شهید رضا هنرورنم ینی: تفاوت بین نسخهها
Arameshi9706 (بحث | مشارکتها) |
|||
(۳ نسخههای متوسط توسط ۲ کاربران نشان داده نشده) | |||
سطر ۲۱: | سطر ۲۱: | ||
سال 1357 از راه رسید، این سال با دو اتفاق خوشحال کننده برای رضا همراه بود، اوّلی ازدواج او با خانم فخری شاکری بود. رضا در موقع ازدواج 21 سال داشت وفخری خانم 14سال، آنها در کاشان ازدواج کردند، مراسم ازدواج آنها ساده وبا حضور خویشاوندان برگزار شد وآنها زندگی خود را درتهران در خانه ی برادر رضا زندگی خود را ادامه دادند. رابطه ی رضا همان گونه تا دیگران خوب بود با همسرش نیز خوب بود. | سال 1357 از راه رسید، این سال با دو اتفاق خوشحال کننده برای رضا همراه بود، اوّلی ازدواج او با خانم فخری شاکری بود. رضا در موقع ازدواج 21 سال داشت وفخری خانم 14سال، آنها در کاشان ازدواج کردند، مراسم ازدواج آنها ساده وبا حضور خویشاوندان برگزار شد وآنها زندگی خود را درتهران در خانه ی برادر رضا زندگی خود را ادامه دادند. رابطه ی رضا همان گونه تا دیگران خوب بود با همسرش نیز خوب بود. | ||
او مخارج زندگی خود را از حقوق خود تأمین می کرد و وضعیت مالی واقتصادی متوسطی داشتند. رضا بعد از ازدواج نیز مطالعات خود را دراوقات فراغت ادامه می داد ودر کارهای خانه به همسرش کمک می کرد چرا که کمک به دیگران یکی از خصوصیات خوب او بود. دومین اتفاق خوشحال کننده در این سال برای رضا پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود، بدین ترتیب او که از خدمت در رژیم شاهنشاهی ناراضی بود حالا می توانست با رضایت کامل به ارتش امام بپیوندد. وهمین کار را کرد، خود را به ارتش امام معرفی کرد ومشغول خدمت گردید وبا شروع جنگ تحمیلی در سال 1359 او جزو اوّلین کسانی بود که به فرمان امام لبیک گفت وبراساس حس وظیفه شناسی خود عازم جبهه های حق علیه باطل گردید، او چنان در جبهه به دفاع از وطن مشغول می شد که به ندرت مرخصی می گرفت وبه گفته ی برادرش آقای حمدالله هنرور، یه دلیل مشغولیت زیاد در جبهه حتی نتوانست در مراسم خاکسپاری پدرش که در سال 1359 فوت کرد شرکت کند. آری سال 1359 از سال های بد زندگی رضا بود. | او مخارج زندگی خود را از حقوق خود تأمین می کرد و وضعیت مالی واقتصادی متوسطی داشتند. رضا بعد از ازدواج نیز مطالعات خود را دراوقات فراغت ادامه می داد ودر کارهای خانه به همسرش کمک می کرد چرا که کمک به دیگران یکی از خصوصیات خوب او بود. دومین اتفاق خوشحال کننده در این سال برای رضا پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود، بدین ترتیب او که از خدمت در رژیم شاهنشاهی ناراضی بود حالا می توانست با رضایت کامل به ارتش امام بپیوندد. وهمین کار را کرد، خود را به ارتش امام معرفی کرد ومشغول خدمت گردید وبا شروع جنگ تحمیلی در سال 1359 او جزو اوّلین کسانی بود که به فرمان امام لبیک گفت وبراساس حس وظیفه شناسی خود عازم جبهه های حق علیه باطل گردید، او چنان در جبهه به دفاع از وطن مشغول می شد که به ندرت مرخصی می گرفت وبه گفته ی برادرش آقای حمدالله هنرور، یه دلیل مشغولیت زیاد در جبهه حتی نتوانست در مراسم خاکسپاری پدرش که در سال 1359 فوت کرد شرکت کند. آری سال 1359 از سال های بد زندگی رضا بود. | ||
− | از دوستان صمیمی رضا به هنگام حضور در جبهه می توان به سرگرد فرهانی وسروان کاظمی اشاره کرد که از خوبی های او وشجاعتش در میادین جنگ یاد می کنند. رضا در جبهه نیز سعی می کرد که به دیگران کمک کند. برادر شهید در این مورد می گوید: " با اینکه مقام نظامی او از بسیار بالا بود (استوار) ولی سربازانی که در واقع تحت فرماندهی او قرار داشت تعریف می کردند که رضا بسیاری از کارها را خودش انجام می داد واز کسی نمی خواست تا کاری انجام دهد، او حتی ظرف ها را می شست وهر کس که می خواست به مرخصی برود او مسئولیت او را برعهده می گرفت. با همه مهربان بود واز هیچ کمکی به دیگران ورزمندگان دریغ نمی کرد. این در حالی بود که خودش فقط گاهگاهی آن هم به مدت کوتاهی به مرخصی می آمد. و از خاطرات خوش جنگ برایمان تعریف می کرد واز محله خرمشهر وآزادی آن، امّا به ندرت از حساسیت آن می گفت، پسرم رحمان چند باری به ملاقات او رفته بود که یکبار به دلیل حساس بودن موقعیت ومنطقه شلمچه به او اجازه نداده بود که آنجا بماند. | + | از دوستان صمیمی رضا به هنگام حضور در جبهه می توان به سرگرد فرهانی وسروان کاظمی اشاره کرد که از خوبی های او وشجاعتش در میادین جنگ یاد می کنند. رضا در جبهه نیز سعی می کرد که به دیگران کمک کند. برادر شهید در این مورد می گوید: " با اینکه مقام نظامی او از بسیار بالا بود (استوار) ولی سربازانی که در واقع تحت فرماندهی او قرار داشت تعریف می کردند که رضا بسیاری از کارها را خودش انجام می داد واز کسی نمی خواست تا کاری انجام دهد، او حتی ظرف ها را می شست وهر کس که می خواست به مرخصی برود او مسئولیت او را برعهده می گرفت. با همه مهربان بود واز هیچ کمکی به دیگران ورزمندگان دریغ نمی کرد. این در حالی بود که خودش فقط گاهگاهی آن هم به مدت کوتاهی به مرخصی می آمد. و از خاطرات خوش جنگ برایمان تعریف می کرد واز محله خرمشهر وآزادی آن، امّا به ندرت از حساسیت آن می گفت، پسرم رحمان چند باری به ملاقات او رفته بود که یکبار به دلیل حساس بودن موقعیت ومنطقه [[شلمچه]] به او اجازه نداده بود که آنجا بماند. |
همچنین او در جبهه چون لهجه ی ترکی داشت به رضا تبریزی مشهور شده بود. | همچنین او در جبهه چون لهجه ی ترکی داشت به رضا تبریزی مشهور شده بود. | ||
سه سال ونیم از جنگ گذشته بود که رضا همچنان در جبهه ها بود، سال 1362 از راه رسید واو در این سال صاحب دختری شد که نامش را میترا گذاشتند واو گاهگاهی به دیدار دختر وهمسرش می رفت.آقای حمد الله هنرور برادر شهید در این مورد چنین می گوید: | سه سال ونیم از جنگ گذشته بود که رضا همچنان در جبهه ها بود، سال 1362 از راه رسید واو در این سال صاحب دختری شد که نامش را میترا گذاشتند واو گاهگاهی به دیدار دختر وهمسرش می رفت.آقای حمد الله هنرور برادر شهید در این مورد چنین می گوید: | ||
سطر ۲۸: | سطر ۲۸: | ||
" با تک تک ما خداحافظی کرد حتی با کسانی که رابطه ی زیادی نداشت خداحافظی کرد با اینکه همه از او راضی بودند. ولی از همه وهمسایگان حلالیت طلبید.مثل همیشه سفارش مادر را کرد. به پسر بزرگم رحیم که با هم دوست هم بودند گفته بود که منطقه ای که آنجا حضور دارند (جزیره مجنون)، زیر دید دشمن است که دشمن با کوچکترین دیدی آنجا مورد حمله قرار می دهد، شاید دیگر عمری باقی نباشد. ما حرف هایش را جدی نگرفتیم. وگفتیم انشاء ا.. باز هم سلامت برمی گردی. لحظه ای که سوار ماشین می شد برگشت ونگاهی دوباره به همه وحتی سیمای شهر انداخت وبا چشمانی که همواره نگاهش در خاطرمان هست ولبخندی همیشگی که بر لب داشت خداحافظی کرد. | " با تک تک ما خداحافظی کرد حتی با کسانی که رابطه ی زیادی نداشت خداحافظی کرد با اینکه همه از او راضی بودند. ولی از همه وهمسایگان حلالیت طلبید.مثل همیشه سفارش مادر را کرد. به پسر بزرگم رحیم که با هم دوست هم بودند گفته بود که منطقه ای که آنجا حضور دارند (جزیره مجنون)، زیر دید دشمن است که دشمن با کوچکترین دیدی آنجا مورد حمله قرار می دهد، شاید دیگر عمری باقی نباشد. ما حرف هایش را جدی نگرفتیم. وگفتیم انشاء ا.. باز هم سلامت برمی گردی. لحظه ای که سوار ماشین می شد برگشت ونگاهی دوباره به همه وحتی سیمای شهر انداخت وبا چشمانی که همواره نگاهش در خاطرمان هست ولبخندی همیشگی که بر لب داشت خداحافظی کرد. | ||
آری، قلب رضا، گواهی درستی داده بود. او می دانست که این آخرین دیدار اوست. وشمارش معکوس زندگی او شروع شده بود و زمان زیادی تا نوشیدن شراب شهادت باقی نمانده است. آقای حمد الله از زبان یکی از دوستان صمیمی رضا در جبهه به نام حمید از آخرین روز حضور رضا در جبهه می گوید: | آری، قلب رضا، گواهی درستی داده بود. او می دانست که این آخرین دیدار اوست. وشمارش معکوس زندگی او شروع شده بود و زمان زیادی تا نوشیدن شراب شهادت باقی نمانده است. آقای حمد الله از زبان یکی از دوستان صمیمی رضا در جبهه به نام حمید از آخرین روز حضور رضا در جبهه می گوید: | ||
− | "رضا به جای یکی از بچه ها دیدبانی می داد، که دشمن جزیره را مورد حمله قرار داد. عده زیادی از جمله خود رضا زخمی شدند. امّا رضا با اینکه زخمی بود به من کمک کرد تا مجروحین را به یک ماشین تویوتا منتقل کنیم تا به بیمارستان اهواز برسانیم. خون زیادی از رضا می رفت با این حال به یکی از رزمندگان که به شدّت مجروح شده بود کمک می کرد تا وقتی آن رزمنده بود رضا هم بود وقتی آن رزمنده شهید شد رضا نیز از حال رفت. وقتی او را به بیمارستان رساندیم، به دلیل خونریزی زیاد سریعاً درخواست خون کردند". | + | "رضا به جای یکی از بچه ها دیدبانی می داد، که دشمن جزیره را مورد حمله قرار داد. عده زیادی از جمله خود رضا زخمی شدند. امّا رضا با اینکه زخمی بود به من کمک کرد تا مجروحین را به یک ماشین تویوتا منتقل کنیم تا به بیمارستان اهواز برسانیم. خون زیادی از رضا می رفت با این حال به یکی از رزمندگان که به شدّت مجروح شده بود کمک می کرد تا وقتی آن رزمنده بود رضا هم بود وقتی آن رزمنده [[شهید]] شد رضا نیز از حال رفت. وقتی او را به بیمارستان رساندیم، به دلیل خونریزی زیاد سریعاً درخواست خون کردند". |
حمید هم جزو کسانی بود که به رضا خون داد و رضا وقتی به هوش آمد به او گفته بود: | حمید هم جزو کسانی بود که به رضا خون داد و رضا وقتی به هوش آمد به او گفته بود: | ||
"حمید با خون دادنت منو شارژ کردی". | "حمید با خون دادنت منو شارژ کردی". | ||
سطر ۳۶: | سطر ۳۶: | ||
ناراحت از اینکه راه طولانی را برای دیدار او رفته بودیم. او آنقدر مهربان بود که راضی به زحمت کسی نبود". | ناراحت از اینکه راه طولانی را برای دیدار او رفته بودیم. او آنقدر مهربان بود که راضی به زحمت کسی نبود". | ||
بعد از جراحی دکترها نوشیدن آب را برای رضا ممنوع کرده بودند. او آخرین لحظه های زندگییش که تشنگی بر او چیره شده بود از برادرش انار خواست امّا با لبهای خشکیده چشم از جهان فرو بست تا میوه ی بهشتی را در بهشت برین نوش جان کند. | بعد از جراحی دکترها نوشیدن آب را برای رضا ممنوع کرده بودند. او آخرین لحظه های زندگییش که تشنگی بر او چیره شده بود از برادرش انار خواست امّا با لبهای خشکیده چشم از جهان فرو بست تا میوه ی بهشتی را در بهشت برین نوش جان کند. | ||
− | آری رضا هنرور نمینی پس از چند روز بستری در بیمارستان شیراز در تاریخ 1363/09/12 که قبل از آن در جزیره مجنون (خاک عراق) در طی درگیری با نیروهای بعثی عراق به دلیل اصابت ترکش وخمپاره به سینه وشکم مجروح شده بود به مقام شهادت نایل گشت. رضا را همه دوست داشتند وخدا بیش تر از همه، مراسم تشییع جنازه او در تهرآن پادگان جی ومنزل برادرش برگزار شد. | + | آری رضا هنرور نمینی پس از چند روز بستری در بیمارستان شیراز در تاریخ 1363/09/12 که قبل از آن در جزیره مجنون (خاک عراق) در طی درگیری با نیروهای بعثی عراق به دلیل اصابت ترکش وخمپاره به سینه وشکم مجروح شده بود به مقام [[شهادت]] نایل گشت. رضا را همه دوست داشتند وخدا بیش تر از همه، مراسم تشییع جنازه او در تهرآن [[پادگان جی]] ومنزل برادرش برگزار شد. |
آقای حمدالله از مراسم تشییع جنازه ی او چنین تعریف می کند: | آقای حمدالله از مراسم تشییع جنازه ی او چنین تعریف می کند: | ||
"در مراسم تشییع او همرزمان، همکاران او در ارتش، همسایگان وسیلی از مردم که از راه های دور ونزدیک آمده بودند حضور داشتند واین حضور پرشور هم به خاطر مقام والای شهید وهم خصوصیات اخلاقی خوب رضا بود. مراسم با حضور نظامیان شکوهی خاص یافته بود، امّا وقتی دختر شش ماهه ی او روی تابوتش گذاشتند تا پدر ودختر با هم وداع کنند دل همه به درد آمد". | "در مراسم تشییع او همرزمان، همکاران او در ارتش، همسایگان وسیلی از مردم که از راه های دور ونزدیک آمده بودند حضور داشتند واین حضور پرشور هم به خاطر مقام والای شهید وهم خصوصیات اخلاقی خوب رضا بود. مراسم با حضور نظامیان شکوهی خاص یافته بود، امّا وقتی دختر شش ماهه ی او روی تابوتش گذاشتند تا پدر ودختر با هم وداع کنند دل همه به درد آمد". | ||
− | پیکر شهید رضا هنرور را در بهشت زهرای تهرآن به خاک سپردند به گفته ی برادر دنیا ظریفیت خوبی های رضا را نداشت. رضا اگر شهید نمی شد جای تعجب داشت چرا که خداوند همواره بهترین ها را از ما جدا می کند. | + | پیکر شهید رضا هنرور را در بهشت زهرای تهرآن به خاک سپردند به گفته ی برادر دنیا ظریفیت خوبی های رضا را نداشت. رضا اگر [[شهید]] نمی شد جای تعجب داشت چرا که خداوند همواره بهترین ها را از ما جدا می کند. |
− | گفتنی است که دختر شهید رضا هنرور هم اکنون مدرک لیسانس را اخذ کرده است.<ref>[http | + | گفتنی است که دختر شهید رضا هنرور هم اکنون مدرک لیسانس را اخذ کرده است.<ref>[http://ajashohada.ir/home/martyrdetails/28765 سایت شهدای ارتش]</ref> |
− | + | ||
+ | ==نگارخانه تصاویر== | ||
+ | <gallery> | ||
− | + | Image:1825394KAKA003-001.jpg | |
+ | Image:1825394KAKA002-001.jpg | ||
+ | Image:1825394KAKA001-001.jpg | ||
+ | |||
+ | </gallery> | ||
+ | ==پانویس== | ||
+ | <references /> | ||
+ | ==ردهها== | ||
[[رده: شهدا]] | [[رده: شهدا]] | ||
[[رده: شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران]] | [[رده: شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران]] |
نسخهٔ کنونی تا ۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۳
شهید رضا هنرورنم ینی
تاریخ تولد : 1336/08/03
تاریخ شهادت : 1363/09/12
محل شهادت : نامشخص
محل آرامگاه : تهران - بهشت زهرا
زندگی نامه
به نام یگانه هستی بخش در سومین روز از آبان ماه سال 1336 آقای داداش هنرور وخانم شابیگیم قبادی منتظر آمدن فرزندی دیگر بودند تا با آمدنش شور وحال دوباره ای به خانه ی آنها ببخشد. داداش آقا نام این نورسیده را رضا گذاشت. آنها در شهر نمین از استان اردبیل زندگی می کردند رضا نیز در همین شهر به دنیا آمد. رضا آخرین فرزند خانواده ی هنرور بود. آنها وضعیت زندگی متوسطی داشتند. از دوران خردسالی رضا چندان اطلاعاتی در دست نیست، او تحصیلات خود را برای اولین با در مدرسه ی مطلعی نمین آغاز کرد و وضعیت درسی او نیز خوب بود. رابطه ی او با دیگران نیز خوب بود وبا اینکه کوچکتر از همه بود امّا احساس مسئولیت بیشتری داشت واز همان کودکی همواره سعی می کرد به دیگران کمک کند وهمه را از خود راضی نگه دارد. او علاوه بر درس خواندن در کارهای کشاورزی نیز به پدرش کمک می کرد وبعدها نیز به آهنگری پرداخت، تحصیلات او در دوران ابتدائی با موفقیت تمام شد واو حتی ششم ابتدائی قدیم را نیز با موفقیت گذراند ودیگر ادامه ی تحصیل نداد. وبعد از ترک تحصیل با جدّیت تمام در کار کشاورزی با پدرش همراه شد، آنها همچنان در نمین زندگی می کردند ووضعیت متوسطی از لحاظ اقتصادی داشتند ودر میان مردم نیز از احترام خاصی برخوردار بودند، رضا اوقات فراغت خود را نیز در مسجد وبا فعالیت های مذهبی در آنجا پر می کرد، از دوستان صمیمی او می توان به میرزا محمدی اشاره کرد که در دوران تحصیل نیز با هم همکلاسی بودند. رضا فرد محترمی بود وبه همه ی افراد از والدین، معلمان وخویشاوندان گرفته تا کوچکترها احترام قائل بود. مطالعه به ویژه مطالعه قرآن از دیگر فعالیت های او بود. هر چند او ترک تحصیل کرد وبا این کار به آرزوی خود که خلبان شدن بود پشت پا زده امّا از مطالعه دست بر نمی داشت وصبر کرد تا ببیند خداوند چه سرنوشتی را برای او مقدر کرده است. همچنان در برابر مشکلات وسختی ها نیز صبر پیشه می کرد. دوران نوجوانی رضا نیز با کشاورزی سپری شد امّا با قدم گذاشتن به دوره ی جوانی رضا تصمیم گرفت به ارتش رفته ومشغول خدمت شود وبه همین دلیل نیز در سال 1354 به همراه آقای اسد آقازاده به تهران عزیمت کرده ودر تهرآن به عنوان کادر رسمی ارتش شروع به کار نمود. روزها وماهها وسال ها می گذشت و رضا همچنان در ارتش شاهنشاهی خدمت می کرد. که با رسیدن سال های انقلاب وبرخاستن سرو صدای آن رضا با اینکه ظاهراً جزو ارتش شاهنشاهی بود امّا از قلب از طرفداران امام خمینی (ره) بود. او حتی در آن سالهای اوج انقلاب مخفیانه در تظاهرات شرکت می جست وحتی اعلامیه هم پخش می نمود و مهم تر از همه اینکه زمانی که رژیم پهلوی ارتش را مجبور به تیراندازی به مردم بی گناه می کرد، رضا به همراه عده ای از دوستانش پادگان را ترک کرده بودند که در این کار ناخداپسندانه شرکتی نداشته باشند. سال 1357 از راه رسید، این سال با دو اتفاق خوشحال کننده برای رضا همراه بود، اوّلی ازدواج او با خانم فخری شاکری بود. رضا در موقع ازدواج 21 سال داشت وفخری خانم 14سال، آنها در کاشان ازدواج کردند، مراسم ازدواج آنها ساده وبا حضور خویشاوندان برگزار شد وآنها زندگی خود را درتهران در خانه ی برادر رضا زندگی خود را ادامه دادند. رابطه ی رضا همان گونه تا دیگران خوب بود با همسرش نیز خوب بود. او مخارج زندگی خود را از حقوق خود تأمین می کرد و وضعیت مالی واقتصادی متوسطی داشتند. رضا بعد از ازدواج نیز مطالعات خود را دراوقات فراغت ادامه می داد ودر کارهای خانه به همسرش کمک می کرد چرا که کمک به دیگران یکی از خصوصیات خوب او بود. دومین اتفاق خوشحال کننده در این سال برای رضا پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود، بدین ترتیب او که از خدمت در رژیم شاهنشاهی ناراضی بود حالا می توانست با رضایت کامل به ارتش امام بپیوندد. وهمین کار را کرد، خود را به ارتش امام معرفی کرد ومشغول خدمت گردید وبا شروع جنگ تحمیلی در سال 1359 او جزو اوّلین کسانی بود که به فرمان امام لبیک گفت وبراساس حس وظیفه شناسی خود عازم جبهه های حق علیه باطل گردید، او چنان در جبهه به دفاع از وطن مشغول می شد که به ندرت مرخصی می گرفت وبه گفته ی برادرش آقای حمدالله هنرور، یه دلیل مشغولیت زیاد در جبهه حتی نتوانست در مراسم خاکسپاری پدرش که در سال 1359 فوت کرد شرکت کند. آری سال 1359 از سال های بد زندگی رضا بود. از دوستان صمیمی رضا به هنگام حضور در جبهه می توان به سرگرد فرهانی وسروان کاظمی اشاره کرد که از خوبی های او وشجاعتش در میادین جنگ یاد می کنند. رضا در جبهه نیز سعی می کرد که به دیگران کمک کند. برادر شهید در این مورد می گوید: " با اینکه مقام نظامی او از بسیار بالا بود (استوار) ولی سربازانی که در واقع تحت فرماندهی او قرار داشت تعریف می کردند که رضا بسیاری از کارها را خودش انجام می داد واز کسی نمی خواست تا کاری انجام دهد، او حتی ظرف ها را می شست وهر کس که می خواست به مرخصی برود او مسئولیت او را برعهده می گرفت. با همه مهربان بود واز هیچ کمکی به دیگران ورزمندگان دریغ نمی کرد. این در حالی بود که خودش فقط گاهگاهی آن هم به مدت کوتاهی به مرخصی می آمد. و از خاطرات خوش جنگ برایمان تعریف می کرد واز محله خرمشهر وآزادی آن، امّا به ندرت از حساسیت آن می گفت، پسرم رحمان چند باری به ملاقات او رفته بود که یکبار به دلیل حساس بودن موقعیت ومنطقه شلمچه به او اجازه نداده بود که آنجا بماند. همچنین او در جبهه چون لهجه ی ترکی داشت به رضا تبریزی مشهور شده بود. سه سال ونیم از جنگ گذشته بود که رضا همچنان در جبهه ها بود، سال 1362 از راه رسید واو در این سال صاحب دختری شد که نامش را میترا گذاشتند واو گاهگاهی به دیدار دختر وهمسرش می رفت.آقای حمد الله هنرور برادر شهید در این مورد چنین می گوید: "دخترش میترا را خیلی دوست داشت رابطه ی خیلی صمیمانه با او داشت. هر وقت به مرخصی می آمد، او را در آغوش می گرفت وبه همه نشان می داد ومی گفت: ببینید با اینکه خیلی همدیگر را نمی بینیم چقدر هم دیگر را دوست داریم ومیترا چقدر به من وابسته است، می دانم که دل کوچکش برای من همیشه تنگ است". امّا انگار قسمت نبود که رضا بزرگ شدن دخترش را ببیند درس خواندن او و لیسانس گرفتنش را ببیند، آقای حمد الله از آخرین مرخصی او نیز چنین تعریف می کند: " با تک تک ما خداحافظی کرد حتی با کسانی که رابطه ی زیادی نداشت خداحافظی کرد با اینکه همه از او راضی بودند. ولی از همه وهمسایگان حلالیت طلبید.مثل همیشه سفارش مادر را کرد. به پسر بزرگم رحیم که با هم دوست هم بودند گفته بود که منطقه ای که آنجا حضور دارند (جزیره مجنون)، زیر دید دشمن است که دشمن با کوچکترین دیدی آنجا مورد حمله قرار می دهد، شاید دیگر عمری باقی نباشد. ما حرف هایش را جدی نگرفتیم. وگفتیم انشاء ا.. باز هم سلامت برمی گردی. لحظه ای که سوار ماشین می شد برگشت ونگاهی دوباره به همه وحتی سیمای شهر انداخت وبا چشمانی که همواره نگاهش در خاطرمان هست ولبخندی همیشگی که بر لب داشت خداحافظی کرد. آری، قلب رضا، گواهی درستی داده بود. او می دانست که این آخرین دیدار اوست. وشمارش معکوس زندگی او شروع شده بود و زمان زیادی تا نوشیدن شراب شهادت باقی نمانده است. آقای حمد الله از زبان یکی از دوستان صمیمی رضا در جبهه به نام حمید از آخرین روز حضور رضا در جبهه می گوید: "رضا به جای یکی از بچه ها دیدبانی می داد، که دشمن جزیره را مورد حمله قرار داد. عده زیادی از جمله خود رضا زخمی شدند. امّا رضا با اینکه زخمی بود به من کمک کرد تا مجروحین را به یک ماشین تویوتا منتقل کنیم تا به بیمارستان اهواز برسانیم. خون زیادی از رضا می رفت با این حال به یکی از رزمندگان که به شدّت مجروح شده بود کمک می کرد تا وقتی آن رزمنده بود رضا هم بود وقتی آن رزمنده شهید شد رضا نیز از حال رفت. وقتی او را به بیمارستان رساندیم، به دلیل خونریزی زیاد سریعاً درخواست خون کردند". حمید هم جزو کسانی بود که به رضا خون داد و رضا وقتی به هوش آمد به او گفته بود: "حمید با خون دادنت منو شارژ کردی". امّا خون حمید هم کارساز نبود خون زیادی از رضا رفته بود ونیاز به جراحی داشت به همین دلیل او را به بیمارستان شیراز انتقال دادند. در این بیمارستان بود که خانواده هم برای آخرین بار به دیدار او آمدند. آقای حمد الله می گوید: "چند روز قبل از شهادتش از پادگان جی با منزل رضا تماس گرفتند که رضا مجروح شده است ودر بیمارستان شیراز بستری است، ما باور نمی کردیم وفکر می کردیم که او شهید شده است واین ازآن دروغ های مصلحتی است، من به تهرآن رفتم.همراه با برادر ومادرم واز آنجا به شیراز رفتیم. وقتی وارد بیمارستان شدیم وخود را معرفی کردیم وما را با احترام به اتاق رضا بردند که روی تختی خوابیده بود. چهره اش زرد شده بود امّا درخشش خاصی داشت. اتاق بوی عطر او را می داد، دوستانش دور او جمع شده بودند با دیدن ما چشمان رضا پر از اشک شد. می خواست به احترام ما بلند شود امّا شدت جراحت این اجازه را به او نمی داد، با دیدن ما هم خوشحال شد وهم ناراحت. ناراحت از اینکه راه طولانی را برای دیدار او رفته بودیم. او آنقدر مهربان بود که راضی به زحمت کسی نبود". بعد از جراحی دکترها نوشیدن آب را برای رضا ممنوع کرده بودند. او آخرین لحظه های زندگییش که تشنگی بر او چیره شده بود از برادرش انار خواست امّا با لبهای خشکیده چشم از جهان فرو بست تا میوه ی بهشتی را در بهشت برین نوش جان کند. آری رضا هنرور نمینی پس از چند روز بستری در بیمارستان شیراز در تاریخ 1363/09/12 که قبل از آن در جزیره مجنون (خاک عراق) در طی درگیری با نیروهای بعثی عراق به دلیل اصابت ترکش وخمپاره به سینه وشکم مجروح شده بود به مقام شهادت نایل گشت. رضا را همه دوست داشتند وخدا بیش تر از همه، مراسم تشییع جنازه او در تهرآن پادگان جی ومنزل برادرش برگزار شد. آقای حمدالله از مراسم تشییع جنازه ی او چنین تعریف می کند: "در مراسم تشییع او همرزمان، همکاران او در ارتش، همسایگان وسیلی از مردم که از راه های دور ونزدیک آمده بودند حضور داشتند واین حضور پرشور هم به خاطر مقام والای شهید وهم خصوصیات اخلاقی خوب رضا بود. مراسم با حضور نظامیان شکوهی خاص یافته بود، امّا وقتی دختر شش ماهه ی او روی تابوتش گذاشتند تا پدر ودختر با هم وداع کنند دل همه به درد آمد". پیکر شهید رضا هنرور را در بهشت زهرای تهرآن به خاک سپردند به گفته ی برادر دنیا ظریفیت خوبی های رضا را نداشت. رضا اگر شهید نمی شد جای تعجب داشت چرا که خداوند همواره بهترین ها را از ما جدا می کند. گفتنی است که دختر شهید رضا هنرور هم اکنون مدرک لیسانس را اخذ کرده است.[۱]