شهیدمحمد ابراهیم همت: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «شهید محمد ابراهیم همت == زندگی‌نامه == در دوا...» ایجاد کرد)
 
 
(۴۲ نسخه‌های متوسط توسط ۱۱ کاربران نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
[[پرونده:شهید همت_06.jpg|200px|thumb|left|شهید محمد ابراهیم همت]]
+
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                = محمدابراهیم همت
 +
|تصویر                  = شهید_همت_06.jpg
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =  [[زادروزهای ۱۲ فروردین|۱۳۳۴/۰۱/۱۲]] ، [[شهرضا]] ، [[اصفهان]]
 +
|شهادت                  = [[الگو:شهدای ۱۷ اسفند|۱۳۶۲/۱۲/۱۷]] ، [[جزیره مجنون]] ، اصابت گلوله توپ
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                = امامزاده شاهرضا [[شهرضا]]
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  = [[پرونده:سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.png|22px]] [[سپاه پاسداران]]
 +
|یگانهای خدمت          = [[لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص)]]
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  = [[پرونده:سرلشگر پاسدار - سپاه پاسداران.png|22px]] [[سرلشگر پاسدار]]
 +
|سمت‌ها                  = فرمانده [[لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص)]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              = [[عملیات فتح‌المبین|فتح‌المبین]]{{سخ}}[[عملیات الی بیت‌المقدس|الی بیت‌المقدس]]{{سخ}}[[عملیات رمضان|رمضان]]{{سخ}}[[عملیات خیبر|خیبر]]
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                = کاردانی
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    = معلم
 +
|خانواده                = پدر: [[علی اکبر همت|علی اکبر]] {{سخ}}همسر: [[ژیلا بدیهیان]] {{سخ}} فرزندان : [[محمدمهدی همت|محمدمهدی]]، [[مصطفی همت|مصطفی]]
 +
}}
 +
 
 +
[[شهید محمدابراهیم همت]] در [[زادروزهای ۱۲ فروردین|دوازدهم فروردین‌ماه]] ۱۳۳۴ در شهرستان [[شهرضا]] به دنیا آمد. پدرش علی اکبر نام داشت. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش گذراند و سپس وارد دانش‌سرای [[اصفهان]] شد. فرمانده [[لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص)]] بود. [[الگو:شهدای ۱۷ اسفند|هفدهم اسفندماه ۱۳۶۲]]، در [[جزیره مجنون]] بر اثر اصابت گلوله توپ به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش قرار دارد.
  
  
 
== زندگی‌نامه ==
 
== زندگی‌نامه ==
در دوازدهم فروردین سال 1333، در خطه ذوق پرور اصفهان، در شهر قمشه، فرزندی مبارک از مادر زاده شد که مایه افتخار و سربلندی دیار خود شد.
+
روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده روز ی مستضعف ومتدین به دنیا آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عزم کربلایمعلیّ و زیارت قبرسالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر باتنفس شمیم روحبخش کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهیدمید. محمد ابراهیم درسایه محبت های پدر ومادر پاکدامن، وارسته ومهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. دردوران تحصیلش از هوش واستعداد فو ق العاده ای برخوردار بود و باموفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت. هنگامفراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با کار وتلاش فراوانمخارج شخصی خود را برایتحصیل به دست مي آورد و از این راه بهخانواده زحمتکش خود کمک قابل توجه ای مي کرد. او با شور، نشاط،مهر، محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا وصمیمیت دیگری می بخشید. پدرش از دوران کودکی او چنین ميگوید: «هنگامی که خسته از کار روزانه به خانه برمي گشتم، دیدنفرزندم تمامی خستگي ها و مرارت ها را از وجودم پاک مي کرد و اگرشبی او را نمي دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. » اشتیاق محمدابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث مي شد که از مادرش با اصراربخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها کمک کند. اینعلاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتابآسمانی قرآن را کاملا فرا گیرد و برخی از سوره های کوچک را نیز حفظکند.
  
ابراهیم، قبل از این چشم به جهان هستی بگشاید، آنگاه که جنینی ناتوان در رحم مادر بود، به همراه پدر و مادر و خانواده‌اش راهی سرزمین خون و شهادت -کربلای معلی- شد. او در کربلای حسینی، با تنفس مادر، بوی خون و شهادت را استشمام کرد و تربت مطهر حضرت اباعبدالله‌الحسین (ع) جان و روانش را عاشورایی کرد. آزادگی، حریت، شهامت، شجاعت، تسلیم، رضا، ادب و معصومیت تحفه‌هایی بود که در آن سرزمین الهی در وجود او شکوفه کرد. محمدابراهیم در سایه محبت‌های پدر و مادر پاک دامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را سپری کرد. این دوران نیز همانند زندگی بسیاری از کودکان هم سن و سال او طبیعی گذشت.
+
*دوران سربازی
 +
در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس ازاخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه تحصیلپرداخت. پس از دریافت مدرک تحصیلی به سربازی رفته به گفتهخودش تلخ ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود در لشکرتوپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود. ماهمبارک رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفکر خودبهدیگر سربازان پیام فرستاد که آنها هم اگر سعی کنند تمام روزهایرمضان را روزه بگیرند، می توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند ناجی، فرمانده لشکر، وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگیبدون استثنا آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از این جریانابراهیم گفته بود: «اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی مي کردندبرایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدابي خبران فرمان مي دهند تا حرمت مقدس ترین فریضه دینمان رابشکنیم و تکلیف الهی را زیرپا بگذاریم » اماّ این دوسال برای شخصیچون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدتتوانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهیآشنا شود و به تعدادی از کتب ممنوعه )از نظر ساواک( دست یابد.مطالعه آن کتا بها که مخفیانه و توسط برخی از دوستان،برایش فراهممی شد تأثیر عمیق و سازنده ای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت وبه روشنایی اندیشه و انتخاب راهش کمک شایانی کرد. مطالعه همانکتاب ها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد که ابراهیمفعالیت های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز کند و به روشنگری مردمو افشای چهره طاغوت بپردازد.
  
مادرش می‌گوید که ابراهیم در پنج سالگی به نماز ایستاد و به مسجد رفت و پدرش به یاد می‌آورد وقتی به سن ده سالگی رسید، سوره مبارکه یس و تعدادی از سوره‌های قرآن را فراگرفته بود. با رسیدن به سن هفت سالگی وارد مدرسه شد. در دوران تحصیل از هوش و استعداد فوق‌العاده‌ای برخوردار بود، به طوری که توجه همه را به خود جلب می‌کرد. ابراهیم از همان سنین کودکی و هنگام فراغت از تحصیل، به ویژه در تعطیلات تابستان، با کار و تلاش فراوان مخارج تحصیل خود را به دست می‌آورد و از این راه به خانواده زحمت خود نیز کمک می‌کرد. او با شور و نشاط و محبتی که داشت، به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دو چندان می‌بخشید.
+
*دوران معلمی
 +
پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی رابرگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز وبوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیونمتعهد و انقلابی ارتباط پیدا کرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیتحضرت امام )ره( بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعیمي کرد تا در محیط مدرسه و کلاس درس، دانش آموزان را با معارفاسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام )ره( و یارانش آشنا کند. اودر تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و کسب بینش وآگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شود. لیکن روح بزرگ و بي باک او به همه آناخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندک تزلزلی پی ميگرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ای غفلت نمي ورزید. با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا رابرعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس  شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتنرهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمدميکرد. سخنراني های پرشور و آتشین او علیه رژیم که بدون مصلحتاندیشی انجام ميشد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، بهگونه ای که او شهر به شهر مي گشت تا از دستگیری در امان باشد.نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشادمردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که درصدد دستگیریوی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجاسکنی گزید. در ایندوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیمستمشاهی و اعمال وحشیانه اش عکس العمل نشان مي دادند و ابراهیماحساس کرد که برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد.
 +
بعد از بازگشت به شهر خود در دعوت مردم به خیابان ها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و کوشش خود را افزایش داد تا اینکه دریکی از راهپیمایي های پرشورمردمی، قطعنامه مهمی که یکی از بنده ای آن انحلال ساواک بود، توسط شهید همت قرائت شد. به دنبال آنفرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشکرمعدوم ناجی ، صادر گردید. مأموران رژیم در هرفرصتی در پی آن بودندکه این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییرلباس وقیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال می کرد تا اینکه انقلاباسلامی به رهبری حضرت امام خمینی)ره(، به پیروزی رسید.
  
پس از اتمام دوران ابتدایی و راهنمایی، وارد مقطع دبیرستان شد. او در دوران تحصیلات متوسطه اشتیاق فراوانی به رشته داروسازی نشان می‌داد. گرچه وضع مالی پدرش در آن حد نبود که بتواند برای فرزند علاقه‌مندش بعضی لوازم پزشکی را تهیه کند، با این حال از آنچه برایش مقدور بود، دریغ نمی‌ورزید. خود ابراهیم نیز با مبلغ اندکی که از کار در مزرعه یا جای دیگر به دست می‌آورد، توانسته بود بخشی از امکانات مورد نیازش را فراهم کند.
+
*فعالیت های پس از پیروزی انقلاب
 +
پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازی کمیتهانقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله کسانی بود کهسپاه شهرضا را با کمک دوتن از برادران خود و سه تن از دوستانشتشکیل داد. درایت و نفوذ خانوادگی که درشهر داشتند مکانی را بهعنوان مقر سپاه در اختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح ازشهربانی شهر به آنجا منتقل کردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج ونیازمند یها را رفع کردند.
 +
به تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی کهمجموعه سپاه سازمان پیدا کرد، او مسؤولیت روابط عمومی سپاه را بهعهده داشت. به همت این شهید بزرگوار و فعالیت های شبانه روزیبرادران پاسدار در سال 58 ، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا که به آزارواذیت مردم مي پرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویلداده شدند و شهر از لوث وجود افرادشرور و قاچاقچی پاکسازیگردید.
 +
از کارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیت هایفرهنگی، تبلیغی منطقه بود که در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شورانقلابی تأثیر بسزایی داشت. اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دلیلتجربیات گرا نبهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس بهبندر چابهار و کنارک )در استان سیستان و بلوچستان( عزیمت کرد و بهفعالیت های گسترده فرهنگی پرداخت.
  
در سال 1352 دیپلم گرفت و در کنکور سراسری شرکت کرد. خانواده‌اش آرزو داشتند نامش را در لیست پذیرفته‌شدگان دانشگاه ببینند ولی چنین نبود. وقت اعلام نتایج، اسم ابراهیم در صدر اسامی ذخیره‌ها قرار داشت. پس از پایان مهلت ثبت‌نام و انصراف برخی از دانشجویان، انتظار می‌رفت که این‌بار ابراهیم به دانشگاه راه یابد ولی در کمال تعجب دیده شد که اسامی تنی چند از ذخیره‌ها که رتبه آن‌ها پایین‌تر از وی بود، اعلام گردید ولی از نام او نشانی نیست.
+
*نقش شهید در کردستان و مقابله با ضدانقلاب
 +
شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه کردستان که بخش هایی ازآن در چنگال گروهک های مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشانبا توکل به خدا و عزمی راسخ مبارزه بي امان و همهجانبه ای را علیهعوامل استکبار جهانی و گروهک های خودفروخته در کردستان شروعکرد و هر روز عرصه را برآنها تنگ تر نمود. از طرفی در جهت جذبمردم محروم کُرد و رفع مشکلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برایمقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می داد تاجایی که هنگام ترک آنجا، مردم منطقه گریه مي کردند و حتی تحصننموده و نمي خواستند ازاین بزرگوار جدا شوند.
 +
رشادت های او دربرخورد با گروهک های یاغی قابل تحسین وستایشاست. براساس آماری که از یادداشت های آن شهید به دست آمدهاست، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا د یماه 60 )بافرمانده ای مدبرانهاو( عملیات موفق در خصوص پاکسازی روستاها از وجود اشرار،آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است.
  
پس از آن، ابراهیم تلاش بسیاری کرد؛ اعتراض کتبی نوشت و جر و بحث زیادی کرد ولی به دلیل نفوذ صاحب منصبان آن زمان در آموزش عالی راه به جایی نبرد و حق او ضایع شد. عدم موفقیت ابراهیم در ورود به دانشگاه نتوانست خللی در اراده او به وجود آورد. در همان سال، پس از قبولی در امتحانات ورودی «دانشسرای تربیت معلم اصفهان» برای تحصیل عازم این شهر شد.
+
*شهید همت و دفاع مقدس
 +
پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید همت بهصحنه کارزار وارد شد و درطی سالیان حضور در جبهه های نبرد،خدمات شایان توجهی برجای گذاشت و افتخارها آفرید. او و سرداررشید اسلام، حاج احمد متوسلیان، به دستور فرماندهی محترم کلسپاه مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمدرسللولالله )صلیّ الله علیه و آله و سلمّ( را تشکیل دهند. در عملیات سراسریفتح المبین، مسؤولیت قسمتی از کل عملیات به عهده این سردار دلاوربود. موفقیت عملیات درمنطقه کوهستانی«شللاوریه » مرهون ایثار وتلاش این سردار بزرگ و همرزمان اوست.
 +
شهید همت در عملیات پیروزمند الی بیت المقدس در سمت معاونتتیپ محمدرسول الله )صلیّ الله علیه و آله و سلّم( فعالیت و تلاشتحسین برانگیزی را در شکستن محاصره جاده شلمچه خرمشهر انجامدادو به حق می توان گفت که او یگان تحت امرش سهم بسزایی درفتح خرمشهر داشته اند و با اینکه منطقه عملیاتی دشت بود، شهیدحاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحو مطلوبیفرماندهیکرد.
 +
در سال 1361 با توجه به شعله ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوبلبنان به منظور یاری رساندن به مردم مسلمان ومظلوم لبنان که موردهجوم ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی قرار گرفته بود راهی آن دیار شدو پس از دو ماه حضور در این خطه به میهن اسلامی بازگشت و درمحورجنگ وجهاد قرارگرفت.
 +
با شروع عملیات رمضان در تاریخ 23 / 4/ 1361 درمنطقه «شرق بصره» فرماندهی تیپ 27 محمد رسول الله )صلیّ الله علیه و آله و سلمّ ( رابرعهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشکر، تا زمان شهادتش درسمت فرماندهی انجام وظیفه نمود. پس از آن در عملیات مسلم ابنعقیل و محرم که او فرمانده قرارگاه ظفر بود سلحشورانه با دشمن زبونجنگید. در عملیات والفجر مقدماتی بود که شهیدحاج همت،مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل لشکر 27 حضرت محمد رسولالله )صلیّ الله علیه و آله و سلمّ (، لشکر 31 عاشورا، لشکر 5 نصر و تیپ10 سیدالشهدا )علیه السلام ( بود، برعهده گرفت.
 +
سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشللکر 27 تحت فرماندهی ایشان درعملیات والفجر 4 و تصرف ارتفاعات کان یمانگا در آن مقاطع از خاطرهها محو نمی شود. صلابت،اقتدار و استقامت فراموش نشدنی اینشهید والامقام و رزمندگان لشکر محمدرسللول الله )صلیّ الله علیه و آلهو سلّم ( در جریان عملیات خیبر درمنطقه طلائیه و تصرف جزایرمجنونو حفظ آن با وجود پاتک های شدید دشمن، از افتخارات تاریخ جنگمحسوب می گردد.
 +
مقاومت و پایداری آنان در این جزایر به قدری تحسین برانگیز بود کهحتی فرمانده سپاه سوم عراق در یکی از اظهاراتش گفته بود:
 +
«ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمبارانشدید نمودیم که از جزایر مجنون جز تلی خاکستر چیز دیگری باقینیست! » اما شهید همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بیخوابی های مکرر همچنان به ادای تکلیف و اجرای فرمان حضرت امامخمینی)ره( مبنی برحفظ جزایر می اندیشید و خطاب به برادران بسیجیمي گفت: « برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست ازحریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین)علیه السلام( را به دوش کشیم و قداست مکتبمان، مملکت وناموسمان را پاسداری و حراست کنیم و با گوشت و خون به حفظجزیره، همت نمائیم، یااینکه پرچم ذلت و تسلیم را درمقابل دشمنانخدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان رواداریم، که اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ وبدنامی».
  
دو سال بعد، با اتمام تحصیل، به [[خدمت مقدس سربازی|خدمت سربازی]] رفت؛ اگر چه راضی نبود زیر پرچم [[دوران سلطنت محمدرضا پهلوی‎‏|رژیم]]ی که مخالف آن بود دو سال عمر گران‌بهای خود را تلف سازد. بنا به گفته خودش، تلخ‌ترین دوران جوانی او همان دوران سربازی بود. در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف [[دوران سلطنت محمدرضا پهلوی‎‏|رژیم ستم‌شاهی]] آشنا شود و به تعدادی از کتاب‌هایی که از نظر [[سازمان امنیت و اطلاعات کشور در رژیم پهلوی|ساواک]] و دولت آن روز ممنوعه به حساب می‌آمد، دست یابد. مطالعه آن کتاب‌ها که به طور مخفیانه و توسط برخی از دوستان برایش فراهم می‌شد، تأثیری عمیق و سازنده در روح و جان او گذاشت و به روشنایی اندیشه‌اش کمک شایانی کرد.
+
*ويژگي های برجسته شهید
 +
او عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوه ای برای دیگران بود که جزخدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی وکسب رضای خدا و حضرت احدیت، شب و روز تلاش می کرد و سختترین و مشکل ترین مسؤولیت های نظامی را با کمال خوشرویی واشتیاق و آرامش خاطر مي پذیرفت. او بسان شمع می سوخت و چونانچشم هساران درحال جوشش بود و یک آن از تحرک باز نمي ایستاد.روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباسخود را به دیگران مي بخشید و با همان کم، قانع بود و درپاسخ کسانیکه مي پرسیدند چرا لباس خود را که به آن نیازمند بودی، بخشیدی؟می گفت: «من پنج سال است که یک اورکت دارم و هنوز قابل استفادهاست» او فرمانده ی مدیرو مدبرّ بود. قدرت عجیبی درمدیریتداشت. آن هم یک مدیریت سالم در اداره کارها و نیروها. با وجود آنکهبه مسائل عاطفی و نیز اصول مدیریت احترام مي گذاشت و عمل ميکرد، درعین حال هنگام فرماندهی قاطع بود. او نیروهای تحت امر خودرا خوب توجیه مي کرد و نظارت و پیگیری خوبی نیز داشت. کسی راکه در انجام دستورات کوتاهی مي نمود بازخواست مي کرد و کسیراکه خوب عمل مي کرد تشویق مي نمود.
 +
بینش سیاسی بعُد دیگری از شخصیت والای او به شمار مي رفت. بهمسائل لبنان و فلسطین وسایر کشورهای اسلامی بسیار می اندیشید وآنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود که گویی سالیان درازی در آن سامان بادشمنان خدا و رسول )ص( درستیز بوده است. او با وجود مشغله فراواناز مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سیاسی روز شناخت وسیعیداشت. از ویژگی های اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او بابسیحیان جان برکف بود. به بسیجیان عشق می ورزید و همواره درسخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی مي کرد. «منخاک پای بسیجي ها هم نمی شوم. ای کاش من یک بسیجی بودم و درسنگر نبرد از آنان جدا نمي شدم».
 +
وقتی درسنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت مي آوردند سؤالمی کرد: آیا نیروهای خط مقدّم و دیگر اعضای همرزممان در سنگرهاهمین غذا را می خورند یا خیر؟ و تا مطمئن نمیشد دست به غذا نمیزد. شهیدهمت همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسؤلان امرتأکید و توصیه داشت. او که از روحیه ایثار واستقامت کم نظیریبرخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقي اش در واقع معلمی نمونه وسرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و خود به آنچه مي گفت،عمل مي کرد. عشق وعلاقه نیروها به او نیز از همین راز سرچشمه ميگرفت. برای شهید همت مطرح نبود که چکاره است، فرمانده است یانه. همت یک رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمیوارسته.
  
در سال 1356، پس از بازگشت به زادگاه و آغوش گرم و پرمهر خانواده، شغل معلمی را برگزید. او در روستاهای محروم و طاغوت مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم، در روزگار معلمی، با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی آشنا شد و در اثر هم نشینی با علمای اسلامی مبارز، با شخصیت ژرف حضرت [[حضرت آیت الله العظمی امام خمینی(قدس الله نفسه الزکیه)|امام خمینی (ره)]] آشنایی بیشتری پیدا کرد و نسبت به آن بزرگوار معرفتی عمیق در وجود خود ایجاد کرد. هر روز آتش عشق به [[حضرت آیت الله العظمی امام خمینی(قدس الله نفسه الزکیه)|امام (ره)]] در کانون جانش شعله‌ور می‌شد. او سعی وافری داشت تا عشق و علاقه به [[حضرت آیت الله العظمی امام خمینی(قدس الله نفسه الزکیه)|امام (ره)]] را در محیط درس گسترش دهد و جان دانش‌آموزان را که ضمیرشان به صافی آب و آیینه بود، از عشق «[[حضرت آیت الله العظمی امام خمینی(قدس الله نفسه الزکیه)|روح‌الله]]» لبریز سازد. او در خصوص [[حضرت آیت الله العظمی امام خمینی(قدس الله نفسه الزکیه)|امام (ره)]] و احکام مترقی اسلام همواره به بحث می‌نشست و دانش‌آموزان را به مطالعه کتاب‌های سودمند و روشنگر ترغیب می‌نمود. همین امر سبب شد که در چندین نوبت از طرف [[سازمان امنیت و اطلاعات کشور در رژیم پهلوی|ساواک]] به او اخطار شود لکن روح سرکش و بی او به همه آن اخطارها بی‌توجه و بی‌اعتنا بود. او هدف و راهش را بدون تزلزل و تشویش پی و از تربیت شاگردان لحظه‌ای غفلت نورزید.
+
*نحوه شهادت
 +
شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «بایدمقاومت کرده و مانع از بازپسگیری مناطق تصرف شده، توسط دشمنشد. یا همه اینجا شهید ميشویم ویا جزیره مجنون را نگه می داریم».رزمندگان لشکر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی کردند.حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیک بررسی کند،کهگلوله توپ در نزدیکی اش اصابت می کند و این سردار دلاور به همراهمعاونش، شهید اکبر زجاجی، در 17 اسفند سال 1362 در عملیات خیبردعوت حق را لبیک گفته و به لقاء خداوند شتافتند<ref>[http://navideshahed.com/ سایت نوید شاهد]</ref>
  
با گسترده شدن امواج خروشان [[انقلاب اسلامی ایران|انقلاب]]، ابراهیم نیز فعالیت‌های سیاسی خود را علنی کرد. حضور او در پیشاپیش صفوف تظاهرکنندگان و سفر به شهرهای اطراف برای دریافت و نشر اعلامیه‌های [[حضرت آیت الله العظمی امام خمینی(قدس الله نفسه الزکیه)|رهبر کبیر]] [[انقلاب اسلامی ایران|انقلاب]] و ضبط و تکثیر نوارهای سخنرانی ایشان و سایر پیشگامان انقلاب، خاطراتی نیست که به سادگی از اذهان مردم شهر و اعضاء خانواده و دوستانش محو شود.
 
  
وقتی انقلاب به ثمر رسید و اماکن اطلاعاتی [[سازمان امنیت و اطلاعات کشور در رژیم پهلوی|ساواک]] شهرضا به دست مردم انقلابی فتح شد، پرونده سنگینی از ابراهیم به دست آمد. در این پرونده بیش از بیست گزارش و خبر مکتوب در تأیید نقش فعال وی در صحنه تظاهرات و شورش علیه [[دوران سلطنت محمدرضا پهلوی‎‏ |رژیم شاه]] به چشم می‌خورد که در صورت عدم پیروزی [[انقلاب اسلامی ایران|انقلاب]]، مجازات سنگینی برای او تدارک دیده می‌شد. [[تیمسار]] «ناجی»، فرمانده نظامی وقت اصفهان، دستور داده بود که هر جا او را دیدند با گلوله مورد هدف قرار بدهند.
+
[[پرونده:Photo 2018-11-30 12-18-02.jpg|500px|بی‌قاب|وسط]]
  
 +
== وصیت نامه ==
 +
* وصیت نامه اول
  
ابراهیم پس از ابراز لیاقت در طول مبارزات و فعالیت‌ها، چه قبل و چه پس از انقلاب اسلامی، در تشکیل [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه پاسداران]] قمشه نیز نقش چشمگیری داشت. او عضویت در شورای فرماندهی [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه پاسداران]] و مسئولیت واحد روابط عمومی را به عهده گرفت و فعالیت‌های خود را بعدی تازه بخشید. به دنبال غائله [[کردستان]]، به شهرستان [[شهر پاوه|پاوه]] عزیمت کرد و مسئولیت روابط عمومی [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه]] آن جا را به عهده گرفت. پس از یک سال خدمت در [[کردستان]]، به همراه [[حاج احمد متوسلیان]]، به مکه مشرف شد. با [[شهادت]] «[[شهید ناصر کاظمی|ناصر کاظمی]]» به فرماندهی [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه]] [[شهر پاوه|پاوه]] منصوب شد و تا آغاز [[هشت سال دفاع مقدس|جنگ تحمیلی]] در این سمت باقی ماند. با شروع [[عملیات رمضان]]، در تاریخ 23/4/61 در [[منطقه شرق بصره]]، فرماندهی [[لشگر بیست‌وهفت محمد رسول ا... صلی‌الله‌علیه‌وآله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی‎‏ |تیپ 27 محمد رسول(ص)]] را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء این یگان به لشکر، تا زمان شهادتش، در سمت فرماندهی آن لشکر انجام وظیفه کرد. در [[عملیات مسلم بن عقیل]] (ع) و [[عملیات محرم|محرم]] در سمت فرمانده [[قرارگاه ظفر]]، سلحشورانه با دشمن متجاوز جنگید. در [[عملیات والفجر مقدماتی]]، مسئولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل: [[لشگر بیست‌وهفت محمد رسول ا... صلی‌الله‌علیه‌وآله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی‎‏|لشکر 27 حضرت رسول (ص)]]، [[سپاه 31 عاشورا|لشکر 31 عاشورا]]، [[لشکر پنج نصر سپاه پاسدران انقلاب اسلامی|لشکر 5 نصر]] و [[تیپ ده سیدالشهدا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|تیپ 10 سیدالشهدا]] بود، به عهده گرفت. سرعت عمل و صلابت رزمندگان [[لشگر بیست‌وهفت محمد رسول ا... صلی‌الله‌علیه‌وآله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی‎‏|لشکر 27]] تحت فرماندهی او در [[عملیات والفجر 4|عملیات والفجر چهار]] و تصرف [[ارتفاعات کانی مانگا]] هرگز از خاطره‌ها محو نمی‌شود.
+
به تاریخ ۵۹/۱۰/۱۹ شمسی ساعت ۱۰:۱۰ شب چند سطری وصیت نامه می‌نویسم : هر شب ستاره ای را به زمین می‌کشند و باز این آسمان غم‌زده غرق ستاره است ، مادر جان می دانی تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسان‌ها را به تباهی می‌کشد و حکومت‌های طاغوت مکمل‌های این جهل‌اند و شاید قرن‌ها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح {اسلام} در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد ؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسان‌های سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از {اسلام} ندارند و نمی‌دانند برای چه زندگی می‌کنند و چه هدفی دارند و اصلاً چه می گویند بسیارند. ای کاش به خود می‌آمدند. از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و {اسلام }را و خود را دریابید نظیر انقلاب {اسلامی }ما در هیچ کجا پیدا نمی‌شود نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی که : اسلامی ... ای کاش ملت‌های تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می‌آمدند و آن‌ها نیز پوزه استکبار را بر خاک می‌مالیدند. مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول می‌کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسان‌ها بیرون ببرد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را می‌شناختند و نه باریش زحمت و رنجی متحمل شده‌اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلماً مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده‌اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی وار زیستن و علی وار شهید شدن, حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می‌دارم شهادت در قاموس اسلام کاری‌ترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور،شرک و الحاد می‌زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده‌ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست این‌ها سد راه انقلاب اسلامیند ؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلاً از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار ( اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک) .  
 +
و السلام؛
 +
محمد ابراهیم همت
  
اوج حماسه‌آفرینی این سردار بزرگ در عملیات [[عملیات خیبر|خیبر]] بود. در این مقطع، حاج همت تمام توان خود را به کار گرفت و در آخرین روزهای حیات دنیوی‌اش، خواب و خوراک و هرگونه بهره‌ی مادی از دنیا را بر خود حرام کرد و با ایثار خون خود برگی خونین در تاریخ دفاع مقدس رقم زد. سرانجام، فاتح [[عملیات خیبر|خیبر]] - سردار بزرگ اسلام حاج محمد ابراهیم همت- در تاریخ 19 اسفندماه سال 1362 در [[منطقه جزیره مجنون|جزیره مجنون]] به دیدار معبود خویش شتافت و به جمع دوستان شهیدش ملحق شد. روحش شاد و یاد جاودانه‌اش گرامی باد.<ref name="isna">نرم افزار شاهد</ref>
+
<ref name="شماره 1">[http://www.rajanews.com/detail.asp?id=36715 خبرگزاری رجانیوز]</ref>
  
  
== نگارخانه‌ی تصاویر ==
+
 
 +
* وصیت نامه دوم
 +
 
 +
به نام خدا
 +
 
 +
نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم.
 +
سلام بر حسین(ع) سالار شهیدان اسوه و اسطوره بشریت.
 +
مادر گرامی و همسر مهربانم پدر و برادران عزیزم!
 +
 
 +
درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید.چقدر شماها صبورید.خودتان می‌دانید که من چقدر به شهیدان عشق می‌ورزیدم غنچه‌هایی که(کبوترانی که)همیشه در حال پرواز به‌سوی ملکوت اعلایند.الگو و اسوه‌هایی که معتقد به دادن جان برای گرفتن بقا (بقا و حیات ابدی)و نزدیکی با خدای چرا که «ان الله اشتری من المومنین».
 +
من نیز در پوست خود نمی‌گنجم.گمشده‌ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می‌بینم و می‌خواهم از قفس به درآیم.سیم‌های خاردار مانع‌اند.من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می‌دارد متنفرم(هوای نفس شیطان درون و خالص نشدن)
 +
در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می‌شدند از قبل سیمایشان روحانی و نورانی می‌شد و هر بی طرفی احساس می‌کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است.
 +
عزیزانم!این بار دوم است که وصیت نامه می‌نویسم ولی لیاقت ندارم و معلوم است که هنوز در بند اسارتم هنوز خالص نشده‌ام و آلوده‌ام.
 +
از شروع انقلاب در این راه افتادم و پس از پیروزی انقلاب نیز سپاه را پناهگاه خوبی برای مبارزه یافتم ابتدا در گیری با ضد انقلاب و خوانین در منطقه شهرضا (قمشه)و سمیرم سپس شرکت در خوزستان و جریان کروهک ها در خرمشهر پس از آن سفر به سیستان و بلوچستان (چابهار و کنارک)و بعداً حرکت به طرف کردستان دقیقاً دو سال در کردستان هستم .مثل این است که دیگر جنگ با من عجین شده است.
 +
خداوند تا کنون لطف زیادی به این سراپا گنه کرده و توفیق مبارزه در راهش را نصیبم کرده است.اکنون من می‌روم با دنیایی انتظار انتظار وصال و رسیدن به معشوق.ای عزیزان من توجه کنید:
 +
۱-اگر خداوند فرزندی نصیبم کرد با اینکه نتوانستم در طول دورانی که همسر انتخاب کردم حتی یک هفته خانه باشم دلم می‌خواهد او را علی وار تربیت کنید.
 +
همسرم انسان فوق العاده ایست او صبور است و به زینب عشق می‌ورزد او از تربیت کردن صحیح فرزندم لذت خواهد برد چون راهش را پیدا کرده است .اگر پسر به دنیا آورد اسم او را مهدی و اگر دختر به دنیا آورد اسم او را مریم بگذارید. چون همسرم از این اسم خوشش می‌آید.
 +
۲-امام مظهر صفا پاکی و خلوص و دریایی از معرفت است .فرامین او را مو به مو اجرا کنید تا خداوند از شما راضی باشدزیرا او ولی فقیه است و در نزد خدا ارزش والایی دارد.
 +
۳-هر چه پول دارم اول بدهی مکه مرا به پیگیری سپاه تهران (ستاد مرکزی) بدهید و بقیه را همسرم هر طور خواست خرج کند.
 +
۴-ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصل نماید و در این تلاش پیگیر مسلماً نصر خدا شامل حال مؤمنین است.
 +
۵-از مادر و همه فامیل و همسرم اگر به خاطر من بی تابی کنند راضی نیستم.مرا به خدا بسپارید و صبور و شجاع باشید.
 +
 
 +
حقیر حاج همت <ref name="شماره 1" />
 +
 
 +
==خاطرات==
 +
 
 +
*شروع زندگی
 +
 
 +
روی پشت بام خانه یکی از برادرهای بسیجی،اتاقی بود که آن را مرغدانی کرده بود ولی بعلت بمباران استفاده نمی شد.
 +
کف آن مرغدانی را آب انداختم و با چاقو زمینش را تراشیدم . حاجی هم یک ملحفه سفید آورد با پونز زدیم که بشود دو تا اتاق . بعد هم با پول تو جیبی ام کمی خرت و پرت خریدم؛دو تا بشقاب،دو تا قاشق،دو تا کاسه و یک پتو هم از پتوهای سپاه آوردیم . یادم هست حتی چراغ خوراک پزی نداشتیم؛یعنی نتوانستیم بخریم و آن مدت اصلا غذای پختنی نخوردیم.این شروع زندگی ما بود.<ref>نیمه پنهان ماه2،ص24</ref>
 +
 
 +
*به شرط ترک سیگار
 +
 
 +
همان روز خواستگاری یا زمان خواندن خطبه عقد بود که مادرم گفت: قول می دهد سیگار هم نکشد. خانمش هم گفت: مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد؛ سیگار کشیدن دور از شأن شماست!
 +
وقتی برگشتیم خانه، رفت جیب هایش را گشت؛ سیگارهایش را درآورد، له شان کرد و برد ریخت توی سطل.
 +
گفت: «تمام شد. بعد از حدود 14سال سیگاری بودن، دیگر هیچ کس دست من سیگار نمی بیند.»
 +
همین هم شد.
 +
خانمش می گفت: یکی دو سال از ازدواجمون می گذشت، رفتم پیشش گفتم: این بچه گوشش درد می کنه؛ این سیگار را بگیر یک پک بزن، دودش را فوت کن توی گوشش. گفت: «نمی تونم. قول دادم دیگه سیگار نکشم.» گفتم: بچه داره درد میککشه! گفت: «ببر بده همسایه بکشه و توی گوشش فوت کنه. دیگه هم به من نگو.»<ref>به مجنون گفتم زنده بمان، ص202 و 203</ref>
 +
 
 +
شهید محمد ابراهیم همت
 +
[[پرونده:Photo 2018-11-23 04-09-34.jpg|250px|بی‌قاب|وسط|شهید محمد ابراهیم همت]]
 +
 
 +
*متوجه ماه هم باشین!
 +
 
 +
چشم از آسمان نمي‌گرفت. يك ريز اشك مي‌ريخت. طاقتم طاق شد.
 +
چي شده حاجي؟
 +
جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهميدم،‌ ولي بعد چرا. آسمان داشت بچه‌ها را همراهي مي‌كرد. وقتي مي‌رسيدند به دشت،‌ ماه مي‌رفت پشت ابرها. وقتي مي‌خواستند از رودخانه رد شوند و نور مي‌خواستند،‌ بيرون مي‌آمد.
 +
پشت بي‌سيم گفت «متوجه ماه هم باشين»
 +
پنج دقيقه ی بعد،‌صداي گريه‌ي فرمان‌ده‌ها از پشت بي‌سيم مي‌آمد.<ref>سایت شهید آوینی</ref>
 +
 
 +
*جاروب دل
 +
 
 +
به زحمت جارو را از دستش گرفتم. داشت محوطه را آب و جارو می کرد. کار هر روز صبحش بود.
 +
ناراحت شد و گفت: «بذار خودم جارو کنم. این جوری بدی های درونم هم جارو می شن.»<ref> یادگاران/ ص27</ref>
 +
 
 +
*خانه یا مرغدانی!
 +
روی پشت بام خانه یکی از برادرهای بسیجی، اتاقی بود که آن را مرغدانی کرده بود ولی به علت بمباران استفاده نمی شد.
 +
کف آن مرغدانی را آب انداختم و با چاقو زمینش را تراشیدم. حاجی هم یک ملحفه سفید آورد با پونز پرده زدیم که بشود دو تا اتاق.
 +
بعد هم با پول توجیبی ام کمی خرت و پرت خریدم: دو تا بشقاب، دو تا قاشق، دو تا کاسه و یک پتو هم از پتوهای سپاه آوردیم.
 +
یادم هست حتی چراغ خوراک پزی نداشتیم؛ یعنی نتوانستیم بخریم و آن مدت اصلاً غذای پختنی نخوردیم.
 +
این شروع زندگی ما بود.<ref>فلش کارت دو نیمه سیب، موسسه مطاف عشق</ref>
 +
 
 +
== نگارخانه‌ تصاویر==
 
<gallery>
 
<gallery>
 
پرونده:شهید_همت_01.jpg
 
پرونده:شهید_همت_01.jpg
سطر ۵۱: سطر ۱۶۵:
 
پرونده:شهید_همت_19.jpg
 
پرونده:شهید_همت_19.jpg
 
پرونده:شهید همت_20.jpg
 
پرونده:شهید همت_20.jpg
</gallery>
+
<gallery>
  
 +
Image:1 (1).jpg
 +
Image:1 (2).jpg
 +
Image:1 (20).jpg
  
== نگارخانه‌ی ویدئو ==
 
[http://www.aparat.com/v/A6dHM وداع عاشقانه - مشاهده در آپارات]
 
 
[http://www.aparat.com/v/qoxi6 سردار خیبر - مشاهده در آپارات]
 
 
 
== آثار شهید ==
 
=== وصیت‌نامه ===
 
شهید حاج محمدابراهیم همت در دومین وصیت‌نامه به جامانده از خود نوشته است: خویشتن را در قفس محبوس می‌بینم و می‌خواهم از قفس به در آیم. سیم‌های خاردار مانع‌اند. من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می‌دارد متنفرم.
 
 
 
==== اولین وصیت‌نامه شهید همت ====
 
به تاریخ 19/10/59 شمسی ساعت 10:10 شب چند سطری وصیت‌نامه می‌نویسم: هر شب ستاره‌ای را به زمین می‌کشند و باز این آسمان غم‌زده غرق ستاره است، مادر جان می‌دانی تو را بسی اردوست دارم و می‌دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت. مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسان‌ها را به تباهی می‌کشد و حکومت‌های طاغوت مکمل‌های این جهلند و شاید قرن‌ها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه‌دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. ما درجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم؟ کلام او الهام‌بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسان‌های سازش کار و بی‌تفاوت و متأسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی‌دانند برای چه زندگی می‌کنند و چه هدفی دارند و اصلاً چه می‌گویند بسیارند. ای کاش به خود می‌آمدند. از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپا خیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی‌شود نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی که: اسلامی ... ای کاش ملت‌های تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می‌آمدند و آن‌ها نیز پوزه استکبار را بر خاک می‌مالیدند. مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول می‌کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسان‌ها بیرون ببرد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را می‌شناختند و نه با ریش زحمت و رنجی متحمل شده‌اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلماً مجازات خواهند شد. پدر و مادر؛ من زندگی را دوست دارم ولی نه آن قدر که آلوده‌اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی‌وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می‌دارم شهادت در قاموس اسلام کاری‌ترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد می‌زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده‌ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لج نزار کشیده است ولی چاره‌ای نیست این‌ها سد راه انقلاب اسلامیند؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شوند تا راه تکامل طی شود مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلاً از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار (اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک).
 
 
والسلام؛ محمدابراهیم همت
 
 
 
==== دومین وصیت‌نامه شهید همت ====
 
به نام خدا
 
 
نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم. سلام بر حسین (ع) سالار شهیدان اسوه و اسطوره بشریت. مادر گرامی و همسر مهربانم پدر و برادران عزیزم! درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید. چقدر شماها صبورید. خودتان می‌دانید که من چقدر به شهیدان عشق می‌ورزیدم غنچه‌هایی که (کبوترانی که) همیشه در حال پرواز به سوی ملکوت اعلایند. الگو و اسوه‌هایی که معتقد به دادن جان برای گرفتن بقا (بقا و حیات ابدی) و نزدیکی با خدای چرا که «ان الله اشتری من المومنین». من نیز در پوست خود نمی‌گنجم. گمشده‌ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می‌بینم و می‌خواهم از قفس به در آیم. سیم‌های خاردار مانع‌اند. من از دنیای ظاهرفریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می‌دارد متنفرم (هوای نفس شیطان درون و خالص نشدن) در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می‌شدند از قبل سیمایشان روحانی و نورانی می‌شد و هر بی‌طرفی احساس می‌کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است. عزیزانم! این بار دوم است که وصیت‌نامه می‌نویسم ولی لیاقت ندارم و معلوم است که هنوز در بند اسارتم هنوز خالص نشده‌ام و آلوده‌ام. از شروع انقلاب در این راه افتادم و پس از پیروزی انقلاب نیز سپاه را پناهگاه خوبی برای مبارزه یافتم ابتدا در گیری با ضد انقلاب و خوان ین در منطقه شهرضا (قم شه) و سمیرم سپس شرکت در خوزستان و جریان گروهک‌ها در خرمشهر پس از آن سفر به سیستان و بلوچستان (چابهار و کنارک) و بعداً حرکت به طرف کردستان دقیقاً دو سال در کردستان هستم.مثل این است که دیگر جنگ با من عجین شده است. خداوند تا کنون لطف زیادی به این سراپا گنه کرده و توفیق مبارزه در راهش را نصیبم کرده است. اکنون من می‌روم با دنیایی انتظار، انتظار وصال و رسیدن به معشوق. ای عزیزان من توجه کنید:
 
 
1-اگر خداوند فرزندی نصیبم کرد با اینکه نتوانستم در طول دورانی که همسر انتخاب کردم حتی یک هفته خانه باشم دلم می‌خواهد او را علی وار تربیت کنید. همسرم انسان فوق‌العاده ایست او صبور است و به زینب عشق می‌ورزد او از تربیت کردن صحیح فرزندم لذت خواهد برد چون راهش را پیدا کرده است.اگر پسر به دنیا آورد اسم او را مهدی و اگر دختر به دنیا آورد اسم او را مریم بگذارید. چون همسرم از این اسم خوشش می‌آید.
 
 
2-امام مظهر صفا پاکی و خلوص و دریایی از معرفت است.فرامین او را مو به مو اجرا کنید تا خداوند از شما راضی باشد زیرا او ولی فقیه است و در نزد خدا ارزش والایی دارد.
 
 
3-هر چه پول دارم اول بدهی مکه مرا به پیگیری سپاه تهران (ستاد مرکزی) بدهید و بقیه را همسرم هر طور خواست خرج کند.
 
 
4-ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصل نماید و در این تلاش پیگیر مسلماً نصر خدا شامل حال مؤمنین است.
 
 
5-از مادر و همه فامیل و همسرم اگر به خاطر من بی‌تابی کنند راضی نیستم. مرا به خدا بسپارید و صبور و شجاع باشید.
 
 
حقیر حاج همت<ref>[http://www.rajanews.com/detail.asp?id=36715 وبگاه خبری تحلیلی رجانیوز]</ref>
 
 
 
=== سخنرانی ===
 
متن سخنرانی فرمانده لشگر 27 محمد رسول‌الله (ص) «شهید حاج محمدابراهیم همت» برای بسیجیان دریادل قبل از شروع عملیات پیروزمند والفجر:
 
 
صحبت را با نام خدا شروع می‌کنیم؛ با درود بر خمینی عزیز، این زاده پرهیزگار و متقی و رنج‌کشیده سالیان دراز، ولی فقیه و آقا و سرور؛ و با سلام بر همه شهدای گلگون کفن تاریخ اسلام از زمان محمد رسول‌الله (ص) تا انقلاب اسلامی و از انقلاب اسلامی تا جنگ تحمیلی صدام آمریکایی علیه نظام جمهوری اسلامی و با سلام بر پویندگان راه شهدا که هرگز اجازه نمی‌دهند خون این عزیزان خشک شود و کاروان جهاد و خط حرکت به سوی کربلای حسین خلوت یا ضعیف گردد.
 
 
به علت اهمیّت و حساسیت بسیار زیاد برای بسیجیان، این آینه‌های حقیقت و این سمبل‌های انسانیت و شهادت و ایثار و اخلاص و مردانگی و غیرت در جبهه‌های نبرد غرب و جنوب، لازم است نکاتی چند، خدمت این عزیزان، چه در رابطه با مسائل کلی مملکت و چه در رابطه با مسائل نظامی و نیز عملیاتی که به حول و قوه الهی در آینده بسیار نزدیک در پیش داریم بیان گردد. قبل از صحبت از مانور، بهتر است به رویدادهایی که در مملکت پیش آمد و نظامی که در گذشته داشتیم، اشاره کنیم. آمریکا در منطقه خاور میانه از ایران و دولت شاهنشاهی و مصر و اسرائیل مثلثی تشکیل داده بود. به قول امام اسرائیل غده سرطانی است و قبل از آن هم بود مصر تأمین‌کننده خواسته‌های نظامی و اقتصادی و سیاسی ابرقدرت جنایتکار آمریکا در منطقه خلیج‌فارس و کلاً خاور میانه بود.
 
 
سقوط رژیم شاه به واسطه آن حرکت عظیم و آن شتاب سریع و پویای انقلاب اسلامی، چنان آمریکای جنایتکار را به وحشت انداخت که قدرت تفکر و خلاقیت و طراحی منسجم و منظم را از آمریکا گرفت. این یکی از خصلت‌های ویژه و بزرگ انقلاب است. آمریکا که نمی‌توانست این جریان را با این عظمت تحمل کند، به انواع دسیسه‌ها دست زد. دسیسه اول به سازش کشیدن انقلاب بود و آمریکا در یک مجموعه کلی، رسیدن به دو هدف را دنبال می‌کرد که یکی کند کردن حرکت و دیگری به سقوط کشاندن انقلاب اسلامی بود.
 
 
در روند اول کند کردن انقلاب، با شیوه‌های سازش و نهایتاً با تحمیل جنگ خواست به مقصود برسد. آمریکا شیوه‌ها را یکی‌یکی تجربه می‌کرد و در این تجربیات مداوم، از حرکت‌های سیاسی و اقتصادی و نظامی هم بی‌بهره نبود. ابرقدرت جنایتکار توسط مارهایی که از قبل در آستین خودش پرورش داده، و در تمام انقلاب‌های دنیا به محض اینکه در یک کشور مستضعفین انقلابی رخ داده و حرکتی شده، با عناصر از پیش تربیت‌شده، حتی چریک تربیت‌شده آمریکایی، دست به کارشده تا باعث توقف حرکت و سقوط انقلاب شود.
 
 
از آنجا که انقلاب اسلامی با عظمت‌تر و پویاتر و با محتوا تر و بدون وابستگی مطرح شده است، آمریکا مجبور است که دستش را رو کند و می‌خواست نظیر حرکتی که در زمان مصدق شد، در زمان استقرار نظام جمهوری اسلامی هم بشود؛ یعنی یک روند به سازش کشیدن با استفاده از گروهک‌هایی چون نهضت آزادی یا جبهه ملی به همراه توطئه‌های عناصر آمریکایی مورد نظر بود و ما آن زمان را فراموش نمی‌کنیم.
 
 
ای بسیجیان عزیز، به خاطر دارید که قطب‌زاده مزدور، این مطلب را عنوان می‌کرد که «ما به فانتوم نیاز نداریم و فانتوم ها را بفروشید.» داریوش فروهر با یک حرکت کوچک نظامی موجب زمینه سازی پاگیر شدن نیروهای نظامی در کردستان گردید. او به کردستان رفت و به جای مذاکره با ملت مستضعف کردستان، با عناصر ساواک و وابسته به آمریکا و عناصری که از قبل با رژیم در ارتباط بودند، ارتباط برقرار کرد و لذا عناصری چون دمکرات و کومله و رز گاری در کردستان شروع به فعالیت و نسخه‌پیچی کردند و برای به راه انداختن یک جنگ کوهستانی در غرب و کردستان و مشغول نمودن قسمت مهمی از توان نظامی مملکت آماده شدند. حرکتی که در کردستان شد نمونه دیگری از نتیجه عملکرد دولت موقت بوده و در کنار مسئله وضعیت قوای نظامی و حمایت از صلح، اقدام به اجرای بازی‌های سیاسی در قبال این امت رزمنده به منظور دور کردن امت از صحنه و به نتیجه رساندن جریان سازی و دریافت یک لقب آمریکایی نمود که به حول و قوه الهی و با تلاش ملت و با بیداری و هوشیاری امام و با حرکتی که دانشجویان خط امام کردند این توطئه شکست خورد.
 
 
حرکت بعدی آمریکا به انحراف کشیدن انقلاب بود و این از کسی ساخته نبود مگر بنی‌صدر. شاید برادران به خاطر داشته باشند در زمانی که بنی‌صدر روی کار آمد مردم – همان زمان که دوره بازرگان بود ـ بنی‌صدر را مردی لایق می‌دانستند که می‌تواند کار کند. بنی‌صدر انتخاب شد ولی حرکت بنی‌صدر و راهی که او می‌پیمود و در کنار آن حرکت منافقین، که مدارکش موجود است، نشان داده که چنین نیست. طبق مدارک، از بیست و چهار ساعت بعد از ریاست جمهوری بنی‌صدر، منافقین مستقیماً با او ارتباط برقرار کردند و نامه نوشتند که «ما جانب تو را داریم، با ما تماس بگیر و از ما نظر بخواه.» این نشان‌دهنده این است که بنی‌صدر آلت دوم حرکت آمریکاست بر علیه انقلاب اسلامی و تلاش او برای به انزوا کشیدن انقلاب و به سقوط کشاندن آن.
 
 
این حرکت را آمریکا زمانی تجربه می‌کرد که در کنارش تحریم اقتصادی نیز به اقتصاد مملکت ضربه می‌زد و عدم تبادل بازرگانی توسط کشورهای خارجی، ما را در مضیقه قرار داده بود.
 
 
زمانی که دولت بنی‌صدر روی کارآمد و لانه جاسوسی هم در پایان عمر دولت موقت بازرگان تسخیرشده و دست آمریکا رو شده و گروگان‌ها تحویل داده نمی‌شوند، از شش ماه قبل از این جریانات عراق به طور کامل آماده بود که به ایران حمله کند. چرا؟ برادران رزمنده، کشورهای همسایه ـ که لازم است در آینده تک‌تک شما به طور کامل اطلاعاتی از موقعیت جغرافیایی مملکتتان و همسایه‌های آن داشته باشید پاکستان و افغانستان و روسیه شوروی و ترکیه به علت وضعیت جغرافیایی و مشکلات سیاسی و اقتصادی که خود آن کشورها داشتند و مشکلاتی که با آن‌ها مواجه بودند، قادر به حمله به ایران نبودند. تنها کشوری که می‌توانست قدرت داشته باشد و به خاک کشور اسلامی ما حمله کند عراق بود؛ آن هم دولت مزدوری چون حکومت صدام که هم ظاهری مردمی داشت و هم مرز کشور ما با عراق بسیار عریض بود و هم کشش نیروهای زرهی و مکانیزه و پیاده‌اش، این جرئت را به صدام داده بود که به ایران حمله کند.
 
 
آمریکا به دنبال این بود که مصر را از چنگال شوروی درآورد و در جنگ اعراب و اسرائیل، توانست با کمترین بها سوریه را هم از چنگ شوروی درآورد؛ به دنبال این‌ها اگر عراق هم در می‌آمد، همان صحبت امام تداعی می‌شد که فرمودند: «آمریکا، شوروی را هم بازی داد.» پس به سود آمریکا بود که عراق را هم بازی دهد. لذا آمادگی قبلی به عراق داده می‌شود. هیچ کشوری به اندازه آمریکا خبر از سیستم نظامی کشور ما نداشت. هیچ کشوری جز آمریکا خبر از این نداشت که ما چند لشگر داریم و چند تیپ داریم و توان نظامی ما چیست و امکانات ما چیست و وضعیت لجستیکی ما چیست و نیروی دریایی و زمینی و هوایی چقدر قدرت دارند.
 
 
آمریکا، در رژیم شاه در بطن تشکیلات ارتش بود. چنان که اگر زمانی به دولت ایران، یعنی دولت شاه، دستور داده می‌شد، عراق و کلاً دولت بعث عراق تهدید شود و از مرزهای غرب کشور یعنی قصر شیرین ـ خانقین یا نفت شهرـ خانقین و یا سو مار ـ من دلی و از طریق جاده اصلی خانقین ـ بغداد و یا من دلی ـ بغداد ارتش وارد شود و بغداد را تصرف کند. وقتی که آمریکا به طور کامل از تمام این موارد خبر دارد، این صحنه‌ها را به عراق تذکر دادند؛ تمام این‌ها گفته شده بود و این بنا به گفته خود اسرای عراقی است. آن‌ها که در قبل از حمله گوش کرده بودند به تهدیدهای سیاسی دولت عراق، متوجه هستند که عراق آمادگی حمله داشت و غیر از عراق هیچ کشوری آمادگی حمله را نداشت و آمریکا منتظر فرصت بود. برنامه آمریکا این بود که اگر بنی‌صدر خائن نتوانست نظام جمهوری اسلامی را به انحطاط بکشاند و سبب سقوطش بشود و اگر آن حرکت‌های منافقین در دانشگاه تهران و سخنرانی‌ها و حرکت‌های نظامی و آن خیانت‌هایی که او در شروع جنگ کرد موجب تأمین نظر آمریکا نشد. جنگ را آغاز کند؛ چرا آمریکا جنگ را آغاز کند؟ به علت اینکه نظام یک مملکت و سیستم یک مملکت، کمر آن مملکت است و اگر این سیستم و نظام شکسته شود، در حقیقت کمر آن مملکت شکسته می‌شود و شما برادران عزیز، هوشیار باشید.
 
 
در غرب سه لشکر گرفتار بودند: لشکرهای 64 و 28 و 81 که درگیر با ضد انقلاب بودند و قدرت جابجایی و نقل و انتقال از کردستان را نداشتند. در تمامی محورهای سقز، بانه و سردشت و بوکان و مهاباد و پاوه و ماکو و کامیاران و سنندج درگیری بود. گارد جاویدان به علت اینکه شاهنشاهی بود و چند تیپ مخصوص و ویژه شاه، آمریکا انتظار این را داشت که این‌ها همه منحل شوند. لشکر 77 در خراسان و 16 در قزوین، تماماً فقط به علت ترس آمریکا از روسیه تشکیل شده بودند و تشکیل این سه لشکر، خصوصاً لشکرهای زرهی به خاطر ترس آمریکا از نیروهای زرهی روسیه بود و اگر می‌بینیم مثلاً لشکر 16 قزوین در قزوین تشکیل می‌شود، علتش ترس از روسیه شوروی در شمال است و علت اینکه لشکر 93 زرهی در خوزستان تشکیل می‌شود، علتش ترس از ارتش عراق است که یک ارتش روسی است؛ این یعنی تحمیل خواسته‌ها. چنان که حتی جایگزین کردن یک لشکر در سیستم و نیروی نظامی شاه بر اساس خطوطی بود که آمریکا تحمیل می‌کرد که آن هم به علت ترس از روسیه و مقابله ارتش شاه با روسیه، نه به خاطر ایران و مملکت ایران بلکه به خاطر منافع آمریکا بود. نیروی هوایی آن، این‌چنین بود و نیروی دریایی‌اش نیز همین طور.
 
 
لذا آمریکا این خط را به صدام داد که عراق از غرب تا جنوب یک هزار و سیصد کیلومتر مرز با دشمن، که اسمش را گذاشته دشمن فارس، دارد. یعنی از غرب، پیرانشهر، بانه، سردشت، مریوان، بوکان، قصر شیرین، نفت شهر، سومار، ایلام، مهران و جنوب تا بندر فاو هزار و سیصد کیلومتر مرز است. آمریکا این فکر را به صدام داده بود که ای صدام، تو در مملکت در شروع جنگ دوازده لشکر داری؛ پنج لشکرت زرهی است، پنج لشکرت پیاده است و دو لشکر مکانیزه است و دست‌نخورده و لشکرهای کامل و از پشتیبانی ناسیونالیستی کشورهای عربی خاورمیانه من دی و پشتیبانی ابرقدرت آمریکا را خواهی داشت. در جنوب، ایران یک لشکر بیشتر ندارد که آن هم به نام لشکر 92 زرهی است. حمله کنید و این لشکر را از هم بپاشید و در عرض چهل و هشت ساعت جنوب را از ایران جدا کنید و خودمختار کنید. این حرکت در غرب نیز همین طور پیش‌بینی‌شده بود.
 
 
ای عزیزان، در شروع حرکت عراق پیش‌بینی‌شده بود که در همدان رادار حساسی است و می‌تواند تمام نیروهای عراقی را که وارد خاک ایران می‌شوند شناسایی کند. لذا این پیش‌بینی‌شده است که قبل از حرکت، یک کودتا در نوژه بشود که شد و رادار از کار بیفتد و حتی این پیش‌بینی‌شده بود که برای تسریع سقوط انقلاب در حرکت نوژه جماران هم هدف باشد، یعنی با حرکت نوژه همدان، در حین آمادگی دولت و ارتش صدام، در نوژه کودتایی شود و هواپیما بلند شود و جماران را بمباران کند و دولت ساقط شود و امام عزیز از بین برود و به دنبال این حرکت ارتش عراق وارد ایران شود و گروگان‌ها نجات پیدا کنند و انقلاب ایران ساقط گردد. این حرکت به طوری طراحی شده بود که در نوژه پس از انجام کودتا ـ که به حول و قوه الهی حرکت کودتای این‌ها و حرکت منافقانه این‌ها در تهران و جماران شکست خوردـ رادار را وصل کنند.
 
 
حرکت بعدی همین لشکر 92 زرهی در جنوب بود ـ که با توجه به خیانت‌های دولت موقت، در آینده باید تحلیل شود و در مورد آن کتاب‌ها نوشته و در تاریخ انقلاب آورده شود ـ و آن این بود که در نظام ارتشی ـ آن برادران عزیز که خدمت کرده باشند خبر دارندـ راننده تانک اگر از اهالی قزوین است ممکن است در لشکر 92 زرهی اهواز خدمت کند. حال اگر این شخص را به شهرستان خودش بفرستند مجبور است از لشکر زرهی برود و در لشکر پیاده خدمت کند. یعنی شخص اگر خدمه تانک است باید برود در شهر خودش. در قسمت پرسنلی کار کند و این را آمریکا دقیقاً همان طور که در ارتش و سیستم خودش اعمال کرده در ارتش زمان شاه نیز پیاده کرده بود بعد از انقلاب، دولت موقت این را آزاد کرد و این یک خیانت آشکار بود به انقلاب و شهید سپهبد قرنی به این وضع خیلی اعتراض داشت و آن عزیزانی که از دست رفتند و آن افسران مؤمنی که از اول جنگ بودند و بعد شهید شدند، همه اعتراض داشتند به این مطلب که رها کردن نیرویی که در یک واحد تخصّص داشت و سالیان دراز از بودجه مملکت هزینه شده تا آن‌ها مهارت پیدا کنند، اگر این‌ها را برداریم و بفرستیم شهرستان خودشان، می‌روند در یک واحد دیگر که در آن تخصّص ندارند و این کار بیهوده‌ای است و بسیاری از واحدهای ارتش که پس از انقلاب به‌هم‌ریخته بود و تازه می‌خواستیم آن‌ها را متشکل کنیم به این صورت به هم ریختند. خدمه تانک رفت در شهرستان خودش، در واحد پرسنلی مشغول شد. این کار در رابطه با لشکر 92 شدت بیشتری گرفت. یعنی قبل از حمله، یک تیپ از این لشکر در «عین خوش» بود و تیپ دیگرش در فکه. روی این لشکر حساب شده بود که در کودتا از آن استفاده شود و چنین شد و شکست طرح کودتا باعث شد که پنجاه درصد کادر این لشکر اخراج شوند و این لشکر کار آیی نظامی خود را از دست بدهد.
 
 
تمام این زمینه‌ها برای یک حمله گسترده آماده شده بود و حمله‌های هوایی پیش‌بینی‌شده بود. خطوط هوایی در نقشه معلوم شده بود. مانند حمله اسرائیل به اعراب، در جنگ‌هایی که داشت و عراق می‌خواست در عرض چهل و هشت ساعت نظام ایران را بر هم بزند و باعث سقوط ایران بشود و چه شد که دشمن نتوانست این کار را بکند؟ با توجه به اینکه دو لشکر را به غرب اعزام نمود و با بیش از هشت لشکر به طرف جنوب حرکت کرد. چه عاملی باعث شد که دشمن در کرخه ماند؟ پس از توطئه بنی‌صدر که نگذاشت برادران ما کالاهایمان را از گمرک خرمشهر عبور دهند و بیست و یک میلیارد دلار کالا در آنجا توسط عراق به غارت رفت و نگذاشت قطعات فانتوم از پادگان تحویل شود و بسیاری از قطعات فانتوم در آنجا به غارت رفت، بعد از این تفاسیر چرا عراق در بیست کیلومتری اهواز ماند؟ چرا عراق نتوانست کاری از پیش ببرد؟ چرا عراق بی فکری کرد و از قسمت امامزاده عباس با یک گردان حرکت نکرد تا در پل دختر جبهه جنوب را ببندد و جنوب را جدا کند و… و بسیاری از این چراها.
 
 
عراق در قسمت جنوب در دو محور، حرکت خودش را برای داخل شدن آغاز کرد؛ یکی محور عین خوش ـ فکه که خودش دو خط را عقبه داشت: یکی عقبه دهلران ـ عین خوش ـ جسر نادری ـ پل کرخه و دیگری فکه ـ چنانه بود. در قسمت خرمشهر جناح اصلی دشمن دو قسمت می‌شد؛ یکی از سمت شلمچه بود به سمت خرمشهر و یکی از اهواز و عبور از کوشک و طلائیه و جفیر و آمدن به سمت اهواز. این محورهایی بود که عراق در روزهای اول حمله، مورد استفاده قرار داد. در مقابل آن‌ها هم نیرویی نبود. یک افسر نیروی هوایی عراق گزارش می‌کند که: «من با جیپ از کنار کرخه عبور می‌کردم و رفتم به سمت اندیمشک و به جایی رسیدم که با چشم خود پادگان نیروی هوایی را دیدم و برگشتم.» می‌گوید: «من پادگان نیروی هوایی را دیدم.» در این پادگان نیروی هوایی چه تجهیزاتی بود و چقدر نیرو بود؟ هیچ. در اندیمشک که بود؟ هیچ کس. این افسر عراقی برای رده‌های بالای خود گزارش می‌نویسد و می‌گوید: «من برای شناسائی پادگان نیروی هوایی رفتم و آنجا را دیدم.» ولی چنین تحلیل می‌کند که: «به نظر می‌رسد دشمن کمین گذاشته باشد و این یک نقشه باشد. یعنی به نظر می‌رسد که دشمن می‌خواهد نیروهای عراقی به سمت شرق کرخه بروند و از پشت راهشان را ببندد.» لذا نیروهای عراقی در غرب کرخه باقی می‌مانند و این وضعیت سبب فتح الم بین می‌شود. آنان اگر به سمت شرق کرخه می‌آمدند، ما یک عملیات جداگانه را باید انجام می‌دادیم. در سمت اهواز نیروهای عراقی به راحتی از سمت جفیر عبور می‌کنند و می‌آیند به سمت اهواز و پادگان حمید را هم به راحتی می‌گیرند ولی در پانزده یا بیست کیلومتری اهواز می‌مانند. یعنی جرئت قدم گذاشتن به داخل شهر را ندارند. در سمت آبادان، آن شهر را محاصره می‌کنند؛ آن هم نه با یک یا دو لشکر بلکه با هشت لشکر این کار را انجام می‌دهند. در برابرشان هم هیچ‌چیز نیست. در طرف ما هر کس دوستانش را بر می‌داشت و یک تعداد اسلحه می‌گرفت و به جبهه می‌رفت و هیچ انسجامی نداشتیم. نه ارتش آمادگی داشت و نه سپاه و نه مردم.
 
 
چرا عراق در اطراف آبادان ماند؟ بهتر است قدری روی آن بحث کنیم.
 
 
«وجعلنا من بین ایدیهم سداً و من خل فهم سداً فاغشیناهم فهم لا یبصرون.» اعجاز الهی در این حرکت دیده می‌شود. چرا عراق ماند و چرا عراق کار را تمام نکرد؟ شما به این نتیجه خواهید رسید که خداوند بر مظلومیت شیعه که در طول تاریخ اسلام محرومیت کشیده دلش خواهد سوخت. به این نتیجه خواهید رسید که خداوند دلش بر آن خون‌های پاکی که ریخته شده سوخت و جلوی دشمن را سد کرد و حال آینده سازان باید بنشینند در تاریخ بنویسند. عراق در برابر خود سدی دید و ماند. آن هم با وجود توطئه‌های بنی‌صدر برای جلوگیری از بسیج شدن مردم، که ما مرتب بحث می‌کردیم که این‌ها در چه واحدی باشند و او نمی‌گذاشت بسیج شکل بگیرد و سپاه را هم اصلاً قبول نداشت. توطئه‌های بنی‌صدر در جنوب و غرب یکی پس از دیگری شروع شد. نمی‌گذاشت جنگ شکل بگیرد و نمی‌گذاشت بجنگیم و در تمامی صحبت‌هایش که در یک جلسه به خاطر دارم، تز او فقط این بود که:«ما زمین می‌دهیم و زمان می‌گیریم.» یعنی تز کهنه شده نظامی در جنگ‌های جهانی که ما زمین را به دست دشمن می‌دهیم، خرمشهر را می‌دهیم بعد منتظر می‌شویم تا هر وقت آمادگی پیدا کردیم، آن را پس می‌گیریم و دیگر مهم نیست دشمن با خرمشهر چه می‌کند و ببینید که چه آبرویی از این‌ها رفت. به هر حال حرکت بنی‌صدر جلوگیری و بازدارنده بود و از جهد فی سبیل الله و حرکتی که عاشقان این انقلاب و عاشقان امام و خط ولایت و امامت در ایران اسلامی بتوانند پیاده کنند و بسیج شوند و به جبهه بیایند و دوشادوش سایر برادران رزمنده فی سبیل الله بجنگند و جهاد کنند باز می‌داشت.
 
 
خط بنی‌صدر و خطوطی که در کنارش از منافقین گرفته شده بود و سایر ساز شکارها هم دست به کار بودند و همزمانی حرکت عراق و هماهنگی حرکت عراق با بنی‌صدر و امثالهم باعث شد که ملّت هوشیار دست بنی‌صدر را بخواند و با شناخته شدن آن توسط امام آگاه و عزیز و بیدار، بنی‌صدر بر کنار شد. هنگامی که بنی‌صدر کنار رفت حرکت جبهه‌ها آغاز شد و نیروهای مردمی بسیج شدند.
 
 
به خاطر دارید که در عملیات‌های ثامن‌الائمه و طریق‌القدس روی‌هم‌رفته از ایران سی و پنج میلیون نفری، هزار تا هزار و پانصد تا دو هزار نفر بسیج شدند و در عملیات فتح الم بین شصت هزار نفر و در الم قدس هشتاد هزار نفر و همین طور این وضع رشد کرد و به محض اینکه بنی‌صدر کنار رفت، آن خط نجنگیدن و سازش‌کاری شکست. یعنی آن خطی که او اعمال می‌کرد و منافقین در انقلاب اسلامی و جامعه ترویج می‌کردند، یعنی خط آمریکا شکست. آمریکا که شکست خورد چاره‌ای نداشت جز این که جنگ را ادامه دهد و گسترش دهد و شلوغش کند و چاره‌ای نداشت اگر عراق این کار را بکند کمکش کند. با سقوط بنی‌صدر آمریکا هیچ چاره‌ای نداشت جز این که جنگ از شدت نظامی بیشتری برخوردار شود. یعنی اوج حرکت نظامی بر علیه انقلاب بیشتر شود. چرا که آمریکا از حرکت‌های سیاسی و اقتصادی سودی نبرد. تنها حرکتی که می‌توانست برای سقوط انقلاب به آمریکا امید دهد، یک حرکت گسترده نظامی بود.
 
 
جنگ برای آمریکا امکان‌پذیر نبود مگر اینکه در کنار عراق دُوَلی (دولت‌های) را بگذارد که پشتیبانش باشند و خودش هم پشتیبانی کند. کمک‌های مادی، تسلیحاتی، همکاری تبلیغاتی و هر گونه کمکی که از دستش بر می‌آید، بکند تا عراق بتواند این جنگ را ادامه دهد و بتواند انقلاب را زودتر به سقوط بکشاند.
 
 
لذا آمریکا در حرکتی که با عنوان جنگ شروع کرد ـ و این سومین حرکت آمریکا برای سقوط انقلاب بود ـ تمام کشورهای عربی خاورمیانه و خلیج‌فارس و نیز کشورهای دیگر نظیر انگلیس و فرانسه را وادار به کمک به عراق برای تداوم جنگ نمود.
 
 
برادران رزمنده، برای ادامه جنگ معلوم بود و از قبل هم ثابت شده بود که عراق به تنهایی قادر به حمله به ما و تداوم جنگ نبود. ما را در یک وضعیت بد اقتصادی قرار داده بودند تا آمریکا قادر به حمله باشد. در آن زمان ذخایر ارزی اقتصاد ما کمتر از دو میلیارد دلار بود. در زمان شروع جنگ، برادران عزیز دولت خدمت امام رفته بودند و گفته بودند که این ارقام فاجعه است. امام فرمودند: «به خدا توکل کنید.» در شروع جنگ ما از نظر اقتصادی در بدترین وضع بودیم. از نظر نظامی همان گونه بود که خدمت شما گفتیم و از نظر سیاسی هم به واسطه تبلیغات صهیونیستی و آمریکایی و کمونیستی در دنیا کنار زده شده بودیم و وجهه‌ای نداشتیم. در بین ملت‌ها بر ضد انقلاب اسلامی و ایران تبلیغ شده بود. لذا همه چیز آماده بود تا عراق بتواند این جنگ را به شدت ادامه دهد. ولی به حول و قوه الهی از آنجا که دست خدا در کار است و به خاطر اخلاص و اعتقاد به آخرت و دنیای غیب و اینکه تمامی جریانات این جهان و هستی در ید قدرت خداست و خدا قادر است نصرت دهد، پیروزی دهد، شکست دهد، رستگاری دهد یا ذلّت بدهد، خواری دهد و همه چیز به دست خداست و یدالله فوق ایدیهم، همه این توطئه‌ها یکی پس از دیگری شکست خورد.
 
 
پس از سقوط بنی‌صدر، ارتش و سپاه هماهنگ شدند و حملات یکی پس از دیگری مثل ثامن‌الائمه و طریق‌القدس انجام شدند و فتح الم بین با آن شکل روحانی و معنوی و آن ابهت و بزرگی که داشت و اصلاً نامش را عملیات نظامی نمی‌توان گذاشت و در تاریخ اسم آن عملیات را عملیات نظامی نباید گذاشت. دشمن را گیج و مبهوت کرد و تلفات و خسارات زیادی به آن وارد آورد و قسمت دزفول و شوش آزاد شدند. در آن زمان بحث بود که این عملیات کجا انجام شود. بعضی‌ها نظر داشتند در اهواز انجام شود و بعضی‌ها نظر داشتند در خرمشهر و در آخر به این نتیجه رسیدند که این عملیات در خونین‌شهر انجام شود. در عملیات الم قدس و فتح الم بین در مجموع نه هزار کیلومترمربع از خاک جمهوری اسلامی ایران آزاد شد.
 
 
آماری که در این زمینه داده می‌شود و تازه کمترین آمار است، یک چیز که عجیب و تاریخی است و شاید در دنیا سابقه نداشته و آن اینکه کمتر از صد روز فاصله بین این دو عملیات، فتح الم بین و الم قدس، فاصله بود و این در تاریخ بی‌سابقه است که هشت لشکر از قسمت دزفول و شوش در عرض کمتر از سه ماه این عملیات را تمام کنند و آن هم عملیاتی با چنان ابهت و چنان حیثیت و چنان عظمت.
 
 
آزادی خونین‌شهر که ابداً توسط ما تبلیغ نشد، این‌قدر اهمیت و اثر این عملیات شدید بود که در دنیا تکانش را دیدیم. اثر این عملیات در سوریه و لبنان طوری بود که مانند آن را ما در تهران و اصفهان ندیدیم و این به خاطر عظمت عملیات بود. مستشاران روسی و آمریکایی در خونین‌شهر طرح دفاعی خونین‌شهر را برای بیست سال ریخته بودند. خاک ریز از کارون تا جاده اهواز و از جاده اهواز تا شلمچه، یک خاک ریز ممتد شرقی غربی و کانال‌ها و میادین متعدد مین سبب این شده بود که دشمن تصور از دست دادن خرمشهر را هم نداشته باشد. خود خونین‌شهر غیر از گردان‌های تانک با هفده گردان محافظت می‌شد. دشمن اصلاً تصور سقوط هم نداشت و بجاست که خدمت شما بسیجیان پاک پاک پاک، این نکته گفته شود که مغزها خسته شده بودند و در مرحله سوم الم قدس، همان طور که در صحبت‌های قبلی خدمت شما گفته شد، نمی‌دانستیم چه تصمیمی بگیریم. آیا باید داخل خونین‌شهر شد یا نه؟ کیفیت‌ها پایین آمده بود. تلفات داده بودیم؛ آیا اگر ما داخل خونین‌شهر برویم موفق می‌شویم؟ دیگر قدرت تصمیم‌گیری نبود، تا اینکه برادران خدمت امام رسیدند و به امام عرض کردند که خونین‌شهر این سختی‌ها را دارد و ما هر چه پیش‌بینی می‌کنیم باز نیرو کم داریم. وضع این گونه است و نمی‌توانیم حمله کنیم، سیم‌خاردار است و درعین‌حال نمی‌توانیم تصمیم بگیریم، شما نظر بدهید که چه کنیم، حمله کنیم یا نکنیم؟ تمام این صحبت‌ها را کردند و امام در جواب برادران گفته بود که تا توکلّتان چقدر باشد. برادران دیگر ننشسته بودند و به طرف جنوب حرکت کرده بودند. همه لشکریان خسته بودند و وقتی گفته امام را برای آن‌ها باز گفته بودند همه به گریه افتادند و گفتند حال که امام فرموده‌اند به خدا توکل می‌کنیم و امام راست می‌گویند که ما توکل به خدا نداریم و به این علت سست هستیم.
 
 
تصمیم گرفته شد که با آن نیروی کم و با آن حرکت معجزه‌آسا عملیات الم قدس انجام شود و دیدید که چقدر اسیر، هزار هزار اسیر، حتی شبی هجده هزار اسیر، ولی باز ما متوجه نبودیم که چه شد. همان طور که گفتم در خارج از ایران، این عملیات این‌قدر تکان داده بود. که وقتی با حافظ اسد صحبت می‌کردیم سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود. سیستم نظامی سوریه و لبنان، شیعیان لبنان، فلسطینی‌هایی که مؤمن به انقلاب و معتقد به انقلاب بودند و نه در خط یاسر عرفات، همه اصلاً بهت‌زده شده بودند که ایران چه قدرتی دارد. چند وقت پیش با فرمانده نیرویی دریایی صحبت شده بود و گفته بود در زمانی که سقوط خونین‌شهر قطعی شده بود، همه به وحشت افتاده بودند و ترسیده بودند و کشتی کشتی می‌رفتند آن طرف. مشخص بود که ترس پیدا کرده بودند که با سقوط خرمشهر، ایران حرکت را به سمت کویت و به سمت بصره ادامه خواهد داد. تا این حد دشمن وحشت کرده بود و ترسیده بود و این حرکت این‌قدر اعجاز انگیز بود و آن قدر ابهت در آن بود که آن چنان آمریکا را به وحشت انداخت. از ترس رشد انقلاب و صدور انقلاب بود که اسرائیل به لبنان حمله کرد تا به این ترتیب قدرت آمریکا برای کشورهای عربی به نمایش گذاشته شود و به آن‌ها فهمانده شود که آمریکا قدرت دارد و نظرها از جنگ ایران به جنگ اعراب و اسرائیل منحرف شود و همچنین صدام هم این وسط نجات پیدا کند و بعد اینکه ریشه انقلاب اسلامی و آن موجی که در لبنان ایجاد کرد، بخشکد و به قول برادر عزیزمان هاشمی رفسنجانی، آمریکا به تمام نتایجی که می‌خواست برسد، رسید مگر یک نتیجه. قدرت خودش را به اعراب نشان داد و اذهان را به سمت جنگ اعراب و اسرائیل برگرداند و انقلاب را در لبنان به مقدار زیاد خفه کرد. فقط به یک نتیجه نرسید و آن هم برگرداندن ذهن ایران به جنگ اعراب و اسرائیل و نجات صدام بود و این بر اساس هوشیاری و آن درایت و بصیرت بزرگ امام بود که روی این مسئله دست گذاشتند که راه قدس از کربلا می‌گذرد و از کربلا به طرف قدس می‌رویم.
 
 
عملیات الم قدس چنان ابهت داشت که دشمن را به وحشت انداخته بود. دشمن تصور نمی‌کرد که ما قادر باشیم حمله‌ای به آن گستردگی بکنیم و در همان موقع ما آماده شدیم برای حمله رمضان. حتی بر عکس تبلیغات منفی که شد مبنی بر اینکه عملیات رمضان برای ما ضربه‌ای بود، این عملیات رمضان بسیار موفق بود. ضرباتی که در عملیات رمضان و در جبهه رمضان به دشمن می‌زدیم در طول جنگ بی‌سابقه بود.
 
 
هر چه گفته می‌شد، فکر می‌کردند این آمار دروغ است. ولی خود ما بودیم که در یک شب تا صبح طبق آماری که گرفتیم حداقل سیصد و هفتاد تانک دشمن توسط همین بسیجیان پاک که خودتان هستید، منهدم شد. بسیاری از نیروهای دشمن از بین رفتند. البته آن نتیجه اصلی را که می‌خواستیم از عملیات بگیریم نگرفتیم ولی کن فرانس را در عراق بر هم زدیم. توطئه آمریکا برای منحرف کردن ذهن ما به جنگ اعراب و اسرائیل را هم بر هم زدیم. این یک حرکت بزرگ و راه‌گشایی بود در غرب، کما اینکه در مرحله دوم تا نزدیکی من دلی رفتیم.
 
 
حرکت بعد حرکت محرم بود. یک جبهه گسترده را در محرم باز کردیم. جبهه گسترده‌ای که از مهران شروع می‌شد و تا دهلران بود ـ از قسمت دهلران در ارتفاعات جبل حمره ای ـ و عملیات در این جبهه سبب شد راهی به عرض پنجاه کیلومتر به داخل خاک عراق باز شود و رسیدن به بصره را ممکن کند. در این جبهه محرم موفقیت زیاد بود. منتها ای برادران عزیز، اگر به خاطر داشته باشید در روزهای اول جنگ عراق سوار بر اسب مراد می‌تاخت و صدام رجزخوانی می‌کرد، چنان که راننده تانکی هنگام حضور در جی راوند، از مردم جی راوند سؤال می‌کند که تا تهران چند کیلومتر است و جدی هم سؤال می‌کند و صدام نیز پس از سخنرانی و مصاحبه در خونین‌شهر، هنگام سوارشدن که خبرنگارها می‌گویند: «باز سؤال داریم.» می‌گوید: «مصاحبه بعدی در اهواز.» یعنی دشمن با این قدرت آمده بود و رجزخوانی می‌کرد.
 
 
در زمانی که تانک‌های دشمن مه ابا و وحشیانه به خاک ما تاختند، به ناموس ما تاختند و در خونین‌شهر و سوسنگرد و قصر شیرین آن جنایات را آفریدند و با آن حرکتی که کردند و آن بی‌بندوباری‌ها و آن غارت‌ها و تجاوزات به ناموس و زن و بچه مردم و به اسارت گرفتن آن‌ها، و از بین بردن حیثیت ما، عراق بر اسب مراد سوار بود. ای رزمندگان دلاور اسلام، توسط همین بسیجیان حزب‌الله، صدام از اسب مراد به زیر کشیده شد. یعنی صدام و دولت عراق چنان قدرت نظامی خودش را در سرتاسر مرزهای ما از دست داده که چه در هفت صد و پنجاه کیلومتر مرز غرب و چه در پانصد و پنجاه کیلومتر مرز جنوب ـ از بندر فاو تا دهلران و از دهلران تا پیرانشهر ـ در هر کجا نیروهای رزمنده اسلام اراده کنند، به و الله می‌توانند داخل خاک عراق شوند و در هیچ جا از این هزار و سیصد کیلومتر دولت مزدور عراق و ارتش عراق که آن قدر مطمئن بود و اکنون ضعیف و شکسته و بی روحیه شده، حتی در یک کیلومتر از این مرز، عراق قادر نیست با یک لشکر حمله کند. یعنی به کلی قدرت آفند و حمله از دولت عراق و ارتش عراق توسط ید شما و توسط یدالله، گرفته شده است. دولت عراق قسمت اعظم قدرت نظامی‌اش را از دست داده، چرا؟ چون شما پنجاه هزار نفر را در مهران اسیر گرفتید.
 
 
پس از عملیات محرم و روحیه‌ای که در برادران عزیز دیدیم و آن حرکت بزرگ و عظیم، به یک باره صحبت از صلح شد. ای برادران عزیز، خوب دقت کنید، در شرط مؤمن هرگز خلل ایجاد نمی‌شود. ما از روز اول این شرایط را برای عراق گذاشتیم: 1) ای صدام ما محاکمه تو را می‌خواهیم. محاکمه آن کسی که تجاوز کرده است.2) از تو غرامت می‌خواهیم. تو حمله کردی به خاک جمهوری اسلامی و زن و بچه مردم را مورد اهانت قرار دادی و خسارات مالی و جانی به ما وارد نمودی و به اسلام لطمه وارد کردی. ما از تو غرامت می‌خواهیم. ثانیاً بایستی برآورد غرامت ما را بدهی، یعنی صد و پنجاه میلیارد دلار. اگر عراق صد و پنجاه میلیارد دلار به ما غرامت بپردازد، ما با این پول قادریم روزانه از صدور دو میلیون بشکه نفت جلوگیری کنیم و بازار دنیا را لکه‌دار کنیم و با این پول قادریم بهترین تجهیزات را از هر کجا که دوست داشتیم بخریم و خودمان را مجهز کنیم و قدرتمند شویم. پس این برای آمریکا سود نداشت. آمریکا که تا حالا سعی کرده کمر اقتصاد ما را بشکند به هر نحوی که شده، جلوگیری از پرداخت بدهی ترکیه و فرانسه، به اقتصاد ما لطمه وارد شود. و ما ضربه بخوریم و این وضع را آمریکا تحمل نمی‌کند (گرفتن غرامت). 3) متجاوز شناخته و محاکمه شود خوب این را شما رویش فکر کنید. آمریکا توسط عاملی به نام صدام در خاورمیانه آمده و همیاری تمامی دولت‌های غربی و عربی جنگی را بر علیه ما راه انداخته و همیشه تکرار شده که جنگ ما جنگ با عراق نیست بلکه جنگ ایران و آمریکاست، جنگ ایران و جهان است نه چنگ ایران و عراق.
 
 
در عراق آمریکا حضور دارد. با آوا کس در عربستان، نیروهای عراقی را هدایت می‌کند. کمک‌های نظامی و حضور مستشاران آمریکایی که از قبل مخفیانه بود، اینک آشکار است. ما به قطع روابط با آمریکا افتخار می‌کنیم. فرانسه در جنوب خاک عراق حضور دارد. موشک اگزوسه فرانسه با چهل کیلومتر برد قادر است با هلی‌کوپتری که در اختیارش گذاشته شده، از بندر فاو کشتی‌های ما را در خارک تهدید کند و بزند. فرانسه با میراژهایش که به کمتر کشوری و با شرایط خاصی می‌فروشد در عراق حضور دارد. شوروی در عراق حضور دارد با موشک‌های اسکاد بی. که به هیچ کشوری نداده، با مدرن‌ترین نمونه زرهی‌اش که سم بل نظام و سیستم ارتش روسیه است، یعنی با مدرن‌ترین تانکش T.72 در عراق حضور دارد. شوروی با مدرن‌ترین جنگ‌افزارهایش، هلی‌کوپترهایش و میگ 25 که قادر است در یک لحظه از زمین عکس بگیرد و هدف را شناسایی کند به عراق رفت. انگلیس هم با موشک‌های زمین به زمین و زمین به هوا. آمریکا، انگلیس، فرانسه و شوروی همه در عراق حضور دارند. در خاورمیانه عربستان با کمک‌های مادی و تسلیحاتی و پشتیبانی‌هایش که در هر ماه یک میلیارد دلار به عراق کمک می‌کند و از آن طرف هم مصر با اعزام نیرو تسلیحات و کمک‌های مادی و بعد اردن هم با کمک‌های مادی، تسلیحاتی و انسانی و مراکش و عمان و کویت و شیخ‌نشین‌های دیگر هم از عراق پشتیبانی کرده‌اند. همه این‌ها با حضور فعالشان در عراق از صدام سم بل درست کرده‌اند و حالا آمریکا فرصت را نباید از دست بدهد.
 
 
بجاست که این مطلب عنوان شود که اگر عراق صدام را از دست بدهد، اردن باخته، عربستان باخته، مصر و بقیه کشورهای حامی هم باخته‌اند هیتلر آمریکا، خون‌خوار آمریکا در عصر حاضر در خاورمیانه صدام است و بجاست که خوب دقت کنید به این مطلب که هر زمان ما حمله داشتیم سریعاً شاه حسین وارد عراق شده و با صدام مذاکره کرده است. بی شک آمریکا برکناری صدام و رژیم بعثی را هم قبول نخواهد کرد. آمریکا از ما این شرایط صلح را نمی‌پذیرد.
 
 
تازه این‌ها از شرایط صلح بود که عنوان کردیم ولی به قول امام عزیز ما جواب این خون‌ها را چگونه می‌دهیم؟ به فرض که یک صد و پنجاه میلیارد دلار گرفتیم. آیا جواب خون یک نفر از بسیجی‌های ما می‌شود؟ مگر آن‌ها برای پول جنگیدند، مگر آن‌ها برای قدرت جنگیدند، مگر آن‌ها برای مقام جنگیدند، آیا کسی حاضر است برای پول جان بدهد؟ پس جواب آن‌ها چه می‌شود. یعنی به ملت خواهیم گفت ما پول گرفتیم و بچه‌های شما را دادیم. چنین کاری می‌توانیم بکنیم؟ نه؛ مردم ما در سرتاسر ایران، در محلات و در روستاها و بین مردم مستضعف تبلیغ شد، به شوق رفتن کربلای امام حسین (ع) بسیج شدند. این تمام شوق و تمام ذوق و تمام اشتیاق کربلای حسین است و مردم با این شوق بسیج شدند و اگر این بسیجی عزیز در جبهه بیاید و زمانی احساس کند که صلحی شده و او به کربلا نرسیده، آیا اگر عراق دوباره خودش را سازماندهی کند، در آینده هم ما قادر خواهیم بود دوباره مردم را بسیج کنیم؟ آن وقت چه می‌شود. آن وقت ما چوپان دروغ گوییم. می‌گوید که یک موقع به ما گفتید کربلا را باید در جبهه یافت و من بچه‌هایم را از دست دادم، عزیزانم را از دست دادم، دوباره می‌گویید بیا برویم، بیا برویم کربلا، این را چه می‌کنیم؟
 
 
اساس حرکت نظامی ما این ملت است. تمام بار این راه بر دوش این ملت است و امام عزیز اشاره دارد. آن‌ها را چه کنیم؟ ای عزیزان، ما چاره‌ای نداریم به غیر از جنگ، پس برای ما تمام درهای صلح بسته است. سازش و صلح با کفر حرام است. با کفر بر سر میز مذاکره نشستن خصلت مارقین و قاسطین و ناکثین است، نه خصلت مؤمنین و متقین. ما هیچ چاره‌ای نداریم مگر جنگ و مگر جهاد در راه خدا که سفارش شده و همه درها اگر بسته باشد این در به روی بهشت باز است و ما هم چاره‌ای نداریم و باید در راه خدا بجنگیم. نه به خاطر پول و ثروت و زن و بچه و نه برای هوای نفس و مکنت و قدرت و جاه و شهوت مقام و ریاست؛ هیچ یک. فقط در راه خدا باید بجنگیم و مایه بگذاریم. سخن جالبی در شروع گفته شد. به قول امام عزیز، ما چون حسین وارد شدیم و مانند حسین هم باید به شهادت برسیم. ما باید به این جنگ ادامه بدهیم و در تداوم این جنگ حرفی نیست. یعنی ای عزیزان، شرف حیثیت و آبرو و مقام اسلام و انقلاب اسلامی و ملت اسلامی در تداوم این جنگ است و سازش صلح و به مذاکره نشستن برای ما خواری و ذلت و افتضاح به همراه دارد و نسل آینده را به لجن می‌کشاند و اسلام را از بین می‌برد. اسلامی که در لبنان دیدیم چه کرد. پس ما می‌جنگیم و باید بجنگیم و چاره‌ای نیست. به گفته امام تا ظهور امام مهدی (عج) با یک دستمان سلاح و با یک دستمان قرآن باید بگیریم و طبق دستورات ولایت امروز در جامعه انقلاب اسلامی ما دو روند بیشتر نداریم: امامت و امت، امامت و حزب‌الله والسلام. خط سومی نداریم. در این روند و در این قانون و در این چارچوب، باید اطاعت محض از دستورات ولایت سم بل فکری و عقیدتی و انسجام روحی و معنوی برای یک مؤمن و یک انسان حزب‌الله باشد و خواهد بود. لذا امام عزیز و ولی فقیه دستور فرموده تا الم قدس باید جنگید و در راه الم قدس خط رهبری و ولایت این را روشن می‌کند. یک راهنمائی هم بکنیم. در این راه، خط رهبری به عنوان فرمانده کل قوا به حرکت ما جهت می‌دهد و می‌گوید که این الم قدس شما راهش از کجاست؟ کربلا. از کجاست؟ کربلا. یعنی اینکه ای عزیزان، ای بسیجیان حزب‌الله، ای امت حزب‌الله، در این راه نشد و نمی‌شود و نباید کرد وجود ندارد. ما بایستی بنا به فرمان ولایت، که در آن تخلف نیست به کربلا برسیم و ما به کربلا نخواهیم رسید مگر آنکه از مرزهای ایران عبور کنیم، اول خودمان را به دجله و بعد به حول و قوه الهی به کربلا برسانیم و این راه یا از بغداد خواهیم برد و یا از بصره و این مورد تفاوتی نمی‌کند. هدف این ست که ما به کربلا برسیم. هدف نظامی ما کجاست؟ کربلا. پس هدف، گرفتن کربلاست و با آزاد کردن این خاک عزیز و پربهای سرور شهیدان، امام حسین، از دست و چنگال خون‌خواران جهان، از دست بعثی‌هایی که نه حیثیت دارند و نه آبرو و هیچ‌چیز در درونشان ندارند و اسلام را به ذلت کشانده‌اند و بویی از اسلام نبرده‌اند، آزاد می‌شود و باید کربلا را نجات داد. همان طور که حسین با یارانش رفت کربلا را نجات داد.
 
 
پس هدف بسیجیان کربلاست. منتهی در راه رسیدن کربلا هدف‌های وسطی هم هستند. رسیدن به یک شهر و دو شهر تا کربلا. اگر بنا باشد بسیج راه بیفتد و شعار بدهد و حرکت کند به سوی کربلا، بدون اینکه کسی با او بجنگد، خوب، این کربلا عزت ندارد، کربلا در راهش، شهید می‌خواهد و شکست می‌خواهد و کشته می‌خواهد و کشته می‌خواهد و پیروزی می‌خواهد و اسیر می‌خواهد و محاصره شدن می‌خواهد و محاصره کردن می‌خواهد، همه چیز می‌خواهد. رمضان می‌خواهد، محرم می‌خواهد، مسلم بن عقیل می‌خواهد، همه جور جنگیدن می‌خواهد. این تصور که وقتی صحبت از کربلا شد یعنی این که این بار ما به کربلا می‌رسیم، این نباید باشد. ما باید خودمان را برای سختی‌ها آماده کنیم. ما باید چون انبیاء و اولیای الهی که زمانی که اراده می‌کردند بیش از ده سال در مکه و نزدیک به ده سال در مدینه می‌جنگیدند و تمام عمرشان جنگ بود و جهاد فی سبیل الله و خسته نشدن و نبریدند. و ما ای بسیجیان عزیز، از عملیات و جنگ نمی‌بریم. از عملیات خسته نمی‌شویم. خوب دقت کنید، این برادران بسیجی عزیز، ما از عملیات نمی‌بریم و خسته نمی‌شویم و تا کربلا می‌جنگیم به شرط اینکه خودمان را آماده کنیم؛ و ما آماده نخواهیم شد مگر آنکه به دو جنبه توجه کنیم: آمادگی جسمی و آمادگی روحی. آمادگی روحی مهم‌تر از آمادگی جسمی است. آمادگی جسمی برای جنگیدن در راه خدا، برای پیاده‌روی و شکست داد دشمن و برای غلبه بر دشمن کافر، و آمادگی روحی یعنی پاک کردن درون. امام در صحبت‌هایشان بارها به این مطلب اشاره داشتند که عمده مسائل، اخلاص و خلوص است و اگر باشد همه چیز هست. یعنی پاک شدن درون، یعنی بیرون راندن هواهای نفسانی از ذات و از قلب و از دل از درون انسان. پاک شدن به منزله اینکه انسان ایثار پیدا کند، اخلاص پیدا کند، متقی شود و تقوا پیدا کند و جهاد فی سبیل الله در او رشد کند و خودش را انشاء الله برای یک عملیات بزرگ آماده کند و این انشاء الله در شما مصداق پیدا کند.
 
 
در دعاهایتان و در نمازهای شبانه و راز و نیازهایتان با خدا حرف بزنید و مظلومیت خود را به خدا ثابت کنید تا خدا دلش به حال شما بسوزد. خدا هم رئوف است، هم مهربان است و هم خشم و غضب می‌کند. برای اینکه لطف و رحمت و آمرزش خداوند شامل حال ما شود، باید اخلاص باشد و برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم سرمایه می‌خواهد که از همه چیزمان بگذریم و برای اینکه از همه چیزمان بگذریم باید شبانه‌روز دلمان و وجودمان و همه چیزمان با خدا باشد. این‌قدر پاک باشیم که خدا ما را مورد رحمت قرار دهد.
 
 
قدم برداریم برای رضای خدا، حرف بزنیم و شعار بدهیم برای رضای خدا بجنگیم فقط برای رضای خدا. همه چیز و همه چیز خواست خدا باشد و اگر چنین شد پیروزی درش هست. چه بکشیم، چه کشته شویم، پیروزیم و هیچ ناراحتی نداریم و برای ما شکست معنا ندارد. چه بکشیم و چه کشته شویم پیروزیم. اگر این‌چنین نباشد خدا غضب خواهد کرد؛ اگر خدای ناکرده یک ذره و یک جو هوای نفس در فرماندهان ما، در فرمانده گردان و غیره و خدای ناکرده در افراد بسیج ما باشد و ما حس کنیم امکانات مادی و این جنگ‌افزارها و این ابزار و آلات می‌توانند به ما کمک کنند، اصلاً چنین نیست.
 
 
ای عزیزان، نصرت دست خداست و فتح و نصرت و وعده نصرت با خداست. «نصرٌ مِن الله و فتحٌ قریب.» اطاعت از خدا، کار کردن برای رضای خدا و خلوص و اخلاص داشتن در این حرکت و در این راه با تدبیر و فکر کردن، باعث می‌شود که خدا رضایت داشته باشد و لطف کند و اگر خدای ناکرده به جای این حرکت تکیه بر قدرت باشد، ابزار باشد و توجهی به خدا نباشد، غرور باشد، سستی باشد و غفلت باشد، خدا غضب می‌کند و خدا جای حق نشسته است. پیامبر در جنگ احد یک کلام به سرب ازنش می‌گوید و الآن، شما تحلیل کنید. پیامبر فرمانده کل قوا بود، به سربازانش گفت: این ارتفاع را خالی نکنید و شما نباید این ارتفاع را در احد خالی کنید. رزمنده‌ها می‌جنگند. دشمن که شکست خورد، آن‌ها ارتفاع را رها می‌کنند و پایین می‌روند. باید رزمندگان بسیج بنشینند و فکر کنند که آیا پیامبر اشتباه کرد؟ یعنی پیامبر در پیامبری‌اش و فرماندهی کل قوا افراد را اشتباه تعیین کرد؟ آیا افراد شجاع و غیور و دلیر را برای دفاع کردن انتخاب نکرد؟ اگر این‌قدر حساس بود که فرمانده کل قوا گفت: ارتفاع را خالی نکنید و پیامبر روی این مطلب تأکید داشتند که تا من نگفته‌ام روی این ارتفاع باشید و آنجا را ترک نکنید، چرا آن را ترک کردند، شجاع نبودند که بودند، چون پیامبر اشتباه نمی‌کند؛ دلیر نبودند که بودند؛ از مؤمنین خاص نبودند که بودند؛ همه چیز بودند. چه چیز باعث شد این‌ها ارتفاع را ترک کنند؟ عدم اطاعت از فرماندهی به علت وجود هواهای نفسانی. یعنی خاص‌ترین مؤمنان بودند ولی مؤمنان خاص هم در یک زمان گول شیطان را می‌خوردند در یک زمان وسوسه شدند که نگاه کنند که چگونه بقیه افراد غنیمت جمع می‌کنند و تقسیم می‌کنند و گفتند ما هم برویم یک اسب یا شمشیری گیر بیاوریم یا زرهی یا سپری. یعنی این شیطان لعنت شده قادر است انسان را از بالا به سقوط بکشاند و انسان را از اعلی درجه به کمترین درجه بکشاند. اگر آن انسان خودش را نساخته باشد و آمادگی مقابله با شیطان را نداشته باشد این‌گونه می‌شود. صحابه پیامبر در کوه احد دچار هوای نفس می‌شوند. اگر بنشینید تحلیل کنید می‌بینید که هیچ‌چیز نبوده مگر عدم اطاعت آن‌ها از فرمانده کل قوا، یعنی پیامبر؛ و ترک آن‌ها از جایی که به آن‌ها گفته شده بود ترک نکنند و این کار را کردند فقط به صرف به دست آوردن غنیمت. درحالی‌که قبلش خدمت شما عرض کردیم مؤمنینی که خاص بودند، آیا به مادیات چشم مادی داشتند؟ نه؛ یک لحظه غافل شدند و اطاعت از دستور نکردند.
 
 
پس از عزیزان اطاعت از فرماندهی در شیوه جنگ و رعایت اصول جنگ، در قبل از حمله و حین حمله و بعد از حمله، از تکالیفی است که شما لازم است اجرا کنید و اطاعت کنید و الحمدالله در این زمینه سخن بسیار گفته‌شده و همه عزیزان مملکت گفته‌اند و….<ref name="isna"/>
 
 
 
== خاطرات ==
 
=== ماه رمضان ===
 
در سال 1354 به خدمت سربازی رفت. به گفته خودش، این دوران یکی از تلخ‌ترین ایام زندگانی اوست. ولی با این همه، هرگز دست از کارهای خود برنداشت و همچنان این دوران سخت را با قدرت و ایمان پشت سر گذاشت. او در سخت‌ترین شرایط نیز سعی کرد تا لطمه‌ای به عقاید و ایمانش وارد نشود. این راه و رویه را در طول سربازی به دیگران هم منتقل می‌کرد و به این وسیله اطرافیان را تحت تأثیر قرار می‌داد. سال اول را در «لشکرک» تهران گذراند و سال بعد به «توپخانه اصفهان» منتقل شد. در آن جا حاجی و هشت نفر دیگر از سربازان را در آشپزخانه پادگان به کار گرفتند. در آن زمان، سرلشکر «ناجی» که بعدها فرماندار نظامی اصفهان شد، فرمانده پادگان بود؛ آدمی رذل و پست که به ظالمی و بی‌دینی معروف بود. در همان سال، وقتی ماه مبارک رمضان فرار سید، محمدابراهیم با بقیه بچه‌ها صحبت کرد تا برای سحری سایر سربازان غذا درست کنند. به همه خبر دادند که هرکس می‌خواهد روزه بگیرد، برایش سحری و افطاری درست می‌کنیم. سربازان هم با شنیدن این خبر خوشحال شدند و عده زیادی با آغاز ماه مبارک رمضان روزه گرفتند. چند روزی نگذشته بود که خبر به «ناجی» رسید. او که عصبانی شده بود، به پادگان آمد و پس از تحقیق و بررسی فهمید که همه این قضایا زیر سر همت است. ابتدا دستور داد تا او را بازداشت کنند. بعد تمام سربازان را در محوطه به خط کرد و یک سطل آب به دست یکی از آن‌ها داد. دستور داد تا به سربازان آب بدهد. معلوم بود که هرکس از خوردن آب خودداری کند، چه عواقب شومی را باید تحمل کند. به این ترتیب، همه سربازان را مجبور کرد تا روزه‌های خود را باطل کنند. وقتی همت متوجه قضیه شد، ناراحت و عصبانی شد. در واقع می‌دید که همه زحماتش به هدر رفته است. همان جا تصمیم گرفت بلایی بر سر ناجی بیاورد و دیگران را از شر او خلاص کند.
 
 
وقتی آزاد شد و از بازداشتگاه بیرون آمد، تصمیم خود را با دیگران در میان گذاشت. همگی مشغول کار شدند. آشپزخانه را تمیز کردند و کف آن را شسته و بعد مقداری روغن رویش ریختند، ظاهراً همه چیز مرتب بود. وقتی ناجی برای بازرسی شبانه به آشپزخانه آمد، غافل از همه چیز، طبق معمول همیشه، محکم و با غرور وارد آشپزخانه شد. درست در همان لحظه، روی روغن‌ها سر خورد و روی زمین افتاد؛ به طوری که نتوانست از جایش بلند شود و همراهانش مجبور شدند او را به بیمارستان برسانند. ضربه آن سنگین بود که ناجی به این زودی‌ها نمی‌توانست از بیمارستان مرخص شود. همت هم که از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت، به دیگران خبر مصدومیت ناجی را داد. و به این ترتیب، دوباره برنامه افطاری و سحری از سر گرفته شد و سربازان با خیال راحت، ماه مبارک رمضان را روزه گرفتند.<ref name="isna"/>
 
 
 
=== تصمیم ===
 
مسئله‌ای که زمان ازدواج حاج همت پیش آمد، موضوع سیگار کشیدن او بود. حدود چهارده سال سیگاری بود؛ خیلی هم سیگار می‌کشید. به عنوان مثال، شب عملیات «محمد رسول‌الله(ص)» در قله «شمشیر»، از ساعت هشت شب تا هشت صبح، سه پاکت «هما» ی چهل‌تایی، دو بسته هما فیل‌تر دار و یک بسته هما پنجاه‌تایی کشید؛ چیزی حدود ده پاکت کشید! همه این‌ها به خاطر فشار روحی فراوانی بود که در آن لحظات متحمل می‌شد. با همه این حرف‌ها، وقتی خانمش از او خواست که دیگر سیگار نکشد، همان جا در حضور همسرش سیگار را خاموش می‌کند و دیگر هرگز به آن لب نمی‌زند. این مسئله عجیب بود؛ کسی که روزی چند پاکت سیگار می‌کشید، چگونه می‌تواند در یک لحظه تصمیم بگیرد، آن را کنار بگذارد و تا آخر به قولش وفادار بماند.
 
 
ولی او بر سر تصمیم خود ماند.<ref name="isna"/>
 
 
 
=== آرزو ===
 
اولین دوره انتخابات نمایندگی مجلس بود. برادر حاج همت از قمشه به دیدار او آمده بود. گفت: «مردم از شما در خواست کرده‌اند که بیایی و کاندیدای نمایندگی مجلس شوی. من هم آمده‌ام این پیغام را به شما برسانم و بگویم که خودت را آماده کنی.» حاج همت مدتی سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت. پس از مدتی، رو کرد به برادرش و گفت: «من آن لحظه‌ای را که بسیجیان با پیشانی بندهایشان می‌آیند و برای رفتن به خط مقدم، از من خداحافظی می‌کنند، با هیچ چیز دیگری عوض نمی‌کنم و من نمی‌توانم آن‌ها را ترک کنم. پس همان بهتر که من همین جا بمانم.» قبول نکرد و همان جا ماند تا بالاخره به آرزوی خود رسید.<ref name="isna"/>
 
 
 
=== تن ماهی ===
 
رسیدیم دوکوهه. جلسه پشت جلسه. به عبادیان گفتم شام نخوردیم آ. حاجی تعارف می‌کند می‌گوید خوردیم. رفت از مقر خودشان دو تا ظرف غذا آورد برای من و حاجی. دو تا تن ماهی هم آورد. بازشان کرد گذاشته‌شان توی سفره‌ای که حالا دیگر خیلی رنگین حساب می‌شد. رفتیم نشستیم پای سفره. من هول بودم. قاشق را برداشتم و بی بسم‌الله شروع کردم. حاجی قاشق را برداشت. داشت با عبادیان حرف می‌زد. گفت بچه‌ها شام چی داشتند؟ عبادیان گفت از همین. حاج همت گفت جان من از همین بود؟ عبادیان گفت همه‌اش که نه. تنش را فردا ظهر می‌دهیم بخورند. حاج همت قاشق را برگرداند توی بشقاب. لقمه توی دهانش خشک شد. عبادیان گفت به خدا قسم فردا ظهر می‌دهیم به‌شان. حاج همت گفت به خدا قسم من هم فردا ظهر می‌خورم.<ref name="isna"/>
 
 
 
=== کانال ===
 
حاج همت را احضار کردند. نبود. رفته بود نقطه رهایی. از قرارگاه تاکتیکی دور بود. مرا صدا زدند گفتند بروم یک نامه برسانم به دست حاجی. آتش سنگین بود. با تویوتا رفتیم و با چراغ خاموش. به چند تا تانک برخوردم. شانس آوردم که طوریم نشد. رفتم خودم را رساندم به حاج همت. گفتم از طرف آقای رفسنجانی و آقا محسن و بقیه براش یک نامه‌ی مهم آورده‌ام، که آقا رحیم دادش به من بیاورم. نامه را ازم گرفت رفت پشت جیپ، با یک چراغ‌قوه خواندش و آمد. صداش گرفته بود. به من هم نگاه نمی‌کرد. گفت شیبانی! دستور شرعی داده‌اند که باید با نیروهام بزنم به آب کانال. می‌دانی این یعنی چی؟ می‌دانستم، ولی گفتم نه. گفت ولی من می‌دانم. و زل زد به طرف تاریکی و آنجا که از همه جا بیشتر آتش داشت.<ref name="isna"/>
 
 
 
=== اورکت ===
 
در قلاجه بودیم، سال شصت و دو، و هوا خیلی سرد بود. رفتیم تمام اورکت‌هایی را که توی دوکوهه داشتیم برداشتیم آوردیم دادیم به بچه‌ها. حاج همت آمد. داشت مثل بید می‌لرزید. گفتم اورکت داریم. بدهم تنت کنی؟ گفت هر وقت دیدم همه تنشان هست من هم تنم می‌کنم. تا آنجا بود ندیدم اورکت تنش کند. می‌لرزید و می‌خندید.
 
محمد عبادیان<ref name="isna"/>
 
 
 
=== قمقمه‌ ===
 
به مرتضی قربانی گفت یک نفر را بفرست خط ببین چه خبر ست؟ مرتضی قربانی گفت دیگر کسی را ندارم. هر کی را می‌فرستم برنمی‌گردد. همین طور هم بود. عراق تمام آتشش را گذاشته بود سر آن سه راهی. هرکس می‌رفت برنمی‌گشت. با تیر مستقیم توپ و تانک می‌زدندش. حاجی گفت مثل اینکه دست خودم را می‌بوسد. با یکی از معاون گردان‌ها رفت سوار موتور شد، رفت خط. نیم ساعت بعدش من هم رفتم دیدم خط شلوغ ست. عراق داشت می‌آمد جلو. زجاجی شهید شده بود و عباس کریمی ایستاده بود توی خط. ده دقیقه بعد درگیری شروع شد. بچه‌ها خیلی تشنه‌شان بود. از شدت عطش قمقمه‌شان را می‌زدند به آب هور. جایی که پر از جنازه بود، خون و کثافت. وسط آب نمی‌شد رفت آب آورد. آتش خیلی زیاد بود. حاجی تا دید ناراحت شد. رفت یک تکه از پل‌ها را برداشت سوار شد. هفت هشت تا از قمقمه‌های بچه‌ها را هم گرفت. با دست پارو زد رفت وسط آب هور، آنجا که آبش زلال‌تر بود، قمقمه‌ها را پر کرد و زود برگشت. بچه‌ها خیلی روحیه گرفتند. به خصوص وقتی دیدند حاجی هم آر پی جی دستش گرفت رفت تانک بزند.
 
 
جعفر جهروتی‌زاده<ref name="isna"/>
 
 
 
== منابع ==
 
<references/>
 
  
 +
</gallery>
 +
==پانویس==
 +
<references />
  
 
== رده‌ها ==
 
== رده‌ها ==
{{ترتیب‌پیش‌فرض:همت - محمد ابراهیم}}
+
{{ترتیب‌پیش‌فرض:همت - محمدابراهیم}}
 
[[رده: شهدا]]
 
[[رده: شهدا]]
 
[[رده: شهدای دوران دفاع مقدس]]
 
[[رده: شهدای دوران دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای سپاه پاسداران]]
 
[[رده: فرماندهان شهید سپاه پاسداران]]
 
[[رده: فرماندهان شهید سپاه پاسداران]]
 
[[رده: شهدای نیروی زمینی سپاه]]
 
[[رده: شهدای نیروی زمینی سپاه]]
[[رده: شهدای عملیات خیبر]]
 
[[رده: شهدای عملیات‌های زمینی 8 سال دفاع مقدس]]
 
 
[[رده: شهدای ایران]]
 
[[رده: شهدای ایران]]
[[رده: شهدای جنوب غرب کشور]]
+
[[رده: شهدای جنوب کشور]]
 
[[رده: شهدای استان  اصفهان]]
 
[[رده: شهدای استان  اصفهان]]
 
[[رده: شهدای شهرستان شهرضا (استان اصفهان)]]
 
[[رده: شهدای شهرستان شهرضا (استان اصفهان)]]
 +
[[رده: شهدای  عملیات خیبر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۵۰

محمدابراهیم همت
شهید همت 06.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد ۱۳۳۴/۰۱/۱۲ ، شهرضا ، اصفهان
شهادت ۱۳۶۲/۱۲/۱۷ ، جزیره مجنون ، اصابت گلوله توپ
محل دفن امامزاده شاهرضا شهرضا
نیرو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.png سپاه پاسداران
یگانهای خدمت لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص)
درجه سرلشگر پاسدار - سپاه پاسداران.png سرلشگر پاسدار
سمت‌ها فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص)
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
عملیات‌ فتح‌المبین
الی بیت‌المقدس
رمضان
خیبر
تحصیلات کاردانی
شغل معلم
خانواده پدر: علی اکبر
همسر: ژیلا بدیهیان
فرزندان : محمدمهدی، مصطفی


شهید محمدابراهیم همت در دوازدهم فروردین‌ماه ۱۳۳۴ در شهرستان شهرضا به دنیا آمد. پدرش علی اکبر نام داشت. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش گذراند و سپس وارد دانش‌سرای اصفهان شد. فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) بود. هفدهم اسفندماه ۱۳۶۲، در جزیره مجنون بر اثر اصابت گلوله توپ به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش قرار دارد.


زندگی‌نامه

روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده روز ی مستضعف ومتدین به دنیا آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عزم کربلایمعلیّ و زیارت قبرسالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر باتنفس شمیم روحبخش کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهیدمید. محمد ابراهیم درسایه محبت های پدر ومادر پاکدامن، وارسته ومهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. دردوران تحصیلش از هوش واستعداد فو ق العاده ای برخوردار بود و باموفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت. هنگامفراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با کار وتلاش فراوانمخارج شخصی خود را برایتحصیل به دست مي آورد و از این راه بهخانواده زحمتکش خود کمک قابل توجه ای مي کرد. او با شور، نشاط،مهر، محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا وصمیمیت دیگری می بخشید. پدرش از دوران کودکی او چنین ميگوید: «هنگامی که خسته از کار روزانه به خانه برمي گشتم، دیدنفرزندم تمامی خستگي ها و مرارت ها را از وجودم پاک مي کرد و اگرشبی او را نمي دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. » اشتیاق محمدابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث مي شد که از مادرش با اصراربخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها کمک کند. اینعلاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتابآسمانی قرآن را کاملا فرا گیرد و برخی از سوره های کوچک را نیز حفظکند.

  • دوران سربازی

در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس ازاخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه تحصیلپرداخت. پس از دریافت مدرک تحصیلی به سربازی رفته به گفتهخودش تلخ ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود در لشکرتوپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود. ماهمبارک رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفکر خودبهدیگر سربازان پیام فرستاد که آنها هم اگر سعی کنند تمام روزهایرمضان را روزه بگیرند، می توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند ناجی، فرمانده لشکر، وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگیبدون استثنا آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از این جریانابراهیم گفته بود: «اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی مي کردندبرایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدابي خبران فرمان مي دهند تا حرمت مقدس ترین فریضه دینمان رابشکنیم و تکلیف الهی را زیرپا بگذاریم » اماّ این دوسال برای شخصیچون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدتتوانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهیآشنا شود و به تعدادی از کتب ممنوعه )از نظر ساواک( دست یابد.مطالعه آن کتا بها که مخفیانه و توسط برخی از دوستان،برایش فراهممی شد تأثیر عمیق و سازنده ای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت وبه روشنایی اندیشه و انتخاب راهش کمک شایانی کرد. مطالعه همانکتاب ها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد که ابراهیمفعالیت های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز کند و به روشنگری مردمو افشای چهره طاغوت بپردازد.

  • دوران معلمی

پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی رابرگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز وبوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیونمتعهد و انقلابی ارتباط پیدا کرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیتحضرت امام )ره( بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعیمي کرد تا در محیط مدرسه و کلاس درس، دانش آموزان را با معارفاسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام )ره( و یارانش آشنا کند. اودر تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و کسب بینش وآگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شود. لیکن روح بزرگ و بي باک او به همه آناخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندک تزلزلی پی ميگرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ای غفلت نمي ورزید. با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا رابرعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتنرهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمدميکرد. سخنراني های پرشور و آتشین او علیه رژیم که بدون مصلحتاندیشی انجام ميشد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، بهگونه ای که او شهر به شهر مي گشت تا از دستگیری در امان باشد.نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشادمردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که درصدد دستگیریوی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجاسکنی گزید. در ایندوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیمستمشاهی و اعمال وحشیانه اش عکس العمل نشان مي دادند و ابراهیماحساس کرد که برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد. بعد از بازگشت به شهر خود در دعوت مردم به خیابان ها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و کوشش خود را افزایش داد تا اینکه دریکی از راهپیمایي های پرشورمردمی، قطعنامه مهمی که یکی از بنده ای آن انحلال ساواک بود، توسط شهید همت قرائت شد. به دنبال آنفرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشکرمعدوم ناجی ، صادر گردید. مأموران رژیم در هرفرصتی در پی آن بودندکه این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییرلباس وقیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال می کرد تا اینکه انقلاباسلامی به رهبری حضرت امام خمینی)ره(، به پیروزی رسید.

  • فعالیت های پس از پیروزی انقلاب

پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازی کمیتهانقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله کسانی بود کهسپاه شهرضا را با کمک دوتن از برادران خود و سه تن از دوستانشتشکیل داد. درایت و نفوذ خانوادگی که درشهر داشتند مکانی را بهعنوان مقر سپاه در اختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح ازشهربانی شهر به آنجا منتقل کردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج ونیازمند یها را رفع کردند. به تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی کهمجموعه سپاه سازمان پیدا کرد، او مسؤولیت روابط عمومی سپاه را بهعهده داشت. به همت این شهید بزرگوار و فعالیت های شبانه روزیبرادران پاسدار در سال 58 ، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا که به آزارواذیت مردم مي پرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویلداده شدند و شهر از لوث وجود افرادشرور و قاچاقچی پاکسازیگردید. از کارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیت هایفرهنگی، تبلیغی منطقه بود که در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شورانقلابی تأثیر بسزایی داشت. اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دلیلتجربیات گرا نبهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس بهبندر چابهار و کنارک )در استان سیستان و بلوچستان( عزیمت کرد و بهفعالیت های گسترده فرهنگی پرداخت.

  • نقش شهید در کردستان و مقابله با ضدانقلاب

شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه کردستان که بخش هایی ازآن در چنگال گروهک های مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشانبا توکل به خدا و عزمی راسخ مبارزه بي امان و همهجانبه ای را علیهعوامل استکبار جهانی و گروهک های خودفروخته در کردستان شروعکرد و هر روز عرصه را برآنها تنگ تر نمود. از طرفی در جهت جذبمردم محروم کُرد و رفع مشکلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برایمقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می داد تاجایی که هنگام ترک آنجا، مردم منطقه گریه مي کردند و حتی تحصننموده و نمي خواستند ازاین بزرگوار جدا شوند. رشادت های او دربرخورد با گروهک های یاغی قابل تحسین وستایشاست. براساس آماری که از یادداشت های آن شهید به دست آمدهاست، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا د یماه 60 )بافرمانده ای مدبرانهاو( عملیات موفق در خصوص پاکسازی روستاها از وجود اشرار،آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است.

  • شهید همت و دفاع مقدس

پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید همت بهصحنه کارزار وارد شد و درطی سالیان حضور در جبهه های نبرد،خدمات شایان توجهی برجای گذاشت و افتخارها آفرید. او و سرداررشید اسلام، حاج احمد متوسلیان، به دستور فرماندهی محترم کلسپاه مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمدرسللولالله )صلیّ الله علیه و آله و سلمّ( را تشکیل دهند. در عملیات سراسریفتح المبین، مسؤولیت قسمتی از کل عملیات به عهده این سردار دلاوربود. موفقیت عملیات درمنطقه کوهستانی«شللاوریه » مرهون ایثار وتلاش این سردار بزرگ و همرزمان اوست. شهید همت در عملیات پیروزمند الی بیت المقدس در سمت معاونتتیپ محمدرسول الله )صلیّ الله علیه و آله و سلّم( فعالیت و تلاشتحسین برانگیزی را در شکستن محاصره جاده شلمچه خرمشهر انجامدادو به حق می توان گفت که او یگان تحت امرش سهم بسزایی درفتح خرمشهر داشته اند و با اینکه منطقه عملیاتی دشت بود، شهیدحاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحو مطلوبیفرماندهیکرد. در سال 1361 با توجه به شعله ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوبلبنان به منظور یاری رساندن به مردم مسلمان ومظلوم لبنان که موردهجوم ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی قرار گرفته بود راهی آن دیار شدو پس از دو ماه حضور در این خطه به میهن اسلامی بازگشت و درمحورجنگ وجهاد قرارگرفت. با شروع عملیات رمضان در تاریخ 23 / 4/ 1361 درمنطقه «شرق بصره» فرماندهی تیپ 27 محمد رسول الله )صلیّ الله علیه و آله و سلمّ ( رابرعهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشکر، تا زمان شهادتش درسمت فرماندهی انجام وظیفه نمود. پس از آن در عملیات مسلم ابنعقیل و محرم که او فرمانده قرارگاه ظفر بود سلحشورانه با دشمن زبونجنگید. در عملیات والفجر مقدماتی بود که شهیدحاج همت،مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل لشکر 27 حضرت محمد رسولالله )صلیّ الله علیه و آله و سلمّ (، لشکر 31 عاشورا، لشکر 5 نصر و تیپ10 سیدالشهدا )علیه السلام ( بود، برعهده گرفت. سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشللکر 27 تحت فرماندهی ایشان درعملیات والفجر 4 و تصرف ارتفاعات کان یمانگا در آن مقاطع از خاطرهها محو نمی شود. صلابت،اقتدار و استقامت فراموش نشدنی اینشهید والامقام و رزمندگان لشکر محمدرسللول الله )صلیّ الله علیه و آلهو سلّم ( در جریان عملیات خیبر درمنطقه طلائیه و تصرف جزایرمجنونو حفظ آن با وجود پاتک های شدید دشمن، از افتخارات تاریخ جنگمحسوب می گردد. مقاومت و پایداری آنان در این جزایر به قدری تحسین برانگیز بود کهحتی فرمانده سپاه سوم عراق در یکی از اظهاراتش گفته بود: «ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمبارانشدید نمودیم که از جزایر مجنون جز تلی خاکستر چیز دیگری باقینیست! » اما شهید همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بیخوابی های مکرر همچنان به ادای تکلیف و اجرای فرمان حضرت امامخمینی)ره( مبنی برحفظ جزایر می اندیشید و خطاب به برادران بسیجیمي گفت: « برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست ازحریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین)علیه السلام( را به دوش کشیم و قداست مکتبمان، مملکت وناموسمان را پاسداری و حراست کنیم و با گوشت و خون به حفظجزیره، همت نمائیم، یااینکه پرچم ذلت و تسلیم را درمقابل دشمنانخدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان رواداریم، که اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ وبدنامی».

  • ويژگي های برجسته شهید

او عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوه ای برای دیگران بود که جزخدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی وکسب رضای خدا و حضرت احدیت، شب و روز تلاش می کرد و سختترین و مشکل ترین مسؤولیت های نظامی را با کمال خوشرویی واشتیاق و آرامش خاطر مي پذیرفت. او بسان شمع می سوخت و چونانچشم هساران درحال جوشش بود و یک آن از تحرک باز نمي ایستاد.روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباسخود را به دیگران مي بخشید و با همان کم، قانع بود و درپاسخ کسانیکه مي پرسیدند چرا لباس خود را که به آن نیازمند بودی، بخشیدی؟می گفت: «من پنج سال است که یک اورکت دارم و هنوز قابل استفادهاست» او فرمانده ی مدیرو مدبرّ بود. قدرت عجیبی درمدیریتداشت. آن هم یک مدیریت سالم در اداره کارها و نیروها. با وجود آنکهبه مسائل عاطفی و نیز اصول مدیریت احترام مي گذاشت و عمل ميکرد، درعین حال هنگام فرماندهی قاطع بود. او نیروهای تحت امر خودرا خوب توجیه مي کرد و نظارت و پیگیری خوبی نیز داشت. کسی راکه در انجام دستورات کوتاهی مي نمود بازخواست مي کرد و کسیراکه خوب عمل مي کرد تشویق مي نمود. بینش سیاسی بعُد دیگری از شخصیت والای او به شمار مي رفت. بهمسائل لبنان و فلسطین وسایر کشورهای اسلامی بسیار می اندیشید وآنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود که گویی سالیان درازی در آن سامان بادشمنان خدا و رسول )ص( درستیز بوده است. او با وجود مشغله فراواناز مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سیاسی روز شناخت وسیعیداشت. از ویژگی های اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او بابسیحیان جان برکف بود. به بسیجیان عشق می ورزید و همواره درسخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی مي کرد. «منخاک پای بسیجي ها هم نمی شوم. ای کاش من یک بسیجی بودم و درسنگر نبرد از آنان جدا نمي شدم». وقتی درسنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت مي آوردند سؤالمی کرد: آیا نیروهای خط مقدّم و دیگر اعضای همرزممان در سنگرهاهمین غذا را می خورند یا خیر؟ و تا مطمئن نمیشد دست به غذا نمیزد. شهیدهمت همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسؤلان امرتأکید و توصیه داشت. او که از روحیه ایثار واستقامت کم نظیریبرخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقي اش در واقع معلمی نمونه وسرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و خود به آنچه مي گفت،عمل مي کرد. عشق وعلاقه نیروها به او نیز از همین راز سرچشمه ميگرفت. برای شهید همت مطرح نبود که چکاره است، فرمانده است یانه. همت یک رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمیوارسته.

  • نحوه شهادت

شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «بایدمقاومت کرده و مانع از بازپسگیری مناطق تصرف شده، توسط دشمنشد. یا همه اینجا شهید ميشویم ویا جزیره مجنون را نگه می داریم».رزمندگان لشکر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی کردند.حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیک بررسی کند،کهگلوله توپ در نزدیکی اش اصابت می کند و این سردار دلاور به همراهمعاونش، شهید اکبر زجاجی، در 17 اسفند سال 1362 در عملیات خیبردعوت حق را لبیک گفته و به لقاء خداوند شتافتند[۱]


Photo 2018-11-30 12-18-02.jpg

وصیت نامه

  • وصیت نامه اول

به تاریخ ۵۹/۱۰/۱۹ شمسی ساعت ۱۰:۱۰ شب چند سطری وصیت نامه می‌نویسم : هر شب ستاره ای را به زمین می‌کشند و باز این آسمان غم‌زده غرق ستاره است ، مادر جان می دانی تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسان‌ها را به تباهی می‌کشد و حکومت‌های طاغوت مکمل‌های این جهل‌اند و شاید قرن‌ها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح {اسلام} در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد ؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسان‌های سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از {اسلام} ندارند و نمی‌دانند برای چه زندگی می‌کنند و چه هدفی دارند و اصلاً چه می گویند بسیارند. ای کاش به خود می‌آمدند. از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و {اسلام }را و خود را دریابید نظیر انقلاب {اسلامی }ما در هیچ کجا پیدا نمی‌شود نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی که : اسلامی ... ای کاش ملت‌های تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می‌آمدند و آن‌ها نیز پوزه استکبار را بر خاک می‌مالیدند. مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول می‌کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسان‌ها بیرون ببرد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را می‌شناختند و نه باریش زحمت و رنجی متحمل شده‌اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلماً مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده‌اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی وار زیستن و علی وار شهید شدن, حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می‌دارم شهادت در قاموس اسلام کاری‌ترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور،شرک و الحاد می‌زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده‌ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست این‌ها سد راه انقلاب اسلامیند ؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلاً از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار ( اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک) . و السلام؛ محمد ابراهیم همت

[۲]


  • وصیت نامه دوم

به نام خدا

نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم. سلام بر حسین(ع) سالار شهیدان اسوه و اسطوره بشریت. مادر گرامی و همسر مهربانم پدر و برادران عزیزم!

درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید.چقدر شماها صبورید.خودتان می‌دانید که من چقدر به شهیدان عشق می‌ورزیدم غنچه‌هایی که(کبوترانی که)همیشه در حال پرواز به‌سوی ملکوت اعلایند.الگو و اسوه‌هایی که معتقد به دادن جان برای گرفتن بقا (بقا و حیات ابدی)و نزدیکی با خدای چرا که «ان الله اشتری من المومنین». من نیز در پوست خود نمی‌گنجم.گمشده‌ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می‌بینم و می‌خواهم از قفس به درآیم.سیم‌های خاردار مانع‌اند.من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می‌دارد متنفرم(هوای نفس شیطان درون و خالص نشدن) در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می‌شدند از قبل سیمایشان روحانی و نورانی می‌شد و هر بی طرفی احساس می‌کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است. عزیزانم!این بار دوم است که وصیت نامه می‌نویسم ولی لیاقت ندارم و معلوم است که هنوز در بند اسارتم هنوز خالص نشده‌ام و آلوده‌ام. از شروع انقلاب در این راه افتادم و پس از پیروزی انقلاب نیز سپاه را پناهگاه خوبی برای مبارزه یافتم ابتدا در گیری با ضد انقلاب و خوانین در منطقه شهرضا (قمشه)و سمیرم سپس شرکت در خوزستان و جریان کروهک ها در خرمشهر پس از آن سفر به سیستان و بلوچستان (چابهار و کنارک)و بعداً حرکت به طرف کردستان دقیقاً دو سال در کردستان هستم .مثل این است که دیگر جنگ با من عجین شده است. خداوند تا کنون لطف زیادی به این سراپا گنه کرده و توفیق مبارزه در راهش را نصیبم کرده است.اکنون من می‌روم با دنیایی انتظار انتظار وصال و رسیدن به معشوق.ای عزیزان من توجه کنید: ۱-اگر خداوند فرزندی نصیبم کرد با اینکه نتوانستم در طول دورانی که همسر انتخاب کردم حتی یک هفته خانه باشم دلم می‌خواهد او را علی وار تربیت کنید. همسرم انسان فوق العاده ایست او صبور است و به زینب عشق می‌ورزد او از تربیت کردن صحیح فرزندم لذت خواهد برد چون راهش را پیدا کرده است .اگر پسر به دنیا آورد اسم او را مهدی و اگر دختر به دنیا آورد اسم او را مریم بگذارید. چون همسرم از این اسم خوشش می‌آید. ۲-امام مظهر صفا پاکی و خلوص و دریایی از معرفت است .فرامین او را مو به مو اجرا کنید تا خداوند از شما راضی باشدزیرا او ولی فقیه است و در نزد خدا ارزش والایی دارد. ۳-هر چه پول دارم اول بدهی مکه مرا به پیگیری سپاه تهران (ستاد مرکزی) بدهید و بقیه را همسرم هر طور خواست خرج کند. ۴-ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصل نماید و در این تلاش پیگیر مسلماً نصر خدا شامل حال مؤمنین است. ۵-از مادر و همه فامیل و همسرم اگر به خاطر من بی تابی کنند راضی نیستم.مرا به خدا بسپارید و صبور و شجاع باشید.

حقیر حاج همت [۲]

خاطرات

  • شروع زندگی

روی پشت بام خانه یکی از برادرهای بسیجی،اتاقی بود که آن را مرغدانی کرده بود ولی بعلت بمباران استفاده نمی شد. کف آن مرغدانی را آب انداختم و با چاقو زمینش را تراشیدم . حاجی هم یک ملحفه سفید آورد با پونز زدیم که بشود دو تا اتاق . بعد هم با پول تو جیبی ام کمی خرت و پرت خریدم؛دو تا بشقاب،دو تا قاشق،دو تا کاسه و یک پتو هم از پتوهای سپاه آوردیم . یادم هست حتی چراغ خوراک پزی نداشتیم؛یعنی نتوانستیم بخریم و آن مدت اصلا غذای پختنی نخوردیم.این شروع زندگی ما بود.[۳]

  • به شرط ترک سیگار

همان روز خواستگاری یا زمان خواندن خطبه عقد بود که مادرم گفت: قول می دهد سیگار هم نکشد. خانمش هم گفت: مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد؛ سیگار کشیدن دور از شأن شماست! وقتی برگشتیم خانه، رفت جیب هایش را گشت؛ سیگارهایش را درآورد، له شان کرد و برد ریخت توی سطل. گفت: «تمام شد. بعد از حدود 14سال سیگاری بودن، دیگر هیچ کس دست من سیگار نمی بیند.» همین هم شد. خانمش می گفت: یکی دو سال از ازدواجمون می گذشت، رفتم پیشش گفتم: این بچه گوشش درد می کنه؛ این سیگار را بگیر یک پک بزن، دودش را فوت کن توی گوشش. گفت: «نمی تونم. قول دادم دیگه سیگار نکشم.» گفتم: بچه داره درد میککشه! گفت: «ببر بده همسایه بکشه و توی گوشش فوت کنه. دیگه هم به من نگو.»[۴]

شهید محمد ابراهیم همت

شهید محمد ابراهیم همت
  • متوجه ماه هم باشین!

چشم از آسمان نمي‌گرفت. يك ريز اشك مي‌ريخت. طاقتم طاق شد. چي شده حاجي؟ جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهميدم،‌ ولي بعد چرا. آسمان داشت بچه‌ها را همراهي مي‌كرد. وقتي مي‌رسيدند به دشت،‌ ماه مي‌رفت پشت ابرها. وقتي مي‌خواستند از رودخانه رد شوند و نور مي‌خواستند،‌ بيرون مي‌آمد. پشت بي‌سيم گفت «متوجه ماه هم باشين» پنج دقيقه ی بعد،‌صداي گريه‌ي فرمان‌ده‌ها از پشت بي‌سيم مي‌آمد.[۵]

  • جاروب دل

به زحمت جارو را از دستش گرفتم. داشت محوطه را آب و جارو می کرد. کار هر روز صبحش بود. ناراحت شد و گفت: «بذار خودم جارو کنم. این جوری بدی های درونم هم جارو می شن.»[۶]

  • خانه یا مرغدانی!

روی پشت بام خانه یکی از برادرهای بسیجی، اتاقی بود که آن را مرغدانی کرده بود ولی به علت بمباران استفاده نمی شد. کف آن مرغدانی را آب انداختم و با چاقو زمینش را تراشیدم. حاجی هم یک ملحفه سفید آورد با پونز پرده زدیم که بشود دو تا اتاق. بعد هم با پول توجیبی ام کمی خرت و پرت خریدم: دو تا بشقاب، دو تا قاشق، دو تا کاسه و یک پتو هم از پتوهای سپاه آوردیم. یادم هست حتی چراغ خوراک پزی نداشتیم؛ یعنی نتوانستیم بخریم و آن مدت اصلاً غذای پختنی نخوردیم. این شروع زندگی ما بود.[۷]

نگارخانه‌ تصاویر

پانویس

  1. سایت نوید شاهد
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ خبرگزاری رجانیوز
  3. نیمه پنهان ماه2،ص24
  4. به مجنون گفتم زنده بمان، ص202 و 203
  5. سایت شهید آوینی
  6. یادگاران/ ص27
  7. فلش کارت دو نیمه سیب، موسسه مطاف عشق

رده‌ها