمند است . سپس محمود به جای دوستش به منطقه می رود که در حین رفتن بر اثر اصابت [[خمپاره]] به ماشین و انفجار آن به فیض عظیم [[شهادت]] نائل می گردد. |
خواب و رویای دیگران درمورد شهید | خواب و رویای دیگران درمورد شهید | ||
موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد | موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد | ||
سطر ۲۷: | سطر ۲۷: | ||
متن کامل خاطره | متن کامل خاطره | ||
− | یک شب خواب دیدم محمود کنارم آمده است و در دستانش دو عدد خربزه می باشد آنها را به من داد و گفت از اینها به خوبی نگه داری کن . از او پرسیدم کجا بودی گفت از مشهد می آیم . تا خواستم بیشتر با ایشان صحبت کنم رفت و دیگر اورا ندیدم بعد که خواب را تعریف کردم گفتند آن دو عدد خربزه ای که محمود به شما داده فرزندانش بوده که به یادگار گذاشته است . | + | یک شب خواب دیدم محمود کنارم آمده است و در دستانش دو عدد خربزه می باشد آنها را به من داد و گفت از اینها به خوبی نگه داری کن . از او پرسیدم کجا بودی گفت از مشهد می آیم . تا خواستم بیشتر با ایشان صحبت کنم رفت و دیگر اورا ندیدم بعد که خواب را تعریف کردم گفتند آن دو عدد خربزه ای که محمود به شما داده فرزندانش بوده که به یادگار گذاشته است .<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=19855 سایت یاران رضا]</ref> |
− | + | ==پانویس== | |
+ | <references /> | ||
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:محمود مهر آبادی}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان نیشابور]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۷ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۴۰
کد شهید: 6719277 تاریخ تولد : نام : محمود محل تولد : نیشابور نام خانوادگی : مهرابادی تاریخ شهادت : 1367/04/31 نام پدر : حسین مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : پاسدار یگان خدمتی : سپاه کامیاران گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : خمپارهاندازـادوات گلزار : خاطرات آخرین وداع با خانواده موضوع آخرين وداع با خانواده راوی صدیقه تقی آبادی متن کامل خاطره
به یاد دارم دفعه آخری که محمود میخواست به مأموریت برود، وضو گرفت و جورابها و شلوارش را پوشید. دستهایش را روی پوتینهایش گذاشت که بندهای پوتینش را ببندد که در آن لحظه، دستش را گرفتم و گفتم: فردا روز جمعه است نرو پیش ما بمان. بعد ایشان گفت: تو که اینجوری نبودی، مگر خون من رنگینتر از دیگران است که جبهه نروم. گفت اگر من شهید شدم مرا به صالح آباد نبرید با خنده گفتم پدرت آنجاست تو را هم به آنجا میبریم. سپس ایشان گفت: من را به بهشت فضل ببرید. من که لیاقت ندارم شاید به خاطر دیگر شهیدان خدا مرا هم قبول کند. بعد رفت و دوباره از دم در برگشت و گفت: راضی نیستم هیچ کدامتان برای من گریه کنید، وقتی میخواستی گریه کنی برای علیاکبر امام حسین گریه کن این را گفت و رفت. درست بعد از سه روز بود که خبر شهادتش را برایمان آوردند. گذشت و اغماض موضوع گذشت و اغماض راوی لیلا بی کس متن کامل خاطره
هنگامی که محمود در منطقه به سر می برد جهت استراحت به ارومیه می رود . در حالیکه نوبت دوستش بود که به منطقه برود اما ایشان می گوید . خانم شما مریض است و کنارهمسرت باش و از او مراقبت کن من به جای شما میروم . هر چه دوست محمود اصرار کرده که شما تازه آمده اید من خودم می روم ولی او قبول نکرده وگفته شما باید بالای سر همسرتان باشید زیرا همسر شما بیشتر از هروقت دیگر به شما نیازمند است . سپس محمود به جای دوستش به منطقه می رود که در حین رفتن بر اثر اصابت خمپاره به ماشین و انفجار آن به فیض عظیم شهادت نائل می گردد. خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی لیلا بی کس متن کامل خاطره
یک شب خواب دیدم محمود کنارم آمده است و در دستانش دو عدد خربزه می باشد آنها را به من داد و گفت از اینها به خوبی نگه داری کن . از او پرسیدم کجا بودی گفت از مشهد می آیم . تا خواستم بیشتر با ایشان صحبت کنم رفت و دیگر اورا ندیدم بعد که خواب را تعریف کردم گفتند آن دو عدد خربزه ای که محمود به شما داده فرزندانش بوده که به یادگار گذاشته است .[۱]