شهید محمد جعفر هاشمی: تفاوت بین نسخهها
(←وصیت نامه) |
Jafari9809 (بحث | مشارکتها) |
||
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر مشابهی که نشان داده نشده) | |||
سطر ۸: | سطر ۸: | ||
==وصیت نامه== | ==وصیت نامه== | ||
− | شهید، محمّدجعفر مهدی هاشمى: من مدت ها بود که آرزوى رفتن به جبهه را داشتم تا این که امروز ۲۴/۱/۶۱ این توفیق حاصل شد. احساس آرامش مى کنم و از عذاب وجدانم کمى آسوده شدم؛ زیرا هر وقت [[جانباز]] یا شهیدی را مى دیدم، با خود مى گفتم: «چرا من نباشم؟... مگر خون من از آن ها رنگین تر است؟» اما وقتى مى دیدم آن ها [[ایمان]] کامل دارند و من ضعیفم، احساس کوچکى مى کردم؛ تا این که امروز -به حول و قوه الهى- آماده شدم تا به جنگ در راه [[اسلام]] و جمهورى نوپاى اسلامى بروم و بتوانم خون ناقابل خود را در راه [[خمینى]] و ایران عزیز اهدا نمایم تا شاید خون من، مقبول درگاه احدیت قرار گیرد؛ -ان شاء الله. پدر و مادر عزیزم! تا دیروز وجودم ارزشى براى شما و ایران نداشت؛ شاید امروز ارزش خود را به دست آورد! مى روم تا علیه صدام و منافقین وطن فروش بجنگم، که یا آنان را از بین بِبَرَم و یا خود فدا شوم و قطرات خونم را -در سرزمین قهرمان پرور ایران- بِریزم، تا شاید از آن لاله رُوید. پدر و مادر دلبندم! آن قدر هیجان به من دست داده است که نمى توانم دُرُست بنویسم و هم چون مرغى مى مانم که مى خواهد هر چه زودتر قفس تن را شکسته و به سوى معبود پرواز کند. امید داشتم در پیرى عصاى دست شما باشم؛ اما نشد! پس در حَقَّم دعا و مرا حلال کنید؛ اگر چه -در این جهان بى وفا- کسى نتوانسته است حق پدر و مادر را ادا نماید. از تمامى مردم شهیدپرور ایران مى خواهم که از درخت نوپاى [[انقلاب اسلامى]] حراست نمایند؛ زیرا این درخت با خون هزاران شهید روییده است، پس از آن پاسدارى کنید! (۱۷۴۳۸۱۰) محمّدجعفر مهدی هاشمی | + | شهید، محمّدجعفر مهدی هاشمى: من مدت ها بود که آرزوى رفتن به جبهه را داشتم تا این که امروز ۲۴/۱/۶۱ این توفیق حاصل شد. احساس آرامش مى کنم و از عذاب وجدانم کمى آسوده شدم؛ زیرا هر وقت [[جانباز]] یا شهیدی را مى دیدم، با خود مى گفتم: «چرا من نباشم؟... مگر خون من از آن ها رنگین تر است؟» اما وقتى مى دیدم آن ها [[ایمان]] کامل دارند و من ضعیفم، احساس کوچکى مى کردم؛ تا این که امروز -به حول و قوه الهى- آماده شدم تا به جنگ در راه [[اسلام]] و جمهورى نوپاى اسلامى بروم و بتوانم خون ناقابل خود را در راه [[خمینى]] و ایران عزیز اهدا نمایم تا شاید خون من، مقبول درگاه احدیت قرار گیرد؛ -ان شاء الله. پدر و مادر عزیزم! تا دیروز وجودم ارزشى براى شما و ایران نداشت؛ شاید امروز ارزش خود را به دست آورد! مى روم تا علیه صدام و منافقین وطن فروش بجنگم، که یا آنان را از بین بِبَرَم و یا خود فدا شوم و قطرات خونم را -در سرزمین قهرمان پرور ایران- بِریزم، تا شاید از آن لاله رُوید. پدر و مادر دلبندم! آن قدر هیجان به من دست داده است که نمى توانم دُرُست بنویسم و هم چون مرغى مى مانم که مى خواهد هر چه زودتر قفس تن را شکسته و به سوى معبود پرواز کند. امید داشتم در پیرى عصاى دست شما باشم؛ اما نشد! پس در حَقَّم دعا و مرا حلال کنید؛ اگر چه -در این جهان بى وفا- کسى نتوانسته است حق پدر و مادر را ادا نماید. از تمامى مردم شهیدپرور ایران مى خواهم که از درخت نوپاى [[انقلاب اسلامى]] حراست نمایند؛ زیرا این درخت با خون هزاران شهید روییده است، پس از آن پاسدارى کنید! (۱۷۴۳۸۱۰) محمّدجعفر مهدی هاشمی<ref>[http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1014 سایت خط سرخ]</ref> |
==نگارخانه تصاویر== | ==نگارخانه تصاویر== | ||
− | + | [[File:شهید محمد جعفر هاشمی.jpg]] | |
− | + | ==پانویس== | |
− | + | <references /> | |
− | + | ||
− | </ | + | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + |
نسخهٔ کنونی تا ۴ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۲۴
محمد جعفر مهدی هاشمی تاریخ تولد :1345/01/01 تاریخ شهادت: 1362/01/17
زندگینامه
مهدیهاشمی، محمدجعفر: یکم فروردین ۱۳۴۵، در روستای خوزنین از توابع شهر بوئینزهرا به دنیا آمد. پدرش محمدحسین، کشاورز بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفدهم فروردین ۱۳۶۲، در سردشت هنگام درگیری با نیروهای حزب کومله بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
وصیت نامه
شهید، محمّدجعفر مهدی هاشمى: من مدت ها بود که آرزوى رفتن به جبهه را داشتم تا این که امروز ۲۴/۱/۶۱ این توفیق حاصل شد. احساس آرامش مى کنم و از عذاب وجدانم کمى آسوده شدم؛ زیرا هر وقت جانباز یا شهیدی را مى دیدم، با خود مى گفتم: «چرا من نباشم؟... مگر خون من از آن ها رنگین تر است؟» اما وقتى مى دیدم آن ها ایمان کامل دارند و من ضعیفم، احساس کوچکى مى کردم؛ تا این که امروز -به حول و قوه الهى- آماده شدم تا به جنگ در راه اسلام و جمهورى نوپاى اسلامى بروم و بتوانم خون ناقابل خود را در راه خمینى و ایران عزیز اهدا نمایم تا شاید خون من، مقبول درگاه احدیت قرار گیرد؛ -ان شاء الله. پدر و مادر عزیزم! تا دیروز وجودم ارزشى براى شما و ایران نداشت؛ شاید امروز ارزش خود را به دست آورد! مى روم تا علیه صدام و منافقین وطن فروش بجنگم، که یا آنان را از بین بِبَرَم و یا خود فدا شوم و قطرات خونم را -در سرزمین قهرمان پرور ایران- بِریزم، تا شاید از آن لاله رُوید. پدر و مادر دلبندم! آن قدر هیجان به من دست داده است که نمى توانم دُرُست بنویسم و هم چون مرغى مى مانم که مى خواهد هر چه زودتر قفس تن را شکسته و به سوى معبود پرواز کند. امید داشتم در پیرى عصاى دست شما باشم؛ اما نشد! پس در حَقَّم دعا و مرا حلال کنید؛ اگر چه -در این جهان بى وفا- کسى نتوانسته است حق پدر و مادر را ادا نماید. از تمامى مردم شهیدپرور ایران مى خواهم که از درخت نوپاى انقلاب اسلامى حراست نمایند؛ زیرا این درخت با خون هزاران شهید روییده است، پس از آن پاسدارى کنید! (۱۷۴۳۸۱۰) محمّدجعفر مهدی هاشمی[۱]