شهید امیرجان درتورمی: تفاوت بین نسخهها
Bahrakani98 (بحث | مشارکتها) |
|||
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۲۷: | سطر ۲۷: | ||
خاطرات : | خاطرات : | ||
− | - یادم می آید یک روز به همراه پسرم امیر جان برای دروی محصول رفته بودیم که موقع برگشتن به من گفت : پدر جان آرزویم این است که در امام حسین (ع) و در راه خدا به شهادت برسم . | + | - یادم می آید یک روز به همراه پسرم امیر جان برای دروی محصول رفته بودیم که موقع برگشتن به من گفت : پدر جان آرزویم این است که در [[امام حسین (ع)]] و در راه خدا به [[شهادت]] برسم . |
- - مدت هشت ماه بود که ایشان همسرش را عقد کرده بود و به او گفتیم : که بیا و همسرت را بیاور ولی ایشان در جواب گفت : نه من باید سربازیم را به اتمام برسانم و در راه خدا به شهادت برسم و همین طور هم شد . | - - مدت هشت ماه بود که ایشان همسرش را عقد کرده بود و به او گفتیم : که بیا و همسرت را بیاور ولی ایشان در جواب گفت : نه من باید سربازیم را به اتمام برسانم و در راه خدا به شهادت برسم و همین طور هم شد . | ||
− | - زمانی که در تیپ 2 قوچان آموزش می دید بعد از سه ماه به روستا برگشت و ما جلوی ایشان گوسفند قربانی کردیم و مردم را دعوت کردیم و ایشان قصد داشت که به جبهه برود که عده ای از مهمانان به امیر جان گفتند : که بخاطر اینکه منطقه شلوغ است به جبهه نرود و او در جواب گفت : من باید به جبهه بروم و در راه خدا اگر توفیق پیدا کنم شهید شوم ، ایشان رفت و به آروزی خود که شهادت بود رسید . | + | - زمانی که در تیپ 2 قوچان آموزش می دید بعد از سه ماه به روستا برگشت و ما جلوی ایشان گوسفند قربانی کردیم و مردم را دعوت کردیم و ایشان قصد داشت که به جبهه برود که عده ای از مهمانان به امیر جان گفتند : که بخاطر اینکه منطقه شلوغ است به جبهه نرود و او در جواب گفت : من باید به جبهه بروم و در راه خدا اگر توفیق پیدا کنم [[شهید]] شوم ، ایشان رفت و به آروزی خود که شهادت بود رسید . |
− | - یک شب خواب دیدم که خانه ام آتش گرفته به طوری که آتش و دود از منزل خارج می شد . بعد من از خواب بیدار شدم بعد از دیدن آن خواب نامه ای از امیرجان به دست ما نرسید و بعد از چند ماه یکی از بچه های قوچان آمد و گفت : که پسر شما تیر خورده و حتی ما مسافتی از راه را نیز همراه خودمان آوردیم ولی بعد از چند ساعت امیر گفت : که شما بروید من دیگر نمی توانم بیایم . و ما او را جا گذاشتیم . که بعد از یک سال بنیاد شهید به ما اطلاع داد که فرزند شما مفقود الاثر است . | + | - یک شب خواب دیدم که خانه ام آتش گرفته به طوری که آتش و دود از منزل خارج می شد . بعد من از خواب بیدار شدم بعد از دیدن آن خواب نامه ای از امیرجان به دست ما نرسید و بعد از چند ماه یکی از بچه های قوچان آمد و گفت : که پسر شما تیر خورده و حتی ما مسافتی از راه را نیز همراه خودمان آوردیم ولی بعد از چند ساعت امیر گفت : که شما بروید من دیگر نمی توانم بیایم . و ما او را جا گذاشتیم . که بعد از یک سال بنیاد شهید به ما اطلاع داد که فرزند شما [[مفقود الاثر]] است . |
− | - یادم می آید دهم محرم بود که از پاسگاه انتظامی چند مأمور وارد مسجد شدند و چند نفر از سربازان فراری را دستگیر کردند و به داخل مینی بوس بردند . آنهایی که دستگیر شده بودند از داخل مینی بوس فرار کردند و امیر جان، به آنها گفت : برگردید و باید همه به خدمت بروند و باید به وطن خدمت کرد . اگر ما به جبهه نرویم چه کسی باید از کشور عزیزمان دفاع کند . و ایشان ما را خیلی نصیحت کرد و برای رفتن به جبهه و شرکت در جنگ تشویق نمود.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=8679 سایت یاران رضا]</ref> | + | - یادم می آید دهم محرم بود که از پاسگاه انتظامی چند مأمور وارد [[مسجد]] شدند و چند نفر از سربازان فراری را دستگیر کردند و به داخل مینی بوس بردند . آنهایی که دستگیر شده بودند از داخل مینی بوس فرار کردند و امیر جان، به آنها گفت : برگردید و باید همه به خدمت بروند و باید به وطن خدمت کرد . اگر ما به جبهه نرویم چه کسی باید از کشور عزیزمان دفاع کند . و ایشان ما را خیلی نصیحت کرد و برای رفتن به جبهه و شرکت در جنگ تشویق نمود.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=8679 سایت یاران رضا]</ref> |
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references /> | <references /> | ||
سطر ۴۶: | سطر ۴۶: | ||
[[رده: شهدای استان خراسان شمالی ]] | [[رده: شهدای استان خراسان شمالی ]] | ||
[[رده: شهدای شهرستان بجنورد ]] | [[رده: شهدای شهرستان بجنورد ]] | ||
+ | ==کدگزاری== | ||
+ | jabe |
نسخهٔ کنونی تا ۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۴
کد شهید : 6514402
نام : امیرجان
نام خانوادگی : درتومی
نام پدر : عیدقلی
تاریخ تولد:
محل تولد: بجنورد
تاریخ شهادت: 1365/10/24
مکان شهادت:
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت :
شغل : کشاورز یگان خدمتی :
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است .
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده
گلزار
خاطرات :
- یادم می آید یک روز به همراه پسرم امیر جان برای دروی محصول رفته بودیم که موقع برگشتن به من گفت : پدر جان آرزویم این است که در امام حسین (ع) و در راه خدا به شهادت برسم .
- - مدت هشت ماه بود که ایشان همسرش را عقد کرده بود و به او گفتیم : که بیا و همسرت را بیاور ولی ایشان در جواب گفت : نه من باید سربازیم را به اتمام برسانم و در راه خدا به شهادت برسم و همین طور هم شد .
- زمانی که در تیپ 2 قوچان آموزش می دید بعد از سه ماه به روستا برگشت و ما جلوی ایشان گوسفند قربانی کردیم و مردم را دعوت کردیم و ایشان قصد داشت که به جبهه برود که عده ای از مهمانان به امیر جان گفتند : که بخاطر اینکه منطقه شلوغ است به جبهه نرود و او در جواب گفت : من باید به جبهه بروم و در راه خدا اگر توفیق پیدا کنم شهید شوم ، ایشان رفت و به آروزی خود که شهادت بود رسید .
- یک شب خواب دیدم که خانه ام آتش گرفته به طوری که آتش و دود از منزل خارج می شد . بعد من از خواب بیدار شدم بعد از دیدن آن خواب نامه ای از امیرجان به دست ما نرسید و بعد از چند ماه یکی از بچه های قوچان آمد و گفت : که پسر شما تیر خورده و حتی ما مسافتی از راه را نیز همراه خودمان آوردیم ولی بعد از چند ساعت امیر گفت : که شما بروید من دیگر نمی توانم بیایم . و ما او را جا گذاشتیم . که بعد از یک سال بنیاد شهید به ما اطلاع داد که فرزند شما مفقود الاثر است .
- یادم می آید دهم محرم بود که از پاسگاه انتظامی چند مأمور وارد مسجد شدند و چند نفر از سربازان فراری را دستگیر کردند و به داخل مینی بوس بردند . آنهایی که دستگیر شده بودند از داخل مینی بوس فرار کردند و امیر جان، به آنها گفت : برگردید و باید همه به خدمت بروند و باید به وطن خدمت کرد . اگر ما به جبهه نرویم چه کسی باید از کشور عزیزمان دفاع کند . و ایشان ما را خیلی نصیحت کرد و برای رفتن به جبهه و شرکت در جنگ تشویق نمود.[۱]
پانویس
ردهها
کدگزاری
jabe